آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

نازدونه

1390/10/28 10:31
نویسنده : مامانی
551 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام به دردونه خودم حال و احوالت خوبه مامان؟ به امور محوله خوب رسیدگی میکنی؟ قربونت برم که وظیفه تو به نحو احسن انجام میدی و هیچی کم نمیذاری جونم واست بگه که دیروز از اداره که برگشتم داشتی واسه خودت بازی میکردی و اینور و اونور میرفتی تا منو دیدی ذوق کردی و دستاتو آوردی بالا که یعنی بغلم کن بغلت کردم و از اونجایی که بشدت خسته بودم سریع رفتیم خونه بابایی مشغول درست کردن لامپ آشپزخونه بود آخه پریشب یکی از لامپها گفت بومب !! ناهار خوردیم و تو هم سعی کردی خودت غذا بخوری دستتو کردی تو ظرف سوپت و خیلی تمیز مالیدیش به شلوارت و بعد قاشقت رو که پر از سوپ کرده بودی با یه حرکت ماهرانه تکون دادی و محتویاتش رو به اقصا نقاط از جمله لباسهای بنده و فرش پرتاب کردی هر چند که این خراب کاریها نتیجه اش کار زیاد واسه منه ولی خنده ام میگیره بهت و میذارم هرکاری دوست داری انجام بدی چون معتقدم که اینجوری اولا غذا رو با لذت بیشتری میخوری و بعدشم مگه قراره چند وقت این اتفاقات بیفته بالاخره یاد میگیری و درست غذا میخوری پس بذار از لحظه لحظه دوران بچه گیت نهایت استفاده رو ببری و من همراه تو پله پله بالا میام و از پیشرفت تو لذت میبرم ، شما اصلاً اهل میوه خوردن نیستی یعنی مرکبات رو اصلاً نمیخوری هر کاری میکنم فایده نداره برای اینکه تشویقت کنم میوه بخوری من و بابایی جلوت یوه میخوریم و یه پر هم برای تو میذاریم به این امید که بخوری تو برش میداری یا به من و یا به بابایی میدیش و بعد هم میگی به به!!!! ممنون که تشویقمون میکنی میوه بخوریم!!! بعضی وقتها آبمیوه رو مثل دارو و یا در یک اقدام غافلگیرانه بهت میدم و بالاخره یکی دو قلپ بر حسب تصادف میخوری و دلم میخواد قیافه تو ببینی اگه بهت دارو بدم این قیافه رو نمیگیری که وقتی آبمیوه میخوری!!

کجا بودیم آهان! بعد از ناهار اگه کمی سرما خورده نبودی مستقیم باید میرفتی توی حمام چون کف پات رو هم سوپ مالیده بودی همون جوری بغلت کردم و دست و پا و صورت و تعویض لباس با اعمال شاقه بعد حس کردم انگار لالا میاد بابایی لالا همه جا تاریک و خوشبختانه خوابیدی عصری مقادیری بهانه میگرفتی و بابایی کاری داشت بیرون و تو رو هم با خودش برد ولی انگار کافی نبود و هنوز دوست داشتی بیرون باشی بابایی که سرکار رفت مقادیری غر میزدی منم بردمت خونه جون جون اونجا هم شروع کردی به شیطنت و گوشی تلفن رو دستت گرفتی و هی میگفتی الو و انگار که شخص پشت خط حرف خنده داری زده باشه میخندیدی و بعدش میگفتی هیشششش !!!اولش حس کردم انگار خوابت یاد خواستم برگردیم خونه و بخوابی ولی تو اصلاً رضایت نمیدادی بهت میگفتم آرشیدا بای بای منم رفتم برام دست تکون میدادی و به ادامه بازی مشغول میشدی

نوبت خوردن داروهات هم که رسید به مامان جون جون پناهنده شدی و به عبارتی میگفتی منو از دست مامان نجات بده!! اونجا هم که همه وکیل مدافع شما هستند و بنده هم لابد لولو سرخرمن!!! و کافیه شما پیش من کمی اعتراض کنی قیافه های خشمگینه که نثارم میشه وایییییییییییییییییییییییییییییی!!! خلاصه به زور پالتو رو تنت کردم و رفتیم خونه تا رسیدیم کلی داد و فریاد راه انداختی که واسه چی منو آوردی خونه عجب مامان باور کن وقت خوابه خلاصه بعد از یکساعت تلاش بی وقفه شما لالا فرمودین و مغزم ریستارت شد که ببینم چیکار باید بکنم و از کجا شروع کنم.

خدای مهربون هوای دخترکم رو داشته باش و در پناه خودت صحیح و سالم حفظش کن مرررررررسی خداجون.دوستت دارم

عسلی دوستت دارم و هزاران بار میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

صوفی مامان رادمهر
28 دی 90 11:25
چقدر قند عسل تون نازه هزار ماشالله... آرشیدا خانم من و رادمهر خیلیییی دوستت داریم دخمری... بووووووووس
نگين
28 دی 90 11:34
سلام. منم بخاطر حضور - لينكتون و اظهار لطفتون ممنونم . منم با افتخار لينكتون ميكنم . به جمع دوستان نگين جون خوش اومدين .
رادین کوچولو
28 دی 90 17:24
الهی خاله فدات شه ارشبدا جون
مامان تارا و باربد
28 دی 90 17:55
با با ايول به دخمري آرشيدا يه وقت كلاه ماماني سرت نره بخوابي هان اول مامانو لالاش كن بعداگه خواستي خودت بخواب به تاراو باربد هم بگو يه دفعه از قافله عقب نمونن