آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شکوفه بهاری

1390/12/16 13:37
نویسنده : مامانی
511 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم خوبی گل دختری؟ تصمیم گرفتم تنبلی رو بذارم کنار و سعی کنم هر روز آپ باشم، دیروز صبح که خواستم ببرمت اداره کارهاتو انجام دادم و به اون قسمتش که قرار بود لباس تنت کنم رسیدیم فرار و برقرار ترجیح دادی و نمیذاشتی لباس تنت کنم منم بای بایت کردم که شاید ترغیب بشی و بیای باهام ولی شما اولش اومدی دنبالم بعد که میومدم طرفت فرار میکردی دیدم دیگه داره حسابی دیر میشه اینه که از بابایی خواستم شما رو ببره و خودم رهسپار اداره شدم موقع برگشت مامان جون جون گفت که خیلی بلا شدی برای اینکه کشوهای آشپزخونه رو باز نکنی مامان جون جون صندلی گذاشته جلوشون اما شما خیلی راحت صندلی رو کنار زدی و مجدداً محتویاتش رو ریختی بیرون بخاطر دست گلهای شما در اتاقها بسته هست بمیرم برای دخترم که وسایل بهم ریختگیش محدود شده ولی خوب یه جورایی ته دلم قند آب میشه وقتی میفهمم باز شیطونی کردی ذوقیده میشم!! و به مامان جون جون میگم چرا نمیذارید استعدادهای دخترم شکوفا بشه!! خلاصه اومدیم خونه خواب توی چشمهات موج میزد و گفتم الانه میخوابی تا ما ناهار بخوریم و شما پرتاب ماست روی موکت با قاشق انجام بدی خواب کلهم از سرت پرید بابایی رفت لالا منم تو خماری شما هی اینور به اونور تازه رفتی روی تخحت و بابایی رو هم بیدار کردی منم اومدم پیشتون دیدم فایده نداره داری شیطونی میکنی اومدیم توی هال و بهت گقتم آرشیدا شیشه شیرت کو؟ و تو دستهاتو به علامت نمیدونم و کجاست کج کردی و من از فرصت استفاده کردمو بغلت کردم شیشه ات رو آوردم شیر خوردی و بعد هم لالا فرمودین منم نمکی خوابیدم و بعد رفتم سراغ آشپزخونه مرتبش کردم و یکی از کابینتهای پایین رو تمیز کردم تو رو خدا می بینی روزی یه کابینت! بیدار شدی و بعد بابایی رفت بیرون جارو زدم اومدم بهت غذا بدم زیاد نخوردی خدا کنه سرما نخورده باشی آخه صبح بدون کلاه بیرون رفتی و من نگرانم ، بعد با بابایی رفتیم بیرون خواستیم بریم پارک اما هوا بس ناجوانمردانه سرد بود این بود که بردیمت رنگین کمان و کلی بازی کردی خونه هم همینطور تا اینکه خودت هی میرفتی روی زیر اندازت دراز میکشیدی که یعنی خوابم میاد بهت شیر دادم بجای اینکه بخوابی قبراق و سرحال بلند شدی و گفتی بریم روی مبل دراز بکشیم کلی جای خودت پیچ و تاب خوردی و بعد از وول خوردنهای فراوان لالا فرمودید منم گفتم این کابینت آخری پایین رو تمیز کنم بعد بخوابم اما نمیدونم چرا تو تند تند بیدار میشدی و بی قراری میکردی و من نگرانت شدم و در کل بیشتر دیشب رو توی بغل من خواب بودی صبح کمی آبریزش داشتی خدایا سرما نخورده باشه؟

خداجونم همه تربچه ها روواسه مادر و پدرهاشون صحیح و سالم حفظ کن.آمییییییین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

نایسل
16 اسفند 90 22:03
مرسییی عزییزززز دلم خیلی خیلی
ممنون ایشالا شما هم کنار خانوادههه هزار سال خوشبختو شاد باشین وروجکتو از طرف من ببوس
دوست دارم عزیز دلم


ما هم دوست داریمممممم خاللللله جووووووون
نایسل
16 اسفند 90 22:04
هزار هزار بار ممنون منم براتون بهترین آرزوها رو دارم کنار همسر و بچه هاتون سال های سال شاد و خشبخت باشیددددد دوست دارم مهربونم
رادین
17 اسفند 90 3:14
عزیزم چه شیطون شدی تو
مامان یسنا گلی
17 اسفند 90 9:01
سلام .آرشیدا جونم ماشاالله چه شیطون بلایی تو جیگر.امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی و سرما هم نخورده باشی.
بوسسسسسسس


مرسسسسسسسسسسسی خاله جونم
ثمین
19 اسفند 90 1:19
سلام اومدم ازتون دعوت کنم تا از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیس دیدن کنید منتظرتون هستم راستی با تبادل لینک موافقی؟