آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

خواب پررررررررررررررررررررر

1390/12/19 2:03
نویسنده : مامانی
473 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به ترانه زندگیمون سلام به تو که شدی همه وجودمون و یه لحظه بدون تو نمیتونیم زندگی کردن رو تصور کنیم، حال و بال خوبه خوب ضدحال میزنی ،کم و کسری که نداری فسقلی.باز دوباره وقت نشد واست بنویسم جبران میکنم، عرض به خدمتت که روز چهارشنبه اومدم دنبالت بعد اداره لالا تشریف داشتین و منم رفتم خونه ناهار خوردم و تند تند داشتم کارهامو انجام میدادم که مامان تماس گرفت جوجو بیدار شده اومدم دنبالت و رفتیم حمامی این روزها حمامی کردن شما شده واسه من پروژه ای اولا تاجور شه ببرمت ثانیا، اونجا هم که پوست کنی میکنی خفن ،هی بلند میشی پابرهنه تو حموم راه میری وتازه نمیذاری هواتو داشته باشم که یه وقت خدای نکرده زمین نخوری اون روز هم هی شیطونی کردی هی آب و باز و بسته کردی و آخر سر هم راه افتادی واسه اینکه بذاری دستت رو بگیرم تاتی تاتی کردیم وللللللییی یه لحظه برگشتن من همانا و زمین خوردنت اونم با سر همون بشدت گریه کردی و منم خیلی ناراحت شدم بابایی هم ناراحت شد و اومد دم حموم و گفت بیارش بیرون خلاصه رفتیم بیرون و لباس تنت کردم و مشغول بازی شدی بابایی که رفت سرکار شما هم شروع کردی به غر زدن با صدای لارج هرکاری کردم آروم نمیشدی و مدام بهانه میگرفتی آخرش با وجود اینکه اصلا حوصله نداشتم بردمت بیرون اخلاقت خوب شد خاله و مامان بیرون بودن رفتیم پیششون اونجا هم که از این مغازه به اون مغازه ،رفتی تو مغازه عینک فروشی درو بستی و بعد صورتت رو چسبوندی به شیشه و اداهای بامزه در میاوردی ولی خونه خاله که نیست مغازه مردمه به زور آوردمت بیرون دیگه خسته شده بودم با مامان و خاله خداحافظی کردیم و رفتیم خونه اونجا هم کلی اعتراض  داشتی و تا بخوابی کلی طول کشید وقتی خوابت برد من که چند شب هم بخاطر بدخوابیهای تو خواب درست و حسابی نداشتم و داشتم از بی خوابی میمردم غشششش کردم.

روز پنج شنبه که الان یه ساعت و ربع ازش گذشته قبل از اینکه بیام خونه سر مسیر با خاله انیس رفتم یه کفش فروشی ببینم کفش خوبی واست گیرم میاد زیاد جالب نبودن خوشگلاشون ورنی بودن که بدرد الان شما نمیخورن خونه که رسیدم دیدم مامان چنان غرق بازی کردن با شماست که حتی متوجه اومدن من نشد قدر این مادربزرگ مهربونت رو خییییییلی بدون من بهش مدیونم تو هم همیشه هواشو داشته باش هر چند که خیلی دوستش داری و وقتی میخوایم بریم خونه تا باهاش خداحافظی نکنی و کلی بوست نکنه!!!!!!!!!!! نمیای که بریم خلاصه بعد مراسم خداحافظی رفتیم خونه بابایی هم تازه از بیرون اومده و تو تا دیدی بابایی لباس بیرون تنشه شروع کردی به بهانه گیری که دددددددددد بابایی بردت بیرون و من پریدم تو آشپزخونه واسه تدارک ناهار رفته بودید سوپر مارکت و خرید کردید اما مگه میومدی داخل بازهم بهانه خلاصه کلی طول کشید و با هزار زحمت و کلک راضی شدی بشینی رو صندلیت ناهار خوردیم و البته شما هم یه دل سیر ماست خوردی و ریختی خواستیم ببریمت باغ از بس نق زدی همون جور من فقط میزو جمع کردم بعد راه افتادیم تو راه خوابت برد و ما هم دور زدیم که برگردیم خوبه تو بغلم نیم ساعت بخوابی و تا برسیم تو پارکینگ بیدار شی آخه خدارو خوش میاد !!! قبراق و سرحال بلند شدی انگار دو ساعت خواب بودی منم اندکی غرغر کردم که این چه وضعشه آخه کلی واسه خودم برنامه ریزی کردم که چکنم و چه نکنم از اونجایی که با بابایی مشغول بازی بودی منم تصمیم گرفتم باقی کارهای آشپزخونه رو انجام بدم و ببینم بالاخره تمیز کاریش تموم میشه یا نه البته بابایی هم کمک کرد در نتیجه کارها زودتر پیش رفت و من کمتر خسته شدم و خوب اینجوری انرژی بیشتری دارم با وجود اینکه خوابت میومد اما انگار با خودت درگیر بودی که بخوابی یا نه منم لباس تنت کردم اول خواستم با ماشین بریم اما یادم اومد که پنج شنبه است و غلغله و جای پارک هم گیر نمیاد  در نتیجه با آژانس رفتیم چند تا کار کوچیک تو راه داشتم که البته انجام نشد و بعد هم رفتیم پاساژ برکسه ببینم واست کفش گیرم میادیا نه تا برسیم اونجا تو ماشین خوابت برد اولش خواستم برگردم بعد دوباره گفتم بابا کجای کاری تازه اینجوری بهتره هی نمیخواد دنبالش بدویی و آخرش دست خالی برگردی خونه مثل چند دفعه قبلی،برو حالشو ببر!!!!! این بود که از تاکسی پیاده و شدم و رفتم کفشهای خوشگل زیادی بود ولی باز همه ورنی بودن و یانهایت مخمل تا اینکه یه مغازه پیدا کردم که چند نمونه داشت و اتفاقاً خیلی هم شلوغ بود  دو سه نمونه رو که میدونستم چرمی هستند و رو آورد و همون جور خواب به پات پرو کردم از دو نمونه اش خوشم اومد یکیش رو بشتر دوست داشتم ازش لنگه دومی رو خواستم هر چی گشت پیدا نکرد تو این هیری ویری بیدار شدی و اولش از اینکه یه جای نا آشنا بودیم گریه کردی و لی بعد فهمیدی دد است راه افتادی و من بدنبالت بغلت کردم و یه جفت دیگه انتخاب کردم و رفتیم خواب از سرت پریده بود و میدونستم خونه رفتن بی فایده است عوضش ماشین رو از تو پارکینگ درآوردم تا بریم از یه مغازه که مدتها (چیزی حدودای دو سال ) چشمم رو گرفته بود خرید کنم آخه واسه تاکسی گرفتن خییییلی اذیت شدم تو هم که هی بسمت زمین شیرجه میزدی دیگه نور علی نور در نتجه با ماشین رفتیم خلاصه رفتیم اونجا و بالاخره واسه خودم هم خرید کردم و چند تا لباس تو خونه ای خریدم و همچین حالشو بردم خونه که رسیدیم من با عذاب وجدان فراوان که یه وقت ممکنه تو خوابت اومده باشه و من خودخواهی کردم و به فکر خودم بودم تندتند کارهاتو انجام دادم و خاموشی و شیر ، شما هم خوب شیرتو خوردی بلند شدی چراغها رو روشن کردی شروع کردی به بازی کردن و ریخت و پاش !!! اینجا دیگه پشیمون شدم که تندی برگشتم خونه!!!!!!!!!!!! منم دیدم فایده نداره گفتم اقلاً جمع و جور کنم تا خودت بخوای بخوابی و بعد یه ساعت متقاضی شدی( بد جوری این انشای اداری منو گرفته هان هر کاری میکنم آخرش یه کلمه میگم)  و بعد وول خوردنهای فراوان در بغل مامی لالا فرمودین شب خوش عسلم.

خداجونم این جیگمل منو که می بینی چقدر شیطون بلاست خودت از تمام بلاها حفظش کن و همیشه روحیه شاد و سرزنده ای بهش بده و چرخ روزگار رو بر وفق مرادش بچرخون مرسسسسسسسی خدا جون.

دوستت دارم نفففسسسسسسسسسسسسس تا بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت . میبوسمت گلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان تارا و باربد
19 اسفند 90 9:14
مباركه هم براي جوجو هم براي خودت هم براي نظافت خوش بحالت


مرسسسی خاله جون
مامان یسنا گلی
20 اسفند 90 9:49
ممنون خاله جون. دوستون داریم خیلی زیادددددددد
نایسل
20 اسفند 90 11:05
دوستون دارمممم دخمل طلاتو از طرف من ببوس


ممنون عزیزم
نایسل
20 اسفند 90 11:05
نایسل
20 اسفند 90 12:38
عکس خریداتونو بزارین ماهم ضعف بریم برای لباسهای نی نی


چشم گلم
ثمین
20 اسفند 90 12:58
سلام عزیزم
لینک شدین! آرشیدا جان به جمع دوستان دنیای نفیس خوش اومدی
لطفا منو با اسم ژورنال دنیای نفیس لینک کنید


چشم