معمایی که حل نشد!!
سلام خانوم خوشگله خودم خوبی عزیزم ؟ آقا این منصفانه نیست که بعد نود و بوقی بیای پست بذاری کمی تا قسمتیش رو هم بنویسی بعد ثبت موقتش هم بکنی بعد فرداش هی بگردی دنبالش ببینی نیستش!!!!!!!! کسی میدونه چرا؟ آیا؟!!! عرض میکنم که دیگه جای واسه عذر و بهانه نمونده که بخوام بگم آی ببخشید آی تنبلی کردم و آی نشد و آی.... چون آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است!!
تو این چند وقته یه تغییرات کوچمولویی اتفاق افتاد ، یکیش تعطیلی مهد پردیس و دربدر دنبال مهد جدید گشتن من و تا اینکه بالاخره تو یه مهدی که حالا زیاد هم چنگی به دل نمیزنه ولی کاچی بعض هیچیه ثبت نام شدی ، اوائل که زیاد از محیطش خوشت نمیومد و مدام سراغ مهد خودت رو میگرذفتی و مدام میپرسیدی مامان مهد پردیس باز شده؟ نه مامان! کی باز میشه؟ وقتی که کمی هوا خنک تر بشه پاییز بیاد بارون بیاد مهدت باز میشه، رونز بعد مامان پاییز شده؟ فدات بشم من،تا یکی دو هفته اول رو خودم صبحها میبردمت و ظهر هم میومدم دنبالت ولی بعد دیدم اینجوری احتمالاً چیزی ازم نمونه اینه که زحمت بردن صبحت رو باباجون جون مهربون میکشه و من ظهر میام دنبالت و اگه خدای نکرده به ماموریت بخورم و نتونم بیام گوشی رو میگیسربی با بغض که دلم کباب میشه میگی مامان بیا، بیا و گریه ات میگیره بعدش هم که بیام دنبالت منت کشی تا روابط حسنه بشه ، وقتایی که اینجوری میشه وقتی میسرم میپری بغلم منم محکم بغلت میکنم و پاهات رو حلقه میکمنی دورم زل میزهنی تو چشمام بهت میگم وای من از صبح ندیده بودمت و تو با لذت نگام میکنی ، چند دقیقه بعد با خوشحالی میگه مامان تو منو ندیده بودی ؟فدات بشم مننننننننننن ، قربونت برم که همه وجودمی، خونه که میرسیم دلت میخواد تو پارکینگ دوچرخه سواری کنی منم میذارم یه کوچولو بازی کنی و بعدمیریم بالا لالا!!!!
رفت و آمدت با علی خان همنچنان ادامه داره و عصرها هنوز چشمای قشنگت رو باز نکرده یا تو دم در خونه علی اینا هستی یا علی خونه ما ، غذا خوردنت همچنان گاهی با حرص و جوش خوردن من همراهه ، یه روز که علی و تو رو داشتم با هم شام میدادم اون خوب غذاشو و خورد و تو حرصموم درآوردی منم گفتم آفرین علی تو پسر خیلی خوبی هستی که شامت رو کامل میخوری ، این دقیقا لجت رو در میاره و این وسط علی بیچاره چند تا ضربه هم از تو نوش جان میکنه کلا این یه سال بزرگتری رو کردی چماق هی میزنی تو سر اون بچه بیگناه دیگه اگه همچین قضیه ای هم باشه که خونش حلاله!!!!!!!!! القصه آقا روز بعدش نشسته بودم و تی وی میدیم که دیدم حوله دست و صورتت رو آوردی جلوی من پهنش کردی و با پا میری روش بهت میگم مامان حوله ات کثیف میشه کسی بال پا نمیره رو حوله ، میگی : علی هم اینکارو میکنه!! میگم علی اشتباه میکنه کار خوبی نیست، در حالیکه تلاشت رو میکنی که ادای منو در بیاری میگی تو که گفتی علی بچه خوبیه!!! این تعریف ما از علی تودل جنابعالی مونده بود دیگه باید یه جا حرفتو میزدی فسقلی.
توی تعطیلات نیمه خرداد یه روز با خاله انیس و بچه ها رفتیم کنار رودخونه و یه دل سیر آب بازی کردیم جمیعاً بعد هم خونه ما بودیم و شام خوردیم و بعد هم که خاله اینا رفتن و تو هم لالا فرمودی، بقیه اش هم در خانه و احیاناً پارک خلاصه شد.
این چند وقته سوالای زیادی میپرسی ، چرا به ما چشم دادن؟! چرا گوش دادن ؟ چرا دهن دادن؟ چرا دست داریم؟ چرا پا داریم؟ چرا...... با کمک هم جواب میدیم به سئوالاتت!!
هر وقت از اداره میایم خونه بدو بدو. میری پینکی و کیتی رو بغل میگیری و میگی : جانم ، عزیزم ، عسلم ، شکرم!!! والا خوششششششششششششبحالشون!
از نیمه خرداد ماه تایممون عوض شده و از 6:30 میریم تا 14:30 احتمالاً واسه خوردن کله پاچه دیگه!!! و روند رفت و آمد ما اینجوری شده که من صبح زود تو خواب میبرمت خونه جون جون ، جون جون میبردت مهد ، من ظهر میام دنبالت و با خودم میارمت اداره و البته تا جایی که بشه دیرتر میام دنبالت مثلاً طرفای یک !!! تازه تو هم یه ساعت و نیم هم دمار از روزگار من درمیاری!!! اداره برات حکم شهربازی رو داره بعضی همکارها هم گاهی باهات بازی میکنن و تو کیف میکنی ، اسم همشون رو هم بلدی و گاهی تو خونه سراغشون رو میگیری و البته از در مهد که بیای بیرون اولین سئوالت اینه: انیس اداره است؟!!! باربد و تارا میان؟
هفته گذشته صبح وسایلت رو آماده کردم که مثل هرروز اول ببرم تو پارکینگ و بعد بیام بالا تو رو بغل کنم همزمان با من بیدار شدی هرچی گفتم یه لحظه بمون قبول نکردی اتفاقاً کلی هم وسیله بود همه رو با یه دست گرفتم تو رو هم با دست دیگه کفشاتم از تو جاکفشی درآوردم و گرفتم دستم و تا برسیم تو پارکینگ کمر و دست بهم نموند تو ماشین گذاشتمت و بعد وسایل رو گذاشتم درجلو و اینقدری یادمه که یه لنگه کفشت افتاد رو لباسات و من عصبانی شدم و بدو بیراه گفتم یادم نیست البته چی گفتم!! ظهر که اومدم دنبالت با تعجب دیدم که دمپایی قرمز پاته بهت گفتم مامان پس کفشات کو ؟ میگی مامان کفشامو نیاورده بودی!!!! اونوقت گفتم نکنه موندن تو ماشین ولی نبودن ، خونه که رسیدیم جا کفشی رو گشتم نبودن ، با چراغ قوه همه ماشین رو گشتم نبود ، خونه جون جون نبودن و الان که نزدیک ده روز میگذره و نتونستم پیداشون کنم و اتفاقا اون کفشات رو هم خیلی دوست داشتم و هرچی فکر میکنم تا توی ماشین یادمه و بعد از اون اصلاً یادم نمیاد که چی شده و این شده برام معمایی که کفشات چی شدن بالاخره؟ یعنی الان کجان|؟!! چیکار میکنن؟!!!!!!!!!!!!
شبها که میخوام نماز بخونم بدو بدو میای دنبالم و میگی مامان آب رو باز کن میخوام دست نونوز بگیرم !!! (دست نماز) اصلاحش کنم درستش رو میگی ولی همین اشتباه گفتن کلماتت حال میکنم فدات بشم که چادر گلدار سفیدت رو میپوشی و کنارم نماز میخونی و حواست هست که من چه میکنم و تو هم انجام بدی مامان فداتتتت عین فرشته ها میشی با اون چادر سفیدت
قلبت فوق العادهههههههههههههههه مهربونه ، اگه ببینی دستم زخم شده یا حتی قرمز شده با چشمای مهربونت و یه نگرانی خاص نگاه میکنی و میگی مامان دستت قرمز شده!!! اگه کسی خونمون باشه و بخواد دراز بکشه فوری براش بالش میاری
دعواهامون هم سرجاشه مثلاً موقع خوابه سر پتو دعوامونه !!! اگه بخوام دستمو کرم بزنم سر کرمها دعوامونه!! آخ که حسرت یه د.س.ت.ش.و.ی.ی رفتن راحت به دلم مونده پامو بذارم تو در پشت سرم بازه!!! گاهی صدای فریادهای آسمان خراش من گوشنواز همسایه هاست .
تخت مفلوک من ترامبولین تو و بقیه بروبچ !!! یه روز که خاله انیس و بچه ها پیشمون بودن من و خاله اتاقت رو که به طرز وحشتناکی بهم ریخته بودید مرتب کردیم شما رفتید تو اتاق من ،بهت گفتم حق ندارید بیاید تو اتاق من !! تو هم سریع گفتی تو و انیس هم حق ندارید بیاید تو اتاق من!!!!
خونه هرگز مرتبی نداره و اگه مرتب بشه فقط برای نیم ساعت !!نهایتش یکساعته!! تازگیها چهارپایه میذداری زیرپات و با دعوا به من میگی برو کنار میخوام ظرفها رو بشورم و بعد هرچی ظرف شسته هست رو آبچکون میاری پایین کفی میکنی میشوری و گاهی با کف میذاری دوباره رو آبچکون!!! و من باید دوباره بشورمشون
رنگین کمانمون پاربرجاست و دو باری که بیرون کارداشتم و بخاطر گرمی هوا میذارمت اونجا و بازی کنی و بعد میام دنبالت که البته خالی از استرس برام نیست!!! خصوصا که یه بار خهودت رو از بالای سرسصره پرت کردی پایین و لبت زخم شده بود وقتی بهت گفتم چی شده چرا لبت زخم شده؟ میگی مامان جون چیزی نیست خوب میشه
وقتی از خواب بیدار میشی گریه میکنی و میگی مامان ! من مامان جونمو میخوام، مامان فدات بشههههه
هر روز یگانه و علی به نوبت پیشت هستند و گاهی از کار و زندگی میفتم مامان علی میگه یه تابلو بزن در خونه بنویس مهدکودک آسمان!!!! بد فکری هم نیست حیف که بی جیر و مواجبه!!!!
الان دیگه مدتیه به مهدت عادت کردی و عصرها من میشم بچه و تو مربی و باید یادم بدی چطور دایره بکشم و یا چی از چی بزرگتره و همیشه خدا من اشتباه میکنم و میگی نچ اینجوری که نیست نمیفهمی!!!
یه روز داشتیم بازی میکردیم کیتی و پینکی رو بغل کردی گفتی مامان بدو من اینا رو ببرم تو دنیا ، باید بهشون شیر بدیم !!!! فکر میکنی دنیا یه محله ، گاهی میگی مامان من وقتی کوچیک شدم نی نی شدم تو به من شیر میدی.!!!
اگه روز قبل رفته باشیم مثلا رنگین کمان میگی مامان یادته فردا رفتیم رنگین کمان!!
23 خرداد هم از طرف اداره جشنی برگزار شده بود وکلی بهت خوش گذشت و بازی کردی و یه جا بند نبودی حیف که تارا و باربد و خاله انیس نتونستن بیان ، جاشون خالی بود.
تو بازیهامون همیشه من بابایی هستم تو مامانی و پلنگ صورتی بچه مونه!!!!!!!!!!!!!!!! و نگاهت میکنم که چه قشنگ نقش یه مامان رو ایفا میکنی.
همیشه من مهمونم تو میزبانی و تا میگم سلام میگی چی میخورین!!! چای ، میوه، شربت ، کیک و حتما چند مدل غذا!!!
مرتب میگی مامان بریم شنا بیا بریم شنا!!!
نهایتاً اینکه این روزها غرقم در عاشقانه هایم با تو و هرچند که مامان چندان خوش اخلاقی نیستم و خصوصاً اگه غذات رو نخوری جدی جدی قاطی میکنم ولی هردومون عاشقانه همدیگه رو دوست داریم و تاب دوری هم رو نداریم، یه شب تصمیم گرفتی بری تو اتاقت بخوابی کیتی و پینکی رو با پتو و بالشت بردی و اونجا خوابیدی ، من از تصمیمت دلم گرفت و هی با خودم میگفتم من امشب چطوری بخوابم!!! بعد چند دقیقه اومدی پیشم و تو بغلم و بعد بوس و شب بخیر گفتی مامان من برم پیش بچه هام هر کی باید تو اتاق خودش بخوابه منم گفتم آره مامان درسته، بعد چند دقیقه دیدم تپ تپ صدای پات میومدم اینبار بچه هات و پتو و بالشت رو آوردی و میگی مامان من میخوام پیش تو بخوابم!!
گلم تا اونجایی که تونستم واست نوشتم و از حافظه ام کمک گرفتم میدونم که خیلی از شیرین زبونیهات و شیرین کاریهات موند و فراموش شد ، میدونم که وقتی پست رو ارسال کردم تازه یادم میاد اه اینو نوشتم ، اه اونو ننوشتم ! ولی بهرحال شیرینی حضورت در زندگی من زندگی رو برام با همه کجرویهاش لذت بخش کرده و فقط وقتی با تو هستم زشتیهای روزگار کمرنگ و ناپدید میشن.
خدای خوب و مهربونم از تو میخوام که هوای عشق منو داشته باشی ، ازت براش سلامتی و موفقیت میخوام و کمی هم آرامش برای خودم که بتونم بهتر اونی که باید رفتار کنم با تنها بهانه زندگیم.
راستی شروع یه تابستون دیگه از زندگیمون هم مبارک امیدوارم که تابستون خوبی هم برای ما و هم برای دوستان عزیزم باشه.