مرخصی اجباری
سلام عزیز دلم روز شنبه عصر حالت بهتر شده بود و خرده فرمایشاتت شروع شد بابایی گفت ببریمت دکتر من گفتم نه واسه چی بهتر شده !!! فرمودین بریم دد بابایی انگار از خدا خواسته منتظر بود شما امر کنید ایشون اجرا کنن سریع آماده شد من هاج و واج گفتم کجا ؟!! گفت بریم بیرون دیگه!!!!!!! خلاصه ما لباس پوشیده آماده آرشیدا بیا لباس بپوپش نه نه بریم دد نه !! پس واسه چی گفتی بریم دد آرشیدا: البته کمی ملایمتر!!!!! با کلی ترفند لباس پوشیدی رفتیم دوری خوردیم و کمیب کنار آب موندیم اراده فرمودی بری تو آب که بابایی بغلت کرد رفتنین تا جایی که سکوهای سیمانی بودن البته منم تند تند عکس می گرفتم بعدا میذارم به بابایی میگم خوب از منم یکی بگیر میگه حالا بذار بریم تو آب الان آرشیدا گریه میکنه ، خلاصه قدری تو آب موندین من داشتم پخته میشدم وقتی اومدین میگم گرمتون نشد بابایی نه هوا خیلی خنک بود طفلکی من بعد هم قدری خرید کردیم و بخاطر پارک کردن ماشین توسط بابایی و چسبوندنش به جدول بنده مجبور شدم از سمت صندلی بابایی سوار و پیاده بشم و در همین حین فلش نازنینم که به ضیط بود شکست حالا ترانه ها جهنم عکسای عسلم توش بود حالا چیکار کنم خونه رسیدیم و بعد قدری لالا کردی منم بعد انجام کارهام اومدم بخوابم تند تند بیدار میشدی کلا من اون شب رو تا صبح بیدار بودم البته بابایی هم ، در نتیبجه فردا صبحخش اولش مرخصی ساعتی گرفتم ببریمت دکتر، یکیشون رفته بود مرخصی، رفتیم کلینیک تخصصی اطفال پزشک نداشتن رفتیم دکتر خودتن سی نفر جلومون بود و شد ظهر دیگه من کجا برم سرکار اصلا دلم نمی خواست مرخصی بگیرم خیلی عصبانی بودم تو هم کلا پوستمو کندی تا میرفتم تو آشپزخونه بهل قدری با بابایی بازی کردی گفتم بخوابی گفتی سی دی نی نی برات گذاشتم دارم بهت شیر میدم شیشه ر و از تو دهنت درآوردی نه بع بعی بلند میشم سی دی رو عوض میکنم دوباره دارم بهت شیر منیدم میگی نه نی نی اه مامتان خودت گفتی بع بعی نه نی نییییییییییییییی دوبلاره عوضش کردم شیرتو خوردی از ر و پام سر میخوری میری پایین پی بازی مامان لالات نمیاد نه دارم بلند میشم بدو میای تو بغلم سرت رو میذاری روبالش میخوای بخوابی؟ سکوت!!! دوبارذه بلند میشی میری رو مبل که از دستش بکشی بالا بری تو پنجره!!! من میرم تو آشپزخونه که حداقل ناهار بخوریم میای گیر بدی بهم میگم برو بابایی رو صداکن ناهار بخوریم میری صداش میکنی میز رو می چینم دوغ رو از تو یخچال درآوردم تا می بینی میبگی داغ ( همون دوغ) نه برات خوب نیست میذارم تو یخچال دوباره! رو صندلی خودت مینشونمت اولبش میشیبنی بعد یه پات رو دسته صندلیه و یه پات معلق در هوا نه میفتی میخوای بری پایین اوهوم دقیقا نمیفهمم چی میخورم یا اصلا غذا خو ردم یا نه! میری رو مبل بپر بپر میکنی و میگی برات دست بزنیم نیست کار خوبی میکنی باید هم تشویقت کنیم!! بزور ساعت 4 میخوابی یعنی اگه من 5 سی سی استامینوفن و 2 سی سی هم دیفن خورده بودم تا حالا بیهوش بودم رو تو اصلا تاثیری نداره!!! میخوابی منم میرم که غش کنم هنوز چشمام گرم نشد بیدار میشی گریه میکنی بهت آب میدم میخوابی نیم ساعت بعد هم دوباره بیدذار میشی بهت شیر میدم حس میکنم اتاقت خیلی گرمه کولر رو روشن میکنم اوضاع بهتر میشه یه ساعت بعد دوباره بیدار میشی دیگه ساعت شش وئ نیم بهت گفتم مالمان خوب نمیخوای بخوابی نخوابی کشتی منو و انگار از خداخواسته سریع چشماتو باز کردی و اینو بده اونو بده آههههههههه ، تماس گرفتم با مطب یه دکتر قدیمی نوبیت گرفتیم و رفتیم در طول معاینه هیچی نگفتی اما تا خواست گلوتو ببینه فریادت بلند شد و بعد دیگه هرکاری کردیم نذاشتی وزنت کنه و من الان سه ماهه نمیدونم تو چند کیلو شدی چون هردفعه نمیذاری وزنت کنیم و بعد خونه داری بازی میکنی و میای تو آشپزخونه دنبالم بهل بهلللللل بغلت میکنم شیرجه میری واسه ملاقه که کمک غذا رو هم بزنی نه مامان خطر ناکه جیغ و داد و فریاد خدایا کی بشه فردا بشه من برم اداره!! بابایی سریع میگه نچ نچ نچ اگه آرشیدا میدونست چی منیگی حتما حسابت رو میرسید و بعد هم فردا باهات میومد اداره بلایی سرت میاورد که دیگه از این حرفها نزنی نمیدونم تو مامان منی یا من مامان تو هستم شوهره ما داریم!!!!!!!!!!بعد دوساعت کلنجار رفتن ساعت 12:30 خوابیدی و تا میخوام نفس بکشم گریه میکنی کولر روشن میکنمم آروم میشی و میخوابی البته اگه سرفه های پی در پی و درد گلوت بذارن شبت بخیر عسلم دیروز برام یه هفته گذشت!!!!
امیدوارم همیشه تنت سالم باشه و این مامانی هم یادش بمونه که بعد حمام واسه بچه کولر نمیزنننکنه آلزایمر گرفته باشم.
خدایا سلامتی گل دختری و همه نی نیها رو ازت میخوامن.