آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

امان از این مامان ...

1391/4/10 13:19
نویسنده : مامانی
382 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم ، حال و احوالت خوبه؟ مماغت چاقه؟! به وظایفت خوب رسیدگی میکنی ؟ میخوام واسه اینهمه زحمتی که به خودت میدی یه حقوقی چیزی در نظر بگیرم بی اجر و مواجب نباشی! خوبه مامان راضی هستی؟!!! باز دوباره کلی از اطراتت عقب موندم و این روزها حال و احوال خوبی هم ندارم که بتونم درست واست بنویسم اما حالا که اومدم می بینم شارژ شدم و دوباره به یاد شیطنتهات لبخند به لبم میشینه ، الحق که انگیزه ای واسه امید داشتن و زندگی کردن گل مامان ، عشق من، تا روز یکشنبه گذشته رو واست نوشتم ، هفته گذشته رو کلا شبها رو خونه جون جون تلپ بودیم در راستای رئیس ذوق کنان !!!! البته به من که خیلی سخت گذشت چون مجبور بودم خیلی فشرده کارهامو انجام بدم که  اون ور هم دیر وقت نرم و البته باید جنابعالی رو هم دد ببرم دوشنبه عصر با مامان جون جون رفتیم بیرون و قدری خرید کردیم اومدم داروخانه روبروی رنگین کمان واست سرلاک بگیرم که تو تا دیدی هی اشاره میکردی و میگفتی بریم بریم منم توضیح مامان دیر وقته و نی نیها رفتند و... تا راضی شدی و بعد هم که خونه جون جون. سه شنبه بعد از انجام کارهام بردمت رنگین کمان و یه دل سیر بازی کردی کلی بپر بپر کردی و بعد بردمت خونه جون جون ، چهارشنبه بعد از اداره اومدم دنبالت و رفتیم خونه اون روز کاری واسه انجام دادن نداشتم مگر حمام کردن شما یه سری خواستم ببرمت تا فهمیدی بدو اومدی بیرون و گفتی بریم بریم !!! منم تو عوالم خودم بودم که گفتی جیش منم فوری به همین بهانه بردمت تو حمام و پی پی کردی!!!!!!!!!! بعد هم یواش یواش علیرغم جیغ و دادهای شما سرت رو شستم و حمامت کردم اومدی سرت رو گذاشتی رو دستم یعنی برام آواز بخون منم همون آهنگ سری قبل رو برات خوندم و دیگه راضی نمیشدی بری بیرون!!! مامان فدات بشه، بعد از خحمام کمی غذا خوردی یادم افتاد که شیر نداری و باید بریم شیر بخریم یکساعتی از حمامت گذشته بود رفتیم نمیدونم چرا تو ماشین اصلا فراموش کردم که حمام بودی و به عادت همیشه که برات کولر روشن میکردم همون کارو انجم دادم که بعد عطسه ای که کردی عین شوک بهم وارد شد که ای داد و بیداد چرا من کولر روشن کردم خلاصه کارهامو انجام دادم و رفتیم خونه جون جون و ونجا هم همه تلاشم این بود جلو باد کولر نری ولی خوب نمیشه نمیدونم چرا منی که اینهمه راجع به این مسائل حساسم اون شب اینهمه بی احتیاطی کردم بعد هم اومدیم خونه و لالا کردی. آهان قرار بود من چهارشنبه عصر برم آرایشگاه جهت امر خود خوشگل کنان که گفت ساعت 4:30 باید بیای اونموقع تو خوابی گفتم نمیتونم من کارم از ساعت 7 شروع میشه!! در نتیجه کنسل شد. گفتمش که فردا صبح جور در میاد و قرار شد خبرم کنه.

روز پنج شنبه صبح مشغول بازی با هم بودیم صبحانه درست و حسابی هم نخوردی اون بنده خدا هم تماس گرفت بهش گفتم الان هم نمیتونم بیام و خلاصه قرار شد عصر همون ساعت 7 برم آخه شما مشغول کار دوم بودی و تا انجام بدم کارهاتو دیگه وقت می گذشت خلاصه ناهار خوردیم و عصر هم زودتر خوابیدی یعنی از ساعت 2:30 رفتیم تو فاز خواب تاااا ساعت 3:30 که خوابت برد خوب باز هم جای شکرش باقی بود منم کمی استراحت کردم و بیدار که شدی وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه جون جون پویا هم چند بار تماس گرفته بود که کی میاین؟ جون جون هم خونه بود ولی مامان جون جون کار داشت من رفتم ولی دائم تماس میگرفتم که ببینم چه میکنی چون مامان جون جون نبود تا من کارهامو انجام دادم شد ساعت 10 و بعد اومدم و بردمت پراک و کلی تاب بازی کردی و آنقدر خوابت میومد که نگو سریع برگشتیم و لالا کردی، شب یه مرتبه بیدار شدی اومدم بغلت کردم بدنت گرم بود وای خدایا بهت استامینوفن دادم و کمی بهتر شدی ولی تا صبح چند مرتبه بیدار میشدی تبت بالا و پایین میبرفت این مرتبه مقصر اصلی من بودم که هوش و حواسم سرجاش نبود منو ببخش نفسم.

جمعه کمی بهتر شدی ولی باز هم کسل بودی و تب داشتی داروهات رو سر وقت میدم و امیدوار بودم که بهتر بشی ولی فکر کنم ایندفعه برجوری سرما خوردی و گلوت حسابی چرک کرده عصر فقط یه ساعت خوابیدی و ما در جوار بره ناقلا بسی کیفر شدیم و آرزو به دل شبکه های خودمان مانده ایم کلی با هم بازی کردیم و خندیدیم و تو چون خواب خوبی نرفته بودی ساعت 8 خوابیدی و اصرار من برای شام خوردنت به جای نرسید و با خوردن شیر خوابیدی و خیلی برات ناراحتم امیدوارم تا دالان بهتر شده بودی مامان جون جون هم گفت کمی تب داره عزیزمادر به خدا می سپارمت احتمالا عصر ببرمت دکتر. فدات بشم میبوسمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان تارا و باربد
11 تیر 91 5:17
سلام عزیزدلم بهتری مراقب خودت باش دخملی


ممنون عزیزم چشم
نایسل
11 تیر 91 21:52
آخ الهی بمیرم الهی حالش خوب باشه


ممنون گلم
نایسل
11 تیر 91 21:52



مرسی عزیزم
مامان یسنا گلی
12 تیر 91 10:02
وایییییییی عسیسم.امیدوارم سرما خوردگیش زود خوب شه و باز سرحال بیاد جیگملم.
دوست دارم آرشیدا جونممممممممممم


ممنون عزیز دلم یسنا جونمو ببوس
بابای دوقلوها
14 تیر 91 17:56
سلام
مثل اینکه این بی حال و احوالی به همه سرایت کرده ما هم که ازش بی نصیب نبودیم.

طبق معمول خونه جون جون
تقریبا اکثر بچه ها عشق خونه جون جون هستن.
چرا؟؟؟
خوب احتمالا به خاطر اینه که جون جونا زیادی نوه هاشون رو دوست دارن و لوسشون میکنن

اشکال نداره مامانی، ولی یادت بمونه دفعه بعد آرشیدایی رو بعد از حموم جلو کولرنذاری.

انشالله که گلی همیشه سالم و شاد باشه


ممنون بله همه جون جونها نوه هاشون رو دوست دارن خصوصا اگه دختر باشن که خیلی بیشتر .
ستاره زمینی
16 تیر 91 23:16



بوس برای شما مرسی.