آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

روزهای دم عید

سلااااااااممممممممممم سلام حال و بال خوبه؟ جیگمل مامانی چطوره؟ عرض کنم خدمتت که دیگه چیزی تا سال نو نمونده و همه در تکاپو و تلاش هستند که خریدهاشون و خونه تکونیهاشون رو تکمیل کنن و همچین شسته رفته برن استقبال سال جدید امیدوارم امسال سالی پر از شادی، نیک بختی، پیروزی ،برای همه عزیزان و دوستای گلم باشه و همش خبرای خوب تو وباشون بخونم همین جا هم پیشاپیش نوروز باستانی رو به همشون تبریک میگم . واسه گلکم بگم که روز پنج شنبه الباقی پردهها رو شستم و نصبشون کردم ای ول چنان سفید شده بودن کیف میکردی نگاهشون کنی خودم که هی نگاهشون میکردم سیر نمیشدم والان پرده پذیرایی رو هم نصب کردم و تا جوجو خواب بود نظافتش رو تکمیل کردم خوشم اومد که تا تموم شد و گفت...
27 اسفند 1390

حرفهای یه دل غمگین

سلام عسلم این روزهای آخر سالی من خیلی گرفتارم و با وجود اینکه خیلی تلاش میکنم ولی باز فرصت نمیشه برات وقت کافی بذارم دلم میخواد کلی باهات بازی کنم ولی تا این خونه تکونی و خریدهام کامل نشه خیالم راحت نیست دوست دارم واسه عید آماده آماد ه باشم چهارشنبه سوری هم اومد و رفت با کلی ترق و توروق و مال البته به دو دلیل از جامون تکون نخوردیدم هم گرد و خاک که نزدیک یک هفته است درگیرشیم و هم خطر ترقه ها ترجیح دادم خونه باشیم گرچند بابایی که اومد آخرش دور ی بیرون خوردی ولی خوب من خیلی نگران بودم و میترسیدم اتفاقی بیفته ، این روزها حال و بال روحی خوبی ندارم و دلم کلی گرفته یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه و یه چیزی راه گلمو بسته و نمیذاره راحت بزاقم رو فرو بد...
25 اسفند 1390

خونه تکونی، گرد وغبار و شانزده ماهگی نفس

سلام عسلکم خوبی شیپل مامان؟ این چند روزه در گیر بودم باز دوباره این مهمون ناخوانده اومده بود شهرمون و هر چی ملت خونه تکونی کرده بود خراب کرد( به عبارتی گند زد ببخشید البته ) روز شنبه اتفاقاً هوا خیلی خوب بود و آفتاب مطبوعی هم دراومده بود منم که پوستم کنده شد واسه سبزی خورشیها موقعی که اومدم دنبالت خرد کن مامانی رو کش رفتم تا سریعتر خردشون کنم با سر راه هم تره و شنبلیله گرفتم که کاملشون کنم شما که خوابیدی سبزی شستم بعدش هم کلی ظرف شستم و تا نماز بخونم بیدار شدی منم شروع کردم به خرد کردن سبزی و در حین کارم بهت غذا هم دادم سبزیها که آماده پخت شدن گذاشتم سرگاز و رفتیم مغازه شاپرک لباس جدید آورده بود ولی سایزت نبودن بعد رفتیم سراغ مغازه مانتو فرو...
23 اسفند 1390

روز پر مشغله و دختر ددری ما

سلام به عسل بانوی خودم حال و بالت خوبه ؟ دیروز خوب پوست ما رو کندی هان! صبح زود که بیدار شدی و نذاشتی من یه روز تعطیلی رو یه نموره بیشتر لالا کنم و چشماتو باز نکرده شروع کردی به شیطونی و مستقیم رفتنی سراغ کنترل و میگی واسم سی دی خاله نسرین بذار ای خدا آخرش من این سی دیه رو میشکنم کشتی منو البته بعضی وقتها بدرد میخوره هان مثلا موقع غذا خوردنت یا جیم شدن بابایی واسه رفتن سرکار و یا کار داشتن خودم ولی خوب این دلیل نمیشه که روزی پنجاه دفعه این سی دی رو ببینیم و صداشو بشنویم ، صبحانه برات آماده کردم گفتی بده خودم بخورم یه ذره خوردی مقادیری پخش کردی بقیه شو هم ول کردی بابایی که بیدار شد با هم مشغول شدین و من بعد تدارک ناهار از فرصت استفاده کردم که...
20 اسفند 1390

خواب پررررررررررررررررررررر

سلام به ترانه زندگیمون سلام به تو که شدی همه وجودمون و یه لحظه بدون تو نمیتونیم زندگی کردن رو تصور کنیم، حال و بال خوبه خوب ضدحال میزنی ،کم و کسری که نداری فسقلی.باز دوباره وقت نشد واست بنویسم جبران میکنم، عرض به خدمتت که روز چهارشنبه اومدم دنبالت بعد اداره لالا تشریف داشتین و منم رفتم خونه ناهار خوردم و تند تند داشتم کارهامو انجام میدادم که مامان تماس گرفت جوجو بیدار شده اومدم دنبالت و رفتیم حمامی این روزها حمامی کردن شما شده واسه من پروژه ای اولا تاجور شه ببرمت ثانیا، اونجا هم که پوست کنی میکنی خفن ،هی بلند میشی پابرهنه تو حموم راه میری وتازه نمیذاری هواتو داشته باشم که یه وقت خدای نکرده زمین نخوری اون روز هم هی شیطونی کردی هی آب و باز و ب...
19 اسفند 1390

دخترم ای جانم

                                                                                                                              &nb...
17 اسفند 1390

شکوفه بهاری

سلام عسلم خوبی گل دختری؟ تصمیم گرفتم تنبلی رو بذارم کنار و سعی کنم هر روز آپ باشم، دیروز صبح که خواستم ببرمت اداره کارهاتو انجام دادم و به اون قسمتش که قرار بود لباس تنت کنم رسیدیم فرار و برقرار ترجیح دادی و نمیذاشتی لباس تنت کنم منم بای بایت کردم که شاید ترغیب بشی و بیای باهام ولی شما اولش اومدی دنبالم بعد که میومدم طرفت فرار میکردی دیدم دیگه داره حسابی دیر میشه اینه که از بابایی خواستم شما رو ببره و خودم رهسپار اداره شدم موقع برگشت مامان جون جون گفت که خیلی بلا شدی برای اینکه کشوهای آشپزخونه رو باز نکنی مامان جون جون صندلی گذاشته جلوشون اما شما خیلی راحت صندلی رو کنار زدی و مجدداً محتویاتش رو ریختی بیرون بخاطر دست گلهای شما در اتاقها بسته ...
16 اسفند 1390

دختر خوش قلب ما

سلام فسقل مامان دختر با محبتم خوبی عسلک؟ مامان جون ببخش که کمی تنبل خان شدم و روزانه برات نمینویسم آخه هم کمی سرم شلوغه و هم درحال انشاالله اگه اجازه بفرمائید خانه تکانی گرچند مدت پنج روزه که کابینتها رو شروع کردم ولی هنوز اندر خم یک کوچه ام! فکر کنم واسه عید آینده خونه تکونی کامل بشه! روز شنبه از اداره که برگشتم اومدم دنبالت خواب نرفته بودی و خسته بودی منتهاش منو که دیدی انگار کمی خواب از سرت پرید از اونجایی که گشت و گذار رو خیلی دوست داری قبل از اینکه بریم خونه یه چرخی توی خیابون زدیم نگاهت کردم دیدم داری میری تو فاز خواب و کی بعد اصلاً خوابت برد برگشتیم خونه و آروم گذاشتمت تو تخت و بعد ناهار خوردم و جمع و جور کردم داشتم ف...
16 اسفند 1390

اینم عکس

قراره ما این عروسک رو بجای پرتقالهایی که ریخته بخولیم!!   روز ولنتاین این اولین ولنتاین سه نفرمون بود. کجا میخوای بری مامان میخوام ازت عکس بگیرم!! پدر و دختر در ولنتاین!و کادوهاشون، پس مامانی کو؟! بدوووووووون شرح!! این همون خونه مادربزرگ بابایی هست که آرشیدا خانوم از خجالت دستمال کاغذیها دراومد خوب بخوابی گلکم دختر نقاشم!! دختر شیطون به اجاق گاز اداره چیکار داری آخه! آرشیدا خانوم در اداره بدوووووووون شرح! این کار هر روز دخملیه که سبدها رو در بیاره از تو کابینت بشینه توی اونها چه کیفی هم میکنه.     ...
14 اسفند 1390

بابایی و وبلاگ

سلام شیپل مامان! اوضاع و احوال خوبه؟ می بینم که شیفت خوابت رو تغییر دادی و دقیقاً زمانی که مامانی میخواد بیاد دنبالت میخوابی و من میمونم که چیکار کنم؟ در نتیجه میرم خونه و دوباره میام دنبالت تازه وقتی هم میام شما کلی با جون جون و مامان جون جونت بازی میکنی ، این چند روز فرصت درست و حسابی برام پیش نیومد که بهت سر بزنم و از شیرین کاریهات بنویسم البته یه سری خواستم بنویسم حسش نبود از روز چهارشنبه هم طبق قراری که با خودم گذاشته بودم تمیز کردن آشپزخونه رو شروع کردم شما و بابایی که خوابیدین من رفتم توی آشپزخونه و تمیزکاری کردم البته اون روز باز از اداره که برگشتم خواب بودی از اونجایی که بابایی هم سرکار بود منم موندم تا بیدار بشی پویا هم اونجا بود و...
13 اسفند 1390