آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

تو كه گل هميشه بهارمني

1392/2/18 14:03
نویسنده : مامانی
363 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلي خوشگلي خانوم!! خوبي عزيزم ؟ همه چي روبراهه تعارف نكن خرده فرمايشي چيزي هست هم بگو هان ما در خدمتيم والاااااا !! از اونجايي كه بنده مدتيه حافظه ام در حالت استند باي هست پس بهم خرده نگير اگه بعضي چيزها رو فراموش كرده باشم اين هفته هم مقاديري مشغله اداري زياد شده بود و بقيه اشم مشغول احوال پرسي از بقيه دوستان عزيز ني ني وبلاگي و غير ني ني وبلاگي بودم اينه كه خوب ديرم شد!!!!

از روز مادر بگم واست كه هديه مادر جانمان را از روز قبل تهيه نموديم، عصر روز چهارشنبه دعوت بوديم عقد دختر خاله گرامي منم زودتر رفتم خونه و سريع ناهار خورديم و بعد كمي بازي تلاش فرواووووووووووووووان نموديم كه شما زودتر بخوابي كه ما هم به مراد دلمان برسيم!!! و هي هم وعده و وعيد ميداديم كه بخواب ميخواهيم برويم عروسي!!! خوشم اومد اون روز نخوابيدي تا ساعت 6:30 ( هر روز معمولا پنج پنج و نيم ميخوابيدي ) يعني دقيقا همان ساعتي كه ميخواستيم برويم خوابببببببببب سنگيننننننننننن تا ساعت 9:15 دقيقه هر چقدر هم از جنس خرابمان سر و صدا نموديم بي فايده ما هم اعلام نموديم كه آقا تسيلم تو بردي نمي رويم شما برويد ( مامان جون جون و .... ) هي هم تماس ميگرفتند و ميگرفتيم ببينيم چه خبر است !!!! هيچي ديگه خيلي دير شد عوضش بيدار شدي رفتيم رنگين كانه و حسابي بازي كرديد و از اونجايي كه اون روز روز زن بود خودمان را پيتزا مهمان كرديم  و انصافا عجب پيتزايي بود البته كلي طول كشيد تا آماده شد وقتي هم كه آماده شد و آوردند بلافاصله فرموديد مامان ج.ي.ش دارم ما هم سريع جعبه خواستيم و پريديم تو ماشين كه برويم منزل و .... كه تا نشستيم تو ماشين ميگي نريم خونه ميگم مامان بريم دستشويي بعد دوباره ميايم بيرون ميگي نههههههههههه من ج.ي.ش ندارم اول فكر كردم بخاطر اينكه بريم بيرون اينو ميگي ولي بعد ديدم نه خبري نيست خوب چه كنيم چه نكنيم هيچي ديگه پيتزا را در ماشين ميل فرموديم !!! و بعد هم رفتيم خونه جون جون براي تقديم هديه و تبريك روز مادر به مامان جون جون عزيز كه تازه از تالار برگشته بودند حالا داريم حرف ميزنيم هر دقيقه پريدي وسط مامان بريم خونه!!!!!!! كمي باهات حرف زدم و مشغول شدي ميگي نريم خونه!!!!!!!! دوباره با مامان داشتم حرف ميزدم ، بريم خونهههههههههه!!! آهههههههه!!!!

روز پنج شنبه آخخخخخخ يه بارون توپي شروع به باريدن كرد عالييييييييييييي همه جا رو آب گرفت تو اوج بارونها زد به كله ام و با ماشين رفتيم دوري بخوريم تازه تصميم داشتم پياده بريم !! ترسيدم مريض بشي!!!!!!!! بارون شديد برق و بعد ( رعد و برق ) تندي هم ميامد ، تماس گرفتيم با دايي جهت سوزاندن دلشان مژده باران را داديم شیطانشیطانو آنها هم مقاديري حرص خوردند و جهت خالي نبودن عريضه فرمودند جاي شما هم خالي ما داريم با همسر محترمه ميرويم تنگه واشييييييييي بازندهعینکخیال باطل، ديگه باران خيليييييييي شديد شده بود و برگشتيم خونه و ديديم از پنجره ها قدوم باران موكت را منور فرموده اند و البته كيف كرديم تعجب چون اصلا مهم نبود!!!! بعد هم كلي بازي كرديم توپ بازي و بدو بدو و .... ناهار و استراحت و عصر هم رفتيم باشگاه چون بسلامتي و ميمنت يك هفته اي ميشود كه با خاله انيس باشگاه رفتن را جهت داشتن اندامي موزون شروع كرده ايم باشد كه پويا باشيم!!!!!!بعد باشگاه هوا كمي آفتابي بود ما قدم زنان اطراف را گشتيم كه باز باران شروع شد خوب بود كه چتر همراهمان بود از خود راضیرسيديم خونه ديديم باران است رابراه با ماشين رفتيم دوري بخوريم زير باران !!! يعني  دقيقا نديد بديد بودنمان را خوبببببببببببببببب به تصوير كشيديمنیشخندنیشخند ولي در اصل ما عشق بارانيمقلب عصري چنان برق و بعد هايي ميزد كه دوبار از تو خواب بيدار شدي ، خو نه كه رسيديم ،كمي بعد خانم همسايه آمد پيشمان مامان همون سپهري كه تو حالشو گرفتي نیشخند ، تو هم حسابي آبرو داري كردي !!!! داشتيم حرف ميزديم كه يهو اومدي جلو و گفتي خاله اينو ببين خاله هم گفت اي دختر شيطون رژ زدي؟!!! من بلافاصله گفتم نه بابا بعد با دقت نگاهت كردم و ديدم واييييييييي تعجبچقدر هم قشنگ رژ زده بودي و لبهاي كوچولوي غنچه ايت بامزه شده بود ولي خوب دليل نميشد كه دعوات نكنم كه پاكشون كني !!! بعد خواستي بري پيش خاله اعظم و بعد قدري اومدي و گفتي مامان جيش دارم و تا به خودم بجنبم كار خودتو انجام دادي تعجبتعجب يعني از وقتي كه از پوشك خلاص شدي اولين باري بود كه همچين چيزي ازت ميديدم حالا اينو ولش كن اينو بچسب كه اين خانوم همسايه براي بار اول بود كه ميومد پيشمون و كمي هم باهاش رودربايستي داشتم قيافه من ديدني بود تعجب البته به خاله هم گفتيم كه اولين باريه كه اين دسته گل رو به آب ميده ولي خوب چه فايده !! 

جمعه هم باز بارندگي ادامه داشت و امكان بيرون رفتن نبود حمام رفتيم و آب بازي  اون روز اصلا حال و حوصله نداشتي هر چي اكتيو بازي درمياوردم بي فايده بود كسللللللللل، ديدم فايده نداره تماس گرفتم با همسايه كه علي رو بفرسته بالا و ايشون هم گفت آرشيدا رو بيار پايين ما هم فرستاديمت و اونجا بازي كردي بعد هم اونا اومدن بالا كمي بعد تر سپهر هم اومد كمي بعدترش يگانه هم اومد و عملا خونه تبديل به يه مهدكودك شد و هر كي با چيزي مشغول و جنابعالي هم وسايل محبوبت رو سفت چسبيده بودي كسي دست نزنه تا اينكه جهت راحتي خيالت و اينكه بازي كني واسايلت رو به امانت سپردي به باكس بازيت و زيپش و هم بستي و مشغول بازي شدي موقع ناهار همه پراكنده شدند ما هم ناهار خورديم و بعد هم لالا عصر دوباره يگانه اومد پيشت و بازي كردين و بعد هم تو رفتي پيششون و نهايتا يه دختر سوپر اكتيو كه ديگه رو پا بند نبود تحويل گرفتم خدا رو شكر نیشخندنیشخند بعد هم كه طبق روال خونه جون جون و لالا و در انتظار شروع يه هفته جديد.

شنبه بعد از اداره و اومدن به خونه و بازي خوابيدي منم كارهامو رديف كردم و تو فكر بودم به تلافي ديروز امروز ببرمت رنگين كانه و خاله انيس را هم بگوييم كه بيايد تو هم تازه بيدار شده بودي و من كمي هم غذا برات آماده كردم كه زنگ در به صدا دراومد اه خاله انيس و فسقليهاي خودم بودند و جالب اينكه خاله انيس اومده بود كه با هم بريم رنگين كانه !!! حس ششم رو دارين ، تله پاتي رو چي!!!نیشخندنیشخند خوب ما اينيم ديگه بگو ماشاالله !!! البته اون شب كلا رنگين كانه نرفتيم !!!حالا چي من و خاله اكتيو و سر و صدا شما هركدوم آرومممممممممممم مشغول بازي با يه وسيله اي تعجب جانمممممممم يعني اين شما سه تا وروجك جيغ جيغو هستيد پناه برخداتعجبتعجب اينا چشونه تو هم كه باز وسايل محبوب در آغوشت و تكون نميخوردي تا اينكه تارا لگوها رو آورد و خدارو شكر همتون مشغول شدين و كمي بعد ذات واقعيتون رو نشون دادين و باز صداي ما بود كه وساطت ميكرديم و خونه پرهيجان شد خدا رو شكر يعني من و خاله انيس اصلا به سكوت عادت نداريم و اين وضعيت غير عادي خارج از توان ماست!!!!!نیشخندنیشخند بعد هم شام ، موقع رفتن باربد از يه طرف گريه ميكرد و تو هم از طرف ديگه ميگفتي كه با خاله بريم بنزين بزنيم ( آخه خاله ميخواستند بنزين بزنند ) هيچي تارا با عمو ايمان رفت و ما هم با ماشين از پاركينگ بيرون آمديم و دم در خاله باربد برد ما هم يه دور كوچولو خورديم و رفتيم تلپينگ!!!!!!!!!!! ( خونه جون جون )!!! شب خيلي اذيت بودي يعني اون شب سرجمع من دوساعت نخوابيدم بيني ات گرفته بود.

يكشنبه: روز بسيار پركاري بود صبح ماموريت اداري بودم ، عصر هم رفتيم باشگاه ، بعد هم لالا و دوباره جلسه ساختمان تا دوازده شب منزل خانواده سپهر و تو هم در نبودش و البته با اجازه پدر گرامي رفتي تو اتاقش و بازي كردي بعد هم خاله اعظم اومد پيشمون و نهايتا تلپينگ!!!نیشخند

دوشنبه تحت تاثير داروها تا ساعت 10:30 خوابيدي و اين يعني مامان خانوم واي بحالت!!!!!!!! و خونه جون جون تا نزديك ساعت سه بيدار بوديم گریه

سه شنبه : عصر رفتيم باشگاه و اينبار تارا هم آمده بود و باهم ريخت و پاش فرموديد و دريك اقدام غافلگيرانه من و خاله انيس تصميم گرفتيم بريم خوشگلاسيون تو مسير باربد خان هم به جمعمان اضافه شد و من و خاله انيس با سابقه سري قبلي كه ازتون داشتيم اينجوري بوديماسترس ديگه نگم كه چقدر شيطنت كرديد و همه جا رو بهم ريختيد و تازه پارتي هم داشتيم و بيچاره ها نمي توانستند خيلي احساساتشان را بروز دهند!!! چقدر تو سالن باشگاهش دويديد و جيغ زديد آبميوه و كيك هم كه براه بود آخر سر هم كه تو و تارا موهاي نازتون رو كوتاه كرديد و كلي خوشگل شديد و باربد هم خوابش برد و شما دوتا وروجك از غفلتش استفاده كرديد و نفري يه پفك برداشتيد و من يكي دو تا كش رفتم كه با واكنش شديد جنابعالي روبرو شدم كه اگه ميشد از تو حلقومم ميكشيدي بيرون!!!!! بعد هم با خاله دوري خورديم و اينبار تو و تارا خوابتان برد و خاله ما رو رسوند خونه شما خوابيدي و منم به كارهام رسيدم و هههههههههههه!!! ديشبببببب نرفتيم تلپينگ!!!!!!!!

يكي از حرفهايي كه در طول روز چندين بار تكرار ميكني اگه چيزي رو خودت داشته باشي: مامان تو لاك نداري؟ ( وقتي ناخنهايت لاك زده هستند ) نه ، مامان تو جيب نداري؟ ( وقتي شلوار جيب دارت را پوشيده اي )نه ، مامان تو ليوان نداري؟ ( وقتي داري آب ميخوري ) و.... حالا اگه مثلا وقتي ميگي مامان تو بلوز شلوار نداري بگم چرا دارم ميگي نداري ميگم چرا دارم ميگي نه فكر كنم نداري!!!!!!!!!تعجبتعجب و البته اين شامل مامان جون جون و جون جون و همه ميشه!!! وقتي مامان جون جون ميگه برام شلوار ميخري ميگي نه وقتي اصرار ميكنه ميگي بايد به باباجون جون بگم!!!!!!!! و بعد ميري به بابا ميگي بابا جون جون براي مامان شلوار بخر!!!

قربونت برمممممممممممممممممممممممممممممممممم من دختر گلم عزيز دلم

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس فراوان براي تو كه عشق منيييييييي.

خداجونم شكرت بخاطر اين بچه هاي شاد و سالم شكرت بخاطر تغيير در روزهاي كسل كننده و تكراري كه هر روز باهاشون دست به گريبانيم خدايا هواي كوچولوهامون رو داشته باش و نذار هرگززززززززز هرگزززززززززز غم به دلهاي پاكشون بشينه مرسي خداجون. و مرسي بخاطر باران فراوان رحمتت ممنون خداجونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان تارا و باربد
18 اردیبهشت 92 14:09
الهی فدای این کوچولوهای نازنازی که هر لحظه برامون سورپرایزی دارن خدای حفظشون کن در پناه خودت
بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار خوش گذشت بهمون


خدا نكنه خاله جون، آميننن!
مامان تارا
19 اردیبهشت 92 0:27
ای ول عجب بارون خوبی بود /بی سابقه بود تازه اینجا امروز هم بارون بارید شمال شده رفته دیگه خوش به حالمونه

خیالت راحت ما هم بارون ندیده ایم پس هرچه میخواهد دل تنگت بگو
من نمیدونم این موکت شما چه بدی کرده که مدام از در و دیوار و ماشین لباسشویی و غیره براش آب میباره؟؟؟؟؟؟

ههههههههههههههههههه خیلللللللللی دلم میخواست اون لحظه که دخملی (ج ی ش ) .... پیشت بودم قیافه ات دیدنی بود ها


آره دقيقا شمال شده بود حالشو برديم هههههه! مطمئناً يه چند سال ديگه همه موكت شوت ميكنم بيرون جديد ميخرم والا ! باشه بخند بخند خاله جون نوبت ما هم ميرسه!!!!
مامان نوژاجونی
19 اردیبهشت 92 1:34
چه پست مفصلی سر صبحی کیفمان کوک گشت عزیزم.قربو تمام ادا واطوارها وکارهاش برم


فدات گلم ، خدا نكنه
مامان آیلا
19 اردیبهشت 92 9:22
به به شما هم اهل لاک و آرایش و ... مسائل هستی بابا این نسل دیگه چیه هنوز سه سالشون نشده


تو رو خدا مي بيني دو روز ديگه فكمر كنم ست لوازم آرايش بخوان ازمون!!!
مهربانو
19 اردیبهشت 92 12:07
اين دوتا خانوم خوشگل چطورند؟؟ آخره هفته عالي داشته باشيد عزيزاي من


ممنون مهربانوي گلم
مامی امیرین
19 اردیبهشت 92 13:05
واقعا آدم جلوی اونایی که یه کم رو در بایسی داره .حتما باید یه سوتی بده ها!!!!
ماشالا همه وقتاتون با این کوچولوها پر شده.همه لحظاتتون شاد.
راستی منم عاشق بارونم.


چه ميدونم والا يعني دهنم باز مونده بود!!!! مرسي عزيزم ، آخ جوننننننننن چه تفاهمي.
مامان مهراد
21 اردیبهشت 92 11:43
سلام دوستم خوبی یه ماچ گنده برای آرشیدا


سلام گلم چه عجب ياد ما كردي يه بوس گنده هم واسه مهراد گلي
باران زندگی
21 اردیبهشت 92 12:05

مراقب دخترمون باشید که اینقدر شیرین برنامه هاتون رو عوض میکنه
حکومتی داره این دخترکم



چشششششششششششششممممممممم دقيقاً
مامان مهرو
21 اردیبهشت 92 18:45

دختره دیگه قند عسله


ممنون عزيزم
مهسا.م
22 اردیبهشت 92 0:43
یا خدا
من فکر کنم تنها راهم واسه سرگرم شدن به میزان کافی مامان شدنه
یعنی در طول روز از 6 صبح تا 8 شبم درگیر باشم و از 8 تا 12م مشغول مطالعه باز تهش میمونم خب الان حوصله م سر رفت
عجب نینی!
یاد خواهرم افتادم
همین که مامانم میخواست شام بخوره میرفت جلو مامانم با چهره ی مظلوم: مامان جیش

این ماجرای مامان تو لاک نداری و... در بزرگسالی هم مشاهده میشه. از یه سنی بچه ها فکر میکنن فقط خودشون عقل دارن:
مامان تو حواس نداری؟ مامان فکر نداری؟
مامانای مهربون هم یه لبخند میزنن که یعنی بذار خودت برسی به سن ما، آلزایمر بگیری بفهمی


به به سلام مهسا خانوم گلللللللل آقا آفتاب از كدوم طرف دراومده !!! آقا اه نه ببخشيد خانوم ميگفتين گاوي شتري چيزي ... !!! خوب پس اين اپيدمي هست و مادر مكرمه شما هم اين دردسر رو داشتند!!! راست ميگي هان عجب مثال جالبي زدي ! مامان تو عقل نداري؟!!! اين آيكون خنده رو من چطور بيارم بذارم اينجا!!!
عزيزم مرسي زدي
مامان تارا و باربد
22 اردیبهشت 92 8:24
سلام عزیزم سی ماهگی مبارک با ارزوی بهترین و شادمانه ترین لحظات برای مامی و دخمری گلش


سلام مرسي خاله جون بوسسسسسسس
مامان سونیا
22 اردیبهشت 92 15:19
ای وای چه دخملی حالا واجب بود جلوی همسایه همون یک کار رو بکنی که مامانی رو خوب ضایعش بکنی دیگه نه از دست شما فسقلی ها
بارونتون هم مبارک باشه ما هم چند روزی هست که همش بارندگی داریم
چند بوس ابدار واسه دخمل شیطون بلا که سه سالش نشده آرایش میکنه اونم از نوع خوشگلش


چه ميدونم عزيزم ميخواست همه چي تمام و كمال باشه!!! ممنون بارون شما هم مبارك باشه
سارا مامان آرتین
23 اردیبهشت 92 23:48
حکم گل دخمل هههههههههههه
زنده باشهههههههههههه


شصت در صد!!!!! ممنون عزيزمممممم