آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

هورا يه سال نو يه شروع تازه

1393/1/16 12:03
نویسنده : مامانی
400 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلامممممممممممممممممممممممممممممممممم ، سلامممممممممممممممممممم بر جيگر طلاي خودم ، به دوستاي نازنينم كه آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دلم تنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ شده شديداً زيادا !! خوبيد همتون ؟ عيد همتون مبارككككككككككككككككككك قلب قلب قلب قلب قلب قلبعيد خوش گذشت ؟ عيدي توپ گيرتون اومد حالشو ببريد ؟ ما هم خوبيم و از حضور پرمهرتون نيشمون تا بناگوش بازه !!!نیشخندنیشخندچشمک قلبقلبميدونم كه ديگه شور هر چي تنبلي و كاهلي و تن پروري بوده رو درآوردم ، خوب ديگه آدمها گاهي از عزيزترين چيزهاشون هم گاهي فاصله ميگيرن و بعد وقتي دوباره ميتان سمتش مي بينن اين دل گنده شون چقدر واسش تنگ شده و شده يه ذره!!! اگه بخوام از همه اتفاقات اين مدت بگم كه ديگه از حالت طومار خارج ميشه و ميشه قصه حسين كرد شبستري !!!نیشخندنیشخند پس از همه جا مي نويسم و اگه گاهي از اين شاخه پريدم رفتم رو اون شاخه نشستم خوب ديگه به بزرگواري خودتون بنده را عفو نمائيد!


عرضم به حضور انورتون كه آقا ما از هفته اول اسفند خرامان خرامان شروع كرديم به پيش تكوني!!! پيش تكوني چيه الانم ميگم پيش تكوني يعني تهيه سبزي خورشتي يه سال آخه كه چشمتون روز بد نبينه يعني يه پوستي ازم كنده شد در حد لاليگا آخه جون جون لطف كردن سبزي ما رو تهيه كردن ماهم رفتيم ديدم خيلي نيستن خوبه تميزشون ميكنم آقا اومديم بشوريم هي شستيم هي شستيم نه خيرررررر مگه تميز ميشد اون بنده خدايي كه سبزي چيده بود  تاجايي كه راه داشت اينها رو چپونده بود روهم تو سبدها سه روز شستن و خرد كردن و پختن و بسته بنديشون طول كشيد ديگه آخراش دلم ميخواست سبدها رو يه هل خوشگل بدم پرت شن تو خيابون!!!!!!!!!!!!!!تعجبتعجب پيش تكوني يعني شستن پتوهاي متعدد تو حمام !!! پيبش تكوني يعني مرتب كردن كمدهايي كه شتر بابارشون توش گم ميشد!!!!!!!! البته خداييش  ديگه به اين شوريييييييي هم نبود!!!!خجالتنیشخند پيش تكوني يعني فرستادن فرشها به قالي شويي! هماهنگي براي شستن مبلها و سرويس كولرها كه هنوز هم تشريففففففففف نياوردن فك كنم از يه ماه پيش تو راه باشن همين روزها پيداشون ميشه!!!!منتظر دختري طفلكي هم كه اين وسط مسطا كلاً با خودذش مشغول بود و مدام يا پيش علي بود يا علي پيش ما بود يا پيش اعظم بود و يا ميخواست به مامانش كمك كنهقلبماچ و چنان با شيبشه شور كه حال ميكرد فيس فيس كنه و اون همه جا رو براي هزارمين بار تميز كنه يه روز هم كه من خسته از كار داشتم با دوستم حرف ميزدم و غر ميزدم لابلاي حرفام گفتم من همين كه آرشيدا رو بزرگ كنم برام بسه!!!! پيشم نشسته بود و شنيد با چشمايي كه برق ميزد نگاهم كرده ميگه مامان تو ميخواي منو بزرگ كني؟!بغل ( مامان فدات بشه ) گفتم آره عزيزم با خوشحالي ميگه مامان من خيلي دوستت دارم كه ميخواي منو بزرگ كني اي جانمممممممممممقلبقلببغلبغلماچماچ

گاهي هم كه از بكن نكن هاي من خسته ميشد ميگفت د بذار كارمو انجام بدم چقدر حرف ميزني مامان!!!!تعجبتعجب اگر هم ميرفتم دوش بگيرم سريع ميومد دم حمام ميگفت مامان من اگه غذامو خوردم نقاشي كشيدم با تارا و باربد و عمو و خاله و علي بريم پارك خانماده!!!( خانواده) گاهي هم كه از غذا نخوردنش حرصم ميگرفت بهش ميگفتم اگه غذاتو نخوري ميدم به علي صاف برگشته ميگه برو بده به علي بخوره!! وقتي هم ميخواستيم بريم بيرون و ميدونست كه بايد لباس گرم بپوشه جلوتر ميگفت من كه سردم نيست ، من كه كت نميپوشم كلا هرچي رو بخواد جلو جلو بگه يا بخواد بگه من خيلي خوبم ميگه من كه شكلات نميخورم ، من كه سروصدا نمي كنم ، من كه غذامو خوب ميخورم و...


آها داشتم ميگفتم پيش تكوني كه انجام شد از نيمه اسفند خونه تكوني اصلي شروع شد و طبق معمول از آشپزخونه شروع كردم و رفتم جلو ، اين وسط مسطا هم خريد هم ميكرديم ، يه توطئه خبيثانه هم بر عليه كارت حقوقي مامان جون جون با دايي برنامه ريزي كرديم كه آخرش من دلم نيومد ،يه شب هم با خاله اعظم رفتيم هاپير ماركت و آبادش كرديم !!! يه روز هم رفتيم خريد با خاله اعظم كه مثلاً واسه خودم خريد كنم اما همش سر از مغازه لباس بچه گانه درمياوردم!! كفش ميخواستيم برات بخريم ميپوشيدي و هي ميگفتم دربيار ميگي نهههههه بذار ببينم اندازه ام هست و كل پاساژ رو متر ميكردي و برميگشتي و بزور از پات درمياورديم ، مامان خاله اعظم كه اينجا بهش ميگم خاله خانوم همش با هم كل كل دارين ، به محض اينكه چيز جديدي ميخريم بدو پيش خاله خانوم پشت چشم نازك ميكني و بهش ميگي ببين من لباس خوشگللللل دارم تو ندارييييييييييي ، خاله خانوم هم بهت ميگفت نه من ده تا لباس خوشگل خرديدم تو هم بهش گفتي نهههه كمد نداري بذاريشون توش بايد كمد بخري و صد البته كه حرفش رو باور نميكردي ! يه كفش خوشگل جگري رنگ برات خريدم كه عاشقشوني و چنان تو اين دو هفته پوشيدي و باهاشون بدو بدو كردي كه انگاررررر ده ساله پات بودن و دومار از روزگارشون دراومده و اصلا هم حاضر نيستي كفش ديگه اي بپوشي، عاشقققققققق كيف و كفشييييي يعني اگه صد تا كيف و كفش برات بخرم سير نميشي ، برعكس لباس پسندت نيست و پوستمو ميكني تا پرو كني .


خلاصه رسيديم به روز عيد و من از صبح مشغول پخت و پز و بشور بساب و البته خريد بودم خودمون ، مامان ، خاله اعظم !!!!اوهاوه يعني مردممم تا ده دقيقه قبل سال تحويل مشغول دويدن بودم با هم پيش سفره نشستيم و من دعا ميكردم و حالم تغيير كرد با دقت بهم نگاه كردي و ميگي مامان بسه ديگه دعا نكنقلبماچ كلي عيد رو بهم تبريك گفتيم همو بوسيديم كليييييييي عكس گرفتيم و البته كلي عكس گرفتي از در و ديوار و بعد از تبريك عيد به مامان و بابا و دايي و خاله خوابيديم كه داشتم غشششش ميكردم ، روز اول فروردين رفتيم خونه جون جون و يه عيدي توپ گرفتي دست باباجون جون درد نكنه ، پويا هم بود و دوباره كل كلهاي شما دو تا اما كلييييييييييي هم ازت عكس گرفت و تازه بهت ميگفت كه چطوري ژست بگيريقلبقلب تو هم هي نيشگونش ميگرفتي گازش ميگرفتي كه تحريكش كني و باهات بازي كنه و بزنه دنبالت و خلاصه سرو صدايي به پا شد ، تا چهارم كه مشغول ديد و بازديد بوديم يه روز هم مهمان از كرج داشتيم و تو با پسر كوچولوشون كلي بازي كردي و البته نيكا كه خيلي دوسش داري ، رسيديم به اولين روز كاري كه همه لالا يا ددر و ما با كمال افتخار سركار مشغول بيان تعطيلات خود را چگونه گذرانديد بوديم !!!! پنج شنبه هم كه با خاله اعظم رفتيم خريد و بالاخره طلسم شكست و يه توستر واسشون خريديم حالشو ببرن كلي هم پياده روي كرديم و امااااا روز جمعه هشتم كه دايي و زندايي جان تشريف اوردن صبح اول وقت و ما هم با چشماي پف آلود رفتيم فرودگاه دنبالشون و بعد هم رفتيم باغ و هوا عالي بود تا شب هم مونديدم و بعد برگشتيم و رفتيم خونه من موندم اونجا كه صبح بتونم برم سركار ظهر هم مرخصي گرفتم و برگشتم خونه و رفتيم كوه خوب بود و تو عين فرفره از كوه رفتيم بالا و اين استعداد بالا رفتن از بلنديت به خودم رفتهنیشخند تو فكرم دوباره كوهنوردي رو با هم شروع كنيممژه توي چند روز عيد آنقددددددددددددررررر شكلات و چيپس و پفك و آجيل خوردي كه غذا نخوردي !!! هروقت هم من ديگه بهت چشم غره ميرفتم خصوصاً موقع ناهار يا شام شكلات رو تو دستت ميگرفتي و مگيفتي من كه نميخورمش ميخوام پيشم باشه تا ناهار بخورم بعد دو قاشق پلو ميخوردي ميگي من كه سير شدم وقتي من تهديد ميكردم كه نميذارم شكلاتت رو بخوري ميگي نه وقتي غذامو كامل خوردم ميخورمش!!!


يكشنبه اي هم كه گذشت قرار بود تشريف ببريم كرمانشاه كه ديديم همه جا بارندگيهاي خفن داره مياد و منصرف شديم عوضش جميع اهل بيت رفتيم ناهار رستوران كه تو عاشق رستتوران رفتني و بعد هم جهت عقده گشايي تا مسيري از شهر هم خارج شديم يعني بارون ميومد سيل آسا انگار مجبور بوديم!! و برگشتيم خونه شام و لالا


دوشنبه گذشته هم رفتيم شهيون واييييييييييييي كه چقدررررررررررررررر هوا عاليييييييييييييييييي بوددددددددددد جاي همتون واقعا خالييييييييييييي بودددددد !!قلبقلب از يه كوه هم كشيديم بالا و برام جالب بود كه طريقه بالا رفتنت دقيقاً مثل خودمه فدات بشم ما نصفه راه برگشتيم ميترسيدم نتونم كنترلت كنم اما تو كه مشتاق بالا رفتن بودي اومديم پايين و رو تخته سنگي نشستيم و طبق معمول روسري من درست شد موهام مرتب شد اصولاً در طول روز چندين مرتبه من شنيون ميشم و اتفاقا خيلي هم بدم مياد كسي همش دستش تو سر و صورت من باشه و اگر هم بيرون موهام پيدا باشه يهو مياي ميگي هه مامانننن موهات بيرونههههه!! و درستش ميكني ،بعد رفتيم پاسگاه محيط بانيمون كه به همت همكارهاي محترم بسيار مرتب و شيك درست شده بود و بعد هم منزل ، شب هم رفتيم خونه يكي از اهالي كه كليدش دست ما بود و خودشون تشريف نداشتن با دايي و زندايي و پويا اونجا بوديم و مشغول حرف بعد هم تصميم گرفتيم شام بخريم و همونجا بخوريم و خوب كي بهتر از من اين ماموريت رو انجام ميده تو هم اومدي باهام سفارش دادم و بعد قدري رفتم بگيرمش داشتي بدو بدو ميكردي و حواسم به تو پرت شد كه داشتي ميدويدي و بهت ميگفتم از اينور بيا واي بااجازه اتون ليز خوردم و با پيتزا و ساندويچها خوردم زمين دو تا آقاي محترم هم تو ماشين مشغول تماشا بودن نگاشون كردم كه اگه دارن ميخندن حاشونو بگيرم ولي خوب مؤدبتر از اين حرفها بودن و من نتونستم دق دليمو سرشون پياده كنم !!! تو شهيون هم باز خوردم زمين كه خودم و زندايي كلي خنديديم!!! خندهخنده خاله بزرگ اومده بود خونه جون جون و ما هم كلاً جمع كرديم رفتيم خونه جون جون و بعد هم خونه و لالا!!!


سه شنبه هم رفتيم باغ تا يازده شب مونديم ما هم كه ديگه تلپ شديم خونه جون جون تو هم از بس بازي كردي و بدو بدو ديگه حال نداشتي و شام خورده و نخورده غش ميكردي چهارشنبه هم صبحانه رو برديم باغ سردددددد بود و بارون ميومد خفنننن ولي بهرحال نحسي سيزده كه بايد در ميشد !!! آتيش روشن كرديم و رو زبون من درخت سبز شد بسكه گفتم آرشيدا كلاهتو در نيار كتت رو بپوش نرو زير بارون بيا ناهار بخور تو گلا نرو اووووههههه والا منم بودم كسي هي امر و نهي ميكرد عمراً بهش گوش ميكردم جميع خاله هام هم عصر اومدن و بعد هم تا هشت شب مانديم و رفتيم خونه يه ذره تو راه خوابيدي و حالا رسيديم خونه مگه ميخوابيدي بهت شام دادم حمامت كردم تا بالاخره خوابيدي.


پنج شنبه هم دايي و زندايي و پويا براي ناهار آمدن منزل ما و من بشدتتتت مشغول بودم كلي سر و صدا كرديم و شب هم رفتيم قدمي زديم بازار كه همه جا بسته بود و بعد هم رفتيم شام بيرون (ولي نميخواستيم مامان و بابا بدونن) بس كه تو گفتي بريم رستوران حالا برگشتيم خونه پاتو گذاشتي داخل هال بلند بلند ميگي ما رفتيم رستوران سيب زميني خورديم با پيتزا با دوغ با سالاد و... پويا هم هي ميگفت نه ما كي رفتيم آرشيدااااااا منتظر ما هم غش كرده بوديم از خنده كه بچه مون چه خوب لو ميدهد و بعد هم رفتي به مامان جون جون ميگي من اصلاً غذا نخوردم هيچي بهم ندادن!!!!!!!!!!!تعجبتعجب حالا ما هم قسم و آيه كه سيب زميني خورده و خودش پيتزا نخورد كي كه باور كنه!!!!!!! بعد هم لالا فرمودي و من و دايي و زنداييو پويا تا سه صبح اسم و فاميل با تغلب و جرزني بازي كرديم !!!!


جمعه: ديروز هم كه تولد عشق خاله بوددددد صبح همه جا رفتيم واسه كادو كه خدارو شكر بسته بود ناهار هم دعوت بوديم و كيك و بزن و بكوب و بعد هم كه بسلامتي دايي و زندايي رو رسونديم فرودگاه و نخود نخود هركه رود خانه خود و بدين ترتيب پرونده نوروز 93 هم بسته شد.


خدايا پروردگار مهربونم ممنون بخاطر بهاري كه برامون فرستادي بهار خوش آب و هوال و پر از تازگي و روح زندگي ، خدايا شكرت بخاطر عيد امسال اينكه با همه خوبيها و بديهاش كنار هم بوديم و شاد بوديم خدايا شكرت بخاطر تك تك لحظات زندگيمون كه بهمون هديه ميديش ازت ميخوام به همه عزيزانم ، خانواده ام سلامتي بدي مراقبشون باشي ، هواشونو داشته باشيب و امسال رو سالي پراز سلامتي و شادي قرار بدئي براشون و عاقبت همه رو ختم به خير كني و دكنارش هواي من و دختري رو هم داشته باش شور زندگي رو در روزهامون قرار بده و كمك كنم كه درست ترين تصميم رو بگيرم كه نهايتش به شادي و آرامش و خوشبختي هردومون منجر بشه دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم خداجونننننننننننننننننننقلبقلبقلبماچماچ( دلم براي حرف زدن با تو هم تنگ شده بود خداجون )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
16 فروردین 93 12:30
سلام عززززیزم فعلا تیک ِ حاضری ِ من رو بزن، من برمیگردم
مامانی
پاسخ
سلام عزيزم اينم تيك
مامان تارا و باربد
16 فروردین 93 14:56
1- بازگشت افتخارآمیزتو به سرزمین وبلاگستان تبریک میگم 2- اون گاوه کجاست می خوایم سرشو ببریم جلو قدماتون 3- سال نو مبارک و همه لحظه هاتون شیرین 4- پیتزا و ساندویچ نوش جون 5- موهاتو ببر داخل این چه وضعیه آخه 6- تولد نیکا کوچولو هم مبارک 7- کیک نوش جان 8- جای دائی جون خالی نباشه ........
مامانی
پاسخ
1- مرسي عزيزم 2-فكر كنم تو طويله باشه 3-سال نو شما هم مبارك و امسال پر از شادي و موفقيت باشه براتون 4-جاي شما خالي بود 5-باشه بابا چرا ميزني خو 6-مرسي خاله جون 7-كاش شما هم بوديد 8-مرسي عزيزم
مامان آیلا
17 فروردین 93 11:36
سال نو مبارک به خوشی و میمنت . به به چشمها روشن اوه بالاخره چشممون به جمالتون روشن شد اما باز کو عکسها . ببوس اون فسقلی شیطون و بلا رو ولی بدون دلمون برات یک ذره شده بود
مامانی
پاسخ
مرسي عزيزم ،ميذارم انشاالله عمري باشه ، ما هم دلمون تنگ شده بود
مادر اميرين
19 فروردین 93 11:09
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم هر روزتان نوروز . . . سال ۹۲ مبارک
مامانی
پاسخ
مرسي عزيزم
رزیتا مادر آرمیتا
19 فروردین 93 20:59
دنیا را برایت شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا آرزومندم . عزیزم ســــــــال نـــــــــــو مبــــــــــــــارک .
مامانی
پاسخ
مرسي عزيزم
مامی آرشیدا
21 فروردین 93 0:01
به بهههه چه لحظات شیرینی ...عیدتون مبارک دوستای گلم آرشیدای جیگر امیدوارم سالیان سال باسلامتی وبرکت نوروزرودرکنارهم جشن بگیرید
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم امیدوارم برای شما و آرشیدا گلی هم سال خوبی باشه
روزهای آبنباتی
21 فروردین 93 13:07
سال نو مبارک سال خوبی داشته باشید
مامانی
پاسخ
مرسی بر شما هم مبارک