آغاز هشت ماهگی
اامروز اولین روزی است که تو وارد هشت ماهگی شدی داری کم کم بزرگ میشی و چقدر زود بسلامتی بزرگ میشی و من دلم برای تک تک لحظه های نوزادیت تنگ میشه چقدر پاک و معصومی، یادم میاد اونوقت که دو ماهه یا سه ماهه بودی بعضی وقتها که خسته میشدم به مامان جون جون میگفتم کی بشه آرشیدا بزرگ بشه ، کی بشه یه سالش بشه و حالا که این همه شیرینی، حس میکنم خیلی زود داری بزرگ میشی و دوست دارم تک تک لحظات شیرینتو توی ذهنم ثبت کنم تا برای همیشه یادم بمونه ،نگاههای قشنگت وقتی از اداره برمیگردم هر وقت که بخاطر رفتن سرکار و چند ساعت تنها گذاشتن تو پیش خودم ناراحت میشم ، یادم میاد که وقتی بر میگردم خونه تو با دستای کوچولوت صورتمو میگیری و با نگاهت انگار میگی دلم برات تنگ شده پیش خودم میگم اگه سرکار نمیرفتم این لحظات لذت بخشو درک نمیکردم و تا حدی اون حس ناراحتیم تسکین پیدا میکنه ، بهر حال عروسک طلایی امیدوارم همیشه سالم و سرحال و با نشاط باشی
میبوسمت نفسسسسسم