آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

روز پر مشغله و دختر ددری ما

1390/12/20 13:29
نویسنده : مامانی
1,019 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عسل بانوی خودم حال و بالت خوبه ؟ دیروز خوب پوست ما رو کندی هان! صبح زود که بیدار شدی و نذاشتی من یه روز تعطیلی رو یه نموره بیشتر لالا کنم و چشماتو باز نکرده شروع کردی به شیطونی و مستقیم رفتنی سراغ کنترل و میگی واسم سی دی خاله نسرین بذار ای خدا آخرش من این سی دیه رو میشکنم کشتی منو البته بعضی وقتها بدرد میخوره هان مثلا موقع غذا خوردنت یا جیم شدن بابایی واسه رفتن سرکار و یا کار داشتن خودم ولی خوب این دلیل نمیشه که روزی پنجاه دفعه این سی دی رو ببینیم و صداشو بشنویم ، صبحانه برات آماده کردم گفتی بده خودم بخورم یه ذره خوردی مقادیری پخش کردی بقیه شو هم ول کردی بابایی که بیدار شد با هم مشغول شدین و من بعد تدارک ناهار از فرصت استفاده کردم که پتو آخری رو هم بشورم این دفعه گیر دادی میخوام برم تو حمام یا به قول خودت ام ما نفهمیدیم این ام بالاخره چه معنی میده ام = خوردن، ام= حمامی ، ام= عمو ، البته قبلش بابایی میخواست بره حمامی نذاشتی بره عوضش تا جایی که راه داشت ام گردی کردی ( حمام ) با پای برهنه بعد که من خواستم پتو بشورم باز گیر بازارت شروع شد ، جون جون زحمت کشیده بود و سبزی خورشیهایی رو که میخواستم برامون آورده بود دیگه این دفعه گیر بازار سر دد هست و نمیذاشتی بابایی بیاد داخل و فقط دد و هی دوباره میرفتی بیرون البته من از این فرصتهای غیبتتون استفاده کردم پرده های اتاقت رو شستم پنجره رو تمیز کردم و دوباره پرده ها رو نصب کردم ، اتاق همیشه آشفته جنابعالی رو مرتب کردم و جارو زدم میخواستم ظرف بشورم که بابایی زنگ زد و یواش گفت آرشیدا خوابه بیا تو پارکینگ ببرش یواش با سلام و صلوات که مبادا بیدار بشی آوردمت بالا و خوابیدی بعد بابایی غذایی رو که آماده کرده بودم برای جون جون و خاله ( آخه مامان جون جون رفته خونه مرحوم مادر بزرگم و با خاله هام مشغول پخت سمنو هستند ) برد اونجا و با سبد برگشت ناهار خوردیم و تا تو خواب بودی یه قسمت از سبزیها رو پاک کردم و شستم یه کوچولو از گشنیزها مونده بود که بیدار شدی و من مشغولت شدم بعد سی دی خواستی منم برات گذاشتم بقیه سبزیها رو پاک کردم و جمع و جور کردم دیدم مشغولی شویدها رو هم تو آشپزخونه شستم باز دیدم این سی دی ناناز خاله نسرین !!!!!!!!!!!!!!! حسابی مشغولت کرده رفتم تو حمام و اسفناجها رو هم شستم ، داشتم وسایل بابایی رو آماده میکردم و تو فکر بودم که بفرستمت تو اتاق بابایی رو بیدار کنی که دیدم خودش بیدار شد حمام رو تمیز کردم و بابایی از مشغولیتت با خاله نسرین استفاده کرد و یواشکی رفت سر کار بعدش هم ما رفتیم خونه جون جون اونجا که رسیدیم دادو فریادت بلند شده که منو ببر بیرون به زور داخل نگهت داشتم و مامان جون جون باهات بازی کرد و بغلت کرد تا کمی آروم شدی از اونجایی که مغازهها باز بودن تو فکر بودم بذارمت اونجا و بببینم میتونم مانتویی بگیرم که یه خط درمیون شک میدادی منم قیدشو زدم دیگه داشتی زیادی شیطونی میکردی هی از پله ها میرفتی تو برج و میومدی پایین یا پاتو میذاشتی رو لبه میز عسلی و میخواستی ازش بری بالا مامان جون جون بخاطر اینهمه شیطونی مونده بود تعجب ، بغلت کردم بریم خونه ، خونه که رسیدیم یه جیغ و داد وحشتناک یه چیزی فراتر از بنفشششششششششششششش غلیظ راه انداختی که خانم و دختر همسایمون اومدن دم در و گفتن چشه گفتم میگه بریم بیرون بردمت تو پارکینگ کمی آروم شدی تمام پله ها رو از اونجا تا طبق خودمون اومدی بالا واسه اینکه دیگه بالاتر نری بهت گفتم کفشهای بابایی کو رفتی نشون بدی همزمان دختر همسایمون اومد دم در باهاشون کمی مشغول شدی و رفتی سرکی کشیدی داخل خونشون ولی تو نرفتی به منم اجازه نمیدادی برم داخل اما خودت هی میرفتی داخل و میومدی بیرون منم رفتم داخل و گفتم من که داخلم شما تا صبح رژه برو رفتم تو اتاق اودی دنبالم منم بدو درو بستم دوباره فریادت بلند شد ولی خوب ایندفعه  بنفش خیلی یواشی بود همه جا رو تاریک کردم بهت شیر دادم و خوابیدی منم کمی جمع و جور کردم وغششششششششششششششششش کردم.

دختر بلا و شیطون و جیغ جیغک که هر دفعه یه سورپرایز برامون داری با همه اینها خییییییییلی دوستت داریم فسقلی، خدا جونم هواشو داشته باش مرسسسسسسسسسسسی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان اميرعلي
20 اسفند 90 15:48
ماشالله دخترنازي داريدخدابهتون ببخشه


مرسی گلم
مامانی درسا
21 اسفند 90 2:16
وای مامانی خسته نباشی . ماشاالله به این همه انرزی این گل دخملی . خدا نگه دارش باشه .


ممنون عزیزم
مامان حنا
21 اسفند 90 2:35
عزززززیزم
خدا برات حفظش کنه شیطونی کنه ولی سالم باشه
راستی دوست عزیزم منم با افتخار لینکتون میکنم تا بیشتر با هم در تماس باشیم و همینطور دوستای خوب برای همدیگه
از روی ماه آرشیداجون ببوس و مواظبش باش


مرسی عزیزم
نایسل
21 اسفند 90 9:47
عزیزززز دلم مرسی من راضی ام به رضای خدا
ولی خوب گاهی دلم خیلی میگیره


نایسل
21 اسفند 90 9:47
مرسی که با دل پاک خودت و عشقت برام دعا میکنی هزار هزار بار ممنون
مامان یسنا گلی
21 اسفند 90 10:25
خاله جون من فقط آشپزخونه و زیر زمین تومو شده کاراشون.جاهای دیگه خونه موندن.مگه با یسنا میشه به کارام برسم؟ انشاالله قبل عید به همه کاراتون میرسین. دوستون دارم خیلی زیاد
مامان تارا و باربد
21 اسفند 90 11:22
بارک الله به این دختر ددری شیطون ول خوب به نفعتون شد پیشرفت کردی ما که هنوز در اندر خم یک کوچه ایم
گلاره جون
22 اسفند 90 8:04
ایشاله که همیشه شاد باشه جمع دوست داشتنیتون.وبلاگت و دستنوشتت بسیار جالبه.گل دخترتو ببوس اروم
عمه ی لارا
23 اسفند 90 1:14
مامانی مهربون ممنون به ماسرزدید وب لاگ قشنگی داریدصورت فرشته کوچولوی ماهتون روببوسید
مامان مهراد
23 اسفند 90 12:37
خاله قربونش بره دوستتون دارم خیلی زیاد


خدا نکنه عزیزم ما هم همینطور
مینا
23 اسفند 90 13:38
سلام ماشالله به این عسل خانم.خدا براتون حفظش کنه.چهارشنبه سوریتونم مبارک http://armina.niniweblog.com
مامان مهراد
23 اسفند 90 22:57
سلام عزیزم نزدیک عیده! توی خونه تکونی دلت ما رو بیرون نکنی پیشاپیش عیدت مبارک