آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

گزارش تولد عشقم

1391/8/25 13:08
نویسنده : مامانی
384 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخملیه دو سال و سه روزه خودم خوفی عسلی؟ به کار و بارت خوب میرسی ؟! کم و کسری نباشه یه وقت خدای نکرده!!! منم خوبم و از عشق تو لبریز!

روز دوشنبه واست یه جشن تولد نیمه کوچک گرفتم تزیین خونه رو از روز جمعه انجام داده بودم و تا اون روز تیکه تیکه خریدها و کارهامو انجام دادم یه ساعتی هم از اداره زودتر برگشتم خونه و تو رفتی پیش اعظم و منم چون کار داشتم مانعت نشدم قدری از کارهامو انجام دادم و  بعد آوردمت خونه و خوابوندمت بعد هم بقیه کارها ، ساعت 5 باید کیک رو می آوردم اعظم اومد پیشت و من رفتم ، مدل کیک رو خودم داده بودم ولی اصلا اون چیزی که من گفته بودم در نیومده بود ولی خوب بد هم نبود ، خونه که رسیدم تازه بیدار شده بودی اعظم هم برده بودت پیش خودش ،مامان جون جون هم کمی بعد رسید و تو اومدی خونه و کلی با مامان جحون جون بازی کردی و براش حرف زدی لباست رو هم که نذاشتی عوض کنم واسه خودت ریلکس گشتی تا اعظم اومد اون لباست رو پوشوند و موهات رو شونه کرد بعد هم یکی یکی مهامانها اومدن یگانه هم اومد ولی ریحانه طفلی پاش آسیب دیده بود و نتونست بیاد آخرین مهمانهای ما خاله انیس و دو قلوها بودن البته 5 مهمان دیگه هم داشتیم که هر کدام بدلایلی نتونستند بیان خلاصه بازی و شلوغف بازیهای پویا که تو تا دم در رفتی استقبالش و ذ وق زده شدی بعدش هم جیغ و د ادتون به هوا بود دو قلوهای ما هم مشغول انجام وظیفه بودن بعد کیک خوردیم کلی داد و هورا کشیدیم یه دونه از این اسمش رو نمیدونم که از توش کلی کاغذ میپره بیرون!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه هر کاری کزردیم این منفجر نشد به قول خاله آذین فاسد شده !!!!!!!!!! ما هم زرورق روش رو پاره کردیم و خودمون از توش کشیدیمشون بیرون و پرتشون کردیم جاتون خالی همه جا پر شد از کاغذهای رنگی دوباره شمع و کیکی رو که نصفش تقسیم شده بود رو گذاشتیم رو میز و فشفشه ها رو روشن کردیم و چراغها رو خاموش کردیم تو میرفتی رو مبل روشن میکردی خاموش روشن و این شد که تا من با تو کلنجار برم فشفشه ها خاموش شد و نشد عکس بگیرم ولی فیلم گرفتیم بعدش هم بادکنها از رو دیوار به مدد پویا پایین کشیده شدند و خلاصه کلی بهمون خوش گذشت امیدوارم که به مهمانهای گلم هم خوش گذشته باشه مهمانها ساعت 11 ر فتند و مامان جون جون موند کمک من و طرفای 12:30 رفت و تو یک و نیم خوابیدی و منم دو و نیم .

سه شنبه صبح دو ساعتی مر خصی گرفتم چون میدونستم نمی رسم اول وقت برم ظهر اومدم دنبالت و تو خواستی بری خونه اعظم نذاشتم جیغ و داد ر اه انداختی که به مدد یه سی دی جدید آرومت کردم و بعد هم لالا عصر هم من کلی کار داشتم همه جای خونه با وجود اینکه خاله انیس و آذین و مامان جون جون کمک کردنآخرش هرجا پا میذاشتم کاغذ رنگی بود و ذرت ، خلاصه تقریبا دو سه ساعتی طول کشید تا خونه تمیز و مرتب بشه ولی زرشششکککک من از اینور جمع میکردم تو از اون ظرف پیاده میکردی واسم من تشکر میکنم واقعا بعدش هم کاری پیش اتومد رفتیم خونه جون جون من پنج دقیقه ای باید میرفتم بیسرون جون جون گفت آرشیدا بیا منو پیدا کن تا اینو گفت اومدی گرنمو محکم چسبیدی و گفتی مامان بیاد دیگه حنامون پیشت رنگی نداره و میدونی حتما قراره من جیم بزنم ولی بهرحال جون جون که رفت تو اتاتق یه لحظه حواست پرتا و شد من جیم شدم صدای گریه ات رو شنیدم و صدای جون جون که میگفت مامان قایم شده پیداش کن کارم 5 دقیقه بیشتر طول نکشید وقتی برگشتم مامان جون جون گفت هنوز داره دنبالت میگردم فدات بشم منم گفتم اههههههههه دیدی من اینجام و دوباره قایم شدم که پیدام کنی بعد هم رفتیم خونه اونجا باز خواستی بری پیش اعظم من درو باز کردم و برات سی دی بذارم تو دلم میگفتم خدا کنه اعظم در  رو باز نکنه ولی خوب باز کرد رفتی تو چند دققیه بعد  اومدم دنبالت نیومدی منم بزور بردمت و همین باعث شد چنان جیغ بکشی و دااد و فریاد هر کاری کردم آروم نشدی منم یه جیغ بنفش کشیدم و تو ساکت شدی بعد هم بهت شیر دادم و تنها خوابوئندمت خودم رفغتم رو مبل ازت خیلی دلخور بودم وقتی دیدی نیومدم مثل هر شب پیشت شیشه رو ولی کردی اومدی پیشم سرت رو گذاشتی رو سینه ام محلت نذ اشتم به زور برای خودت جا باز کردی باز محلت نذاشتم رفتم تو رختخوابم اومدی پیشم دست انداختی دور گردنم و کلی بوسیدیم و من آشتی کردم اون شب واقعا ناراحت شدم خیلی بد جیغ کشیدی انگار از مامانت جدات کرده بودم خیلی ناراحت شدم و هر چی عصر با هم بازی کرده بودیم و جارو کشیده بودیم پرید حس خوبش امیدوارم بتونم باهات بهتر برخورد کنم و قانونها رو بهت تفهیم کنم .

تو بهرحال قلب منیییییییییییییییییییییی و من دوستتتتتتتتتتتتتت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان آیلا
27 آبان 91 8:33
امان از دست شیطون بلا ها فکر نکنید تنهاییت من هم همراه شماهستم . حالا تازه آیلا به بابایی می گه نریم دنبال مامان دوست تدارم


باریکلا آیلایی بیا بچه بزرگ کن!!!
زهرا م
28 آبان 91 9:48
سلام خسته نباشی انشااله که صدمین سالگرد تولد ارشیدا جون جشن بگیری این بوسه بچه ها نمیدونم چه معجونی که تمام خستگی ادم از تنش در میاره امیدوارم بادختر گلت خوب وخوش باشی


سلام ممنون عزیزم
سمیه مهدی
18 آذر 91 11:32
سلام ماشالا دخمل نازی دارین خدا برا مامان باباش نگهش داره معنی ارشیدا چی میشه منتظر اومدن و پیام گذاشتن شما در وب من هستم


سلام لطفا اگه کامنتها رو می بینید آدرس وبتون رو برام بذارید من بتونم وب زیباتون رو ببینم.