آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

یه پست اپن!!!

1393/7/2 10:39
نویسنده : مامانی
984 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل خودم خوبی خوشگلم، شیطون بلای حاضر جوابم، امروز یه پست ویژه میخوام برات بذارم میخوام برات از جمله ها ، حرفها و حاضر جوابیهات بنویسم ، این پست همیشه بازه و مدام بروز میشه! اینجوری شاید کمتر یادم شیرین زبونیهات رو فراموش کنم ، البته امیدوارممممممممممممممممممممم !!خندونک

چند وقت پیش لاک قرمزت رو آورده بودی و علاوه بر ناخنهای دست و پات ، زانو و آرنج و ... هم لاک زدی و بی نصیب نمودند خوب اون روز تاحدی شستیم دست و پاهات رو اما اثرش باقی موند ، چند شب بعد با مامان و پویا رفته بودیم پارک ، تو هم طبق معمول از اونجایی که زمین میخ داره رو لبه جدول راه میرفتی که یهو چشمم افتاد به زانوت که قرمز شده بود یه دفعه با نگرانی گفتم آرشیدا پات چی شده باز کجا خوردی زمین؟ چرا مواظب نیستی یه نگاه به پات کردی و گفتی نه مامان نخوردم زمین این لاکه!! گفتم آها بعد چند ثانیه قیافه دردمندی بخودت گرفتی و گفتی : اما مامان نمیدونی چقدر جاش درد میکنه!!!!!!!خنده

مسافرت که رفته بودیم یه روز که میخواستیم بریم خونه دایی ، با زندایی سوار تاکسی شدیم ، تو مسیر هی میپرسیدی ما الان تهرانیم؟ پس کی میریم خونمون؟ خونمون.... (شهرمون ) و بعد کم کم شروع کردی با صدای بلند آمار دادن ، منم برای اینکه کنترلت کنم یواش جلوی دهنت رو گرفتم که بس کنی که با صدای بلند میگی: چرا جلوی دهنمو گرفتی؟ جلوی دهنمو گرفتی که دیگه حرف نزنم؟!! سکوتخنده دلم میخواست تو بزرگراه راننده رو بگم آقا ما پیاده میشیم تا بیش از این آبرومون نرفته.

پریشب بعد جشن مهدت خیرررررر سرممممممممم رفتیم سوپر مارکتی که معمولاً خرید می کنیم تا برات کیک و شیر مهدت رو بگیرم ، خرید که تموم شد و میخواستم حساب کنم رفتی یه بستنی آوردی که بخوری یواش تو گوشت گفتم الان وقته شامه اینو بذار بعد شام بخور، که با صدای بلند گفتی شام چی داریم؟ چی درست کردی؟ گفتم حالا بعد بهت میگم؟ بگو بگو چی داریم؟ راستش خنده ام گرفته بود یه خانومی هم اونجا بود و داشت میخندید ، فروشنده هاخندونک منم دیدم ول نمیکنی یواش تو گوشت گفتم کتلت ، تو هم نامردی نکردی و بلند گفتی آهان کتلت داریممممممم ، منخنده عصبانیفروشنده ها:خنده خانومه:خنده نمیدونستم چه جوری از اونجا بیام بیرون ،یعنی کاری کردی که تا چند وقت دیگه اونجا آفتابی نشم.شاید یادشون بره.متنظر

چند روز پیش داشتیم میرفتیم مهد لباست رو پوشیدی و منم داشتم آماده میشدم ،کوچیکتر که بودی از بس میرفتی و رژلبهای منو میزدی ، منم یکی مخصوص بچه ها برات گرفتم که حداقل ضرر کمتری داشته باشه تا کنجکاویت ته بکشه که البته اینطور هم شد و بعد دو سه روز اصلاً افتاد ته کیفت و فراموشش کردی و سراغ رژ لبهای منم نمیرفتی ، حالا اون روز داشتم آماده میشدم بدو اومدی میگی ، مامان منم رژ لب دارم میخوام بزنم گفتم نمیشه بزنی داریم میریم مهد و تو اجازه نداری رژ بزنی ، میگی: باشه اما اگه تو رژ بزنی منم سریع میزنم!!!!سکوتشاکیخنده

دیشب داشتم ظرفها رو میشستم میگی من میخوام بستنی بخورم گفتم شامت رو گذاشتم گرم بشه موقعش نیست، میگی: اگه اجازه ندی اینجا بخورم ، میرم تو اتاقم درو میبندم اونجا میخورم!!!!تعجب

یه مدت هر وقت کار اشتباهی انجام میدادی و دعوات میکردم ،قیافه گریه به خودت میگرفتی و حالا چند قطره اشک هم میریختی و با صدای سوزناکی میگفتی : تو الان منو دوست داشتی، الان عاشقم بودی ، الان باهام دوست بودی و بعد چند دقیقه با جگر خونین بغلت میکردم و غائله ختم میشد ، بعد مدتی دیگه کرک گوشهام ریخت و  اینا اثر نمیکرد تو هم که اینو فهمیدی ، الان وقتی دعوات بکنم باز با همون صدای سوزناک و اشکهای روانی که یه ثانیه بعد آشتی خشک میشن!!! میگی: من که دوست دارم ، من که عاشقتم ، من که باهات مهربونم خندهخنده

آرشیدا وقتی دلش چیزی رو بخواد:

مامان اگه میخوای ،بریم رنگین کمان ، من بازی کنم.

مامان اگه میخوای ،بریم سوپر مارکت بستنی بخریم ،من بخورم.

مامان اگه میخوای ،بیا این شکلات رو باز کن، من بخورم.

مامان اگه میخوای خم شو من اسب سواری کنم.آخر حرفهاتم میگی: اگه میخوای هان! بخدا!!! کلاً منت بارونم من!

به روز شده 1:

از بس بهت گفتم که زباله تو سطل زباله رو زمین نه! هر وقت تو مسیر میریم و زباله میبینی حالا هرجا باشیم تو پیاده رو تو خیابون وسط خیابون دستت رو میزنی به کمرت و یه وری می ایستی و میگی: آخه کسی آشغال میریزه رو زمین؟ بعد نگاهم میکنی تا منم بگم : سر تکون بدم و بگم نچ نچ نچ نچ !!!خندونکخندونک

دیشب داشتیم کمی پیاده روی میکردیم یهو میگی: مامان چرا مامانا بچه میارن؟! راستش کمی غافلگیر شدم گفتم خوب چون دوست دارن بچه داشته باشن باهاشون بازی کنن ، تندی میگی: نه بچه نیارن بذار تنها باشن!!!!تعجب میگم خوب اگه مامانا بچه نیارن که شما بچه ها بدنیا نمیاین ؟! میگی چرا ما که کوچیکیم!!!!!!تعجبخندونک

مدتیه یه چیزایی یاد گرفتی و دقیقاً جاهایی میگی که نباید بگی، دیروز ظهر خانوم همسایه اوئمده بود دم در برامون آش آورده بود داشتیم صحبت میکردیم که خاله مریم هم رسید با هم سلام و احوال پرسی کردیم بهت گفت : سلام آرشیدا خوبی؟ میگی: اه مریمه، (قبلاً فقط میگفتی مریم خانوم ) اونم برای اینکه حرصت رو در بیاره بهت گفت: خوبی آرشی؟ تو هم بهش میگی: بلند جلو خانوم همسایه برو بینیم بااااااا !!!! خنده و قیافه من:خجالت خانوم همسایه:تعجب

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

آجی مهربـــــــــــان
2 مهر 93 13:45
قربون این شیرین زبونیاش بشم ای ادمو میپیچونن ای میپیچونن اصلا نمیفهمی چه طوری پیچیدی این خواهرماهو همین طور است اوایل میگفت مامان میخوای منم بیام خسته نشی حالا میگه شبه خطرناکه مامان تنها بری بیرون من باید بیام دنبالت تنها نباشی یعنی من موندم از این همه تبحر در پیچاندن
مامانی
پاسخ
خدا نکنه عزیزم ،اصلاً یه چیزین برای خودشون عجیب و دیدنی و شنیدنیای دخملی شیطون بلا
مامان سونیا
3 مهر 93 10:50
سلام به مامانی مهربون و آرشیدا خانم نازنین هزار ماشالله به این دخترک بانمک و شیرین زبون خو مامانی بچه راست میگه اگه دلت خواست برید خرید و رنگین کمانو خوراکی بخورید دیگه خو به این دلت یاد بده که چه چیزایی رو باید بخواد
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ، آره والا راست میگی اصلاً ایشون صرفاً باب دل من کار میکنن ،سونیا جون ببوس
بهمن
3 مهر 93 15:41
سلام مادر گرامی و خوش فکر راستش ماشاالله بچه ی باهوش و زرنگی داری ، خدا براتون نگهش داره اما شیرین زبونیش برا اون کتلت در برابر تلخ زبونی یه پسر بچه ی حدودن هفت ساله که دیشب دیدم قابل قیاس نیست ! دیشب یه آقائی در ِ مغازه به بچه ش میگفت اگه تشنه ته برو توی مسجد آب بخور تا منم بیام نمازمو بخونم ! بچه هه با کمال بی ادبی به باباش میگه مگه نماز هم میخونی ؟ باباش بهش میگه پَ نمیخونم ؟ حالا همه شو توی مسجد نمیخونم ولی توی خونه که میخونم ! منم بخاطر اینکه پدره رو از زیر فشار خارج کنم بهش گفتم : روز قیامت سعی کن تو دید بچه ت نباشی ، بدجور مار در آستینه ضمنن از خاطره نویسیت برا " آرشیدا خانوم " خیلی خوشم اومده ...
مامانی
پاسخ
سلام آقا بهمن ممنون از حضورتون و نظرتون، واقعاً میفهمم اون پدر بینوا تو چه شرایطی قرار گرفته، خوشحالم که خوشتون اومده.
مامان تارا و باربد
5 مهر 93 11:37
ای جانننن شیرین زبون خوشمزه من
مامانی
پاسخ
مامان آیلا
7 مهر 93 10:36
ای شیطون وبلا حالا خواهر ما رو جلو در وهمسایه سرخ و سفیدش می کنی قربون دخملی نازم برم که این همه شیرین زبونی می کنه مامانی پس کو عکس آرشیدا داره انتقام ما رو می گیره
مامانی
پاسخ
فدات عزیزم دخترم فرصت نداره بسکه داره ما رو ضایع میکنه چشممممممممممممواقعاً نکنه شما ایده بهش میدی هاننننننن!!!
بانو
7 مهر 93 10:40
سلام تزئین غذا برای کودکان بد غذا www.banoo.ir/post/1101 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان انیس
8 مهر 93 12:20
ای بلا
مامانی
پاسخ
مامان انیس
9 مهر 93 9:51
تولد قمریت مبارک گل ناز و خوشگل من
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جون
بانو
14 مهر 93 14:34
سلام تدابیر پزشکی قبل از بارداری www.banoo.ir/post/1088 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو