آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

دعا کنید

1390/10/26 10:30
نویسنده : مامانی
463 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه مامان و باباهای مهربون،راستش رفتم احوال انار گلی رو پیگیری کنم وقتی چهره ناز و معصومش رو دیدم دلم بدجوری گرفته شد و حتی نمیتونم یه لحظه تصورش رو بکنم که الان مادر و پدرش چه حالی دارن و بدن نحیف و نازنینش الان تو چه وضعیه خواهش میکنم برای این کوچولوی نازنین دعا کنید تو هر لحظه ای که به یادش افتادین براش دعا کنید، خدایا هوای همه کوچولوهای نازنین رو داشته باش و همه نازنینهایی رو که روی تخت بیمارستان هستند رو شفا بده الهههههههههی آمین.

 

دختر گلم سلام امیدوارم خوب خوب باشی دیروز قرار بود برم اداره همه کارهامو هم شب قبلش انجام دادم ولی طرفای صبح حس کردم کمی بدنت گرمه و کمی هم آبریزش داری بهت استامینوفن دادم و از اونجایی که مامان جون جون هم کار داشت تصمیم گرفتم مرخصی بگیرم تا هم مامان جون جون به کارهاش برسه و هم تو سرما نخوری، خدارو شکر کمی حالت بهتر شد و شروع کردی به شیطونی همه وسایلت توی هال پخش کردی و خونه تبدیل شد به بازار شام طرفای ظهر با هزار خواهش و تمنا خواستم بخوابونمت که صدای موبایل بابایی دراومد آخه بابایی شبکار بوده و توی اتاق، خواب بود و تو هم از خدا خواسته سرتو بلند کردی و خواستی بری توی اتاق و به این ترتیب خواب کنسل شد و بابایی هم بیدار شد و من که دیشب نمیدونم دو ساعت خوابیدم یا سه ساعت رفتم دراز کشیدم اما شما آنقققققققققدر سروصدا کردین که عطاشو به لقاش بخشیدم و ترجیح دادم برم تو آشپزخونه شما انگار به آشپزخونه رفتن من حساسیت داری چون تا پامو میذارم اونجا سریع میگی بغلم کن بابایی هم رفت دنبال کاری بیرون منم از فرصت استفاده کردم و خوابوندمت و خدا رو شکر خوابیدی داشتم مرتب میکردم و ناهار میخوردیم که جنابعالی بیدار شدی و ناهار خوردن من هم کنسل شد چون میگفتی بغلم کن و طرف بابایی هم نمیرفتی عصری دوباره خوابت برد آخه صبح خوابتو کامل نرفته بودی و منم غش کردم بیدار شدم که به کارهام برسم ولی غافل از اینکه شما برنامه تو با من هماهنگ میکنی و در نتیجه تا ساعت 9:30 شب    که بعد از تلاش فراوان خوابیدی من تازه شیفتم شروع شد و رفتم توی آشپزخونه تا ساعت 1 بعد از نیمه شب تو هم تصمیم گرفتی هر نیم تا یکساعت یه مرتبه بیدار بشی یه سری هم نور چراغ آشپزخونه رو دیدی و گفتی منو ببر توی هال منم همه چراغها رو خاموش کردم تا دوباره بخوابی جالبه که وقتی کارهام تموم شد و رفتم بخوابم تو دیگه بیدار نشدی مگر واسه شیر خوردنی که دوباره هم میخوابیدی حالاااااااااااا منننننننننننننظورت چیه من که نمیدونم!!!

خدایا همه بچه ها رو در پناه خودت حفظ کن و از تمام بلاها دورشون کن.آمین.

ببخش مامان امروز نمیتونم واست پستتو خوشگل کنم چون حالم خیلی گرفته شد ولی قول میدم جبران کنم.میبوسمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهمان كوچك من!(يحيي)
27 دی 90 21:19
سلام مامان آرشيدا جان ممنون كه به وبلاگم سرزديد خدا حفظش كنه آرشيدا كوچولو روانشاالله كه هميشه موفق و سربلند باشي...