آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شيرين تر از عسل

1391/10/30 8:04
نویسنده : مامانی
422 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فسقلكم حال و احوال؟ منم خوبم اين روزها هم كه بيرون شديد سرده و ما هم بست نشستيم تو خونه و تكون نمي خوريم ديگه هر چي تو اداره از سرما قلبم ميلرزه كفايت ميكنه دوشنبه به مناسبت هفته هواي پاك يه مراسم داشتيم تو كانون بچه هاي يه مهدكودك دعوت شده بودند و برنامه اجرا كردند و من و خاله انيس با ديدنشون قند تو دلمون آب ميشد و دلمون ميخواست همشون رو يه جا بغل كنيم و لپهاشون رو بگيريم خيلي هم شيرين زبون بودند و با نمك و من چقدر دلم خواست ببرمت مهدكودك و لباس فرم تنت كنم و از فكرشم قلبم پر از لذت شد بعد يادم اومد كه با اين ساعت مزخرف كاري و اين رئيس خط كش كه ثانيه رو ميزنه كي بيدارت كنم كي ببرمت كي بياردت خونه چطور بيارمت اداره و ... نه فعلا نميخواد بري مهد همون خونه جون جون خوبه!!! ولي جات خالي بود و دوست داشتم كه تو مراسم باشي عصري هم اومدم دنبالت و رفتيم خونه اون روز عصر دير خوابيدي كارهامو انجام دادم و تو هنوز خواب بودي منم برنامه ريزي ميكردم يه جورايي تو دلم خواهش تمنا ميكردم جان مادرت بخواب تا صبح امشبه رو خونه بمونيم و نزنيم بيرون تو هم انگار نداي درونم رو شنيده باشي ساعت هشت بيدار شدي منم همه جا رو تاريك كردمو بهت شير دادم بخاري هم خونه رو حسابي گرم كرده بود كه آدم بيدار سست ميشد چه رسد به تو كه خمار هم بودي ( يعني فكر مي كنيد من مادر خبيثي هستم آيا؟!!) ما هم تو بغلمون قدري گرفتمت و خوابت عميق شد داشتم فكر ميكردم كه ببرمت بخوابونمت سر جات كه يهو زنگ درو زدند پريدم تو اتاق و درو بستم اما تو بيدار شدي و هي گفتي كي بود چي بود بد جوري از خواب پريدي منم هي ميگفتم هيچي مامان تو بخواب!!! خلاصه كه درو باز نكردمو تو هم خوابيدي ساعت ده به موبايل بابا زنگ زدم كه بگم نميام چند بار تماس گرفتم جواب نداد كمي هم نگران شدم ولي خهوب گفتم ميس كال ببينه زنگ ميزنه آقا ما تا ساعت يه ربع به دوازده منتظر مونديم خبري نشد كمي هم بهم برخورد كه نگا من نرفتم يه زنگ ميزنن ببينن چرا البته بعد هم گفتم كه احتمالا ميس كالو ديده و حدس زده كه خواستم چي بگم تو همين فكرها خوابم برد كه يهو ساعت 12:30 زنگ درو زدند قلبم داشت ميومد تو دهنم از ترس و نگراني بابا بود !!! درو باز كردم و اومد بالا گفت چرا نيومدي چرا جواب تلفن نميدي آرشيدا كجاست گفتم خوابه كلي هم زنگ زدم جواب ندادي بابا خيلي ناراحت بود گفت من گفتم حتما خفه شديد!!! اينم جريان داره چند روز پيش چهارتا از همشهريهاي ما بخاطر يه بي احتياطي بخاطر گاز گرفتگي خفه شدند كه متاسفانه سه تاشون هم برادر بودند و همه تحصيل كرده و چقدر تاسف بار و ناراحت كننده همون شبي كه بابا خبرو شنيد بهم گفت تو بخاري رو شبها روشن ميذاري ما هم شكري خورديم و راستش رو گفتيم كه بله حالا بابا ترسيده بود و با ناراحتي هم رفت خونه و منم تا ديروقت از ناراحتي اينكه چرا ناراحت شده بابا خوابم نميبرد

صبح هم بيدار شدي و با كلي التماس لباس تنت كردم براي اينكه نذاري لباس تنت كنم دستهات رو ميذاري زمين و سرت رو ميگيري بين دستهات كه من كلا بلوكه شم خلاصه با كلي اعتراض و داد و فرياد لباس تنت كردم و رفتيم حالا رسيديم خونه جون جون عين چسب دوقلو بهم چسبيدي و پايين نمياي هركاري كرديم بي فايده بود تا اينكه در حاليكه داشتي گريه ميكردي ولت كردم و اومدم صداي فريادت تا دم در حياط ميومد ناراحت بودم و خواستم دوباره برگردم تو كه بابا با اشاره گفت برو آرومش مي كنيم ولي خيلي بهم ريختم و كلا اخلاقم تعطيل شد اومدم اداره رئيس ...... جاي نقطه چين رو با هر كلمه ي دلنشيبني كه مايليد پر كنيد به همه بر و بچ اداره گفته بود بياين مراسم فلاني بمونه اداره بلانسبت ......  يعني فكر كن سرايدار اداره بره كارشناس بمونه جاي سرايدار جل الخالق البته بد هم نبود و ما هم حالي به هول اينترنت داديم!!! بگذريم آمديم دنبالت سريع رفتيم خونه ناهار رو گرم كردم و با هم ناهار خورديم فرموديد آب ، آب برات آوردم ميگي قاشق ، قاشق بهت دادم و بعدش ديگه ديدنيها بود كمي از غذا ريختي تو ليوانت بعد محتوياتش رو خالي كردي تو ظرف بعد همه رو خوب مخلوط كردي و نهايتا ريختي رو ميز ناهارخوري كه من يهو با صداي شره آب كه روي فرش ميريخت متوجه شدم و تا خودمو به صحنه برسونم و پارچه بيارم كار از كار گذشته بود ميگم چرا اينكارو كردي ميگي ميخوام هاپو درست كنم!!! چند روز پيش هم باز ليوان و قاشق دستت رو صندلي مشغول انجام عمليات بودي يهو ديدم بسرعت از رو صندلي اومدي پايين و در كابينت رو باز كردي و قوطي فلفلها رو برداشتي و حالا هي فلفل نريزي تو ليوان چند دقيقه بعد هي عطسه ميكردي منم هي گفتم اي واي من اي واي من چه نشسته اي كه آرشيدا سرما خورد !!!! بعدتر دوزالري مبارك افتاد كه خير حقشان است بابت همان پودر فلفل مبارك!!!

 

 

 

اصو لا وقتي فعل منفي رو بكار ميبري ميمش رو نميگي مثلا ني خوام ني دونم ديشب داشتيم توپ بازي ميكرديم با اون توپ گندهه يهو بادكنكت رو ديدي ميگي اه مامانننننن بادكانه ميگ خوب بيارش بازي كنيم ميگي نه ني خوام نيارشم !!! ( ني يارشم متضاد بيارشم !! ) ( بيارمش ) ديشب كه رفتيم خونه جون جون طبق معمول همه رو خوابوندي و رفتي تلفن رو برداشتي ميگي الو آهان باشه رنگكانه ( شهر بازي رنگين كمان )بيتره خوب باشه خافاسس ، داييه!!!! هي تند تند شماره گرفتي و با افراد مختلف حرف زدي هان راستي ديشب يه مجله خانواده جلومون باز بود تازه هم از خواب بيدار شده بودي يه صفحه بود عكس ني ني ها رو چاپ كرده بود يهو گفتي مامان تارا تارا منم عكس رو نگاه كردم با دقت ديدم راست ميگي عجيب شبيه تارا بود قربونت كه تو يه نگاه تشخيصش دادي مجله رو گذاشتم تا به ماميش نشون بدم خو تقصير خودتونه ديگه بسكه وضع خوابتون ناهماهنگه دير به دير همديگه رو مي بينيد ولي تو اين روز حتما يه برنامه اي ترتيب ميدم انشششششششششااااااالللللللههههه!!!!

 

خدايا مي بيني اين دخمليه من شيرين زبونه خيلي ، يه وقت ديدي قورتش دادم هواشو داشته باش خييييييييييييييييللللللليييي و هواي همه بچه ها رو مرسي قربونت.

دوستتتتتتتت دارم فسقلم هزارررررررررررررررررررررررررررررر تا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان تارا و باربد
27 دی 91 14:48
گلکم یک سوال چگونه از آب هاپو درست می کنی روشنگری لطفا
قربونت برم من مهربون دلم برات خیلی تنگ شده می بوسمت
دیروز می خواستم بیایم طرفتون رفقات دست به یکی کردن تا 8 خواب بودن ما هم .............که مامیت می دونه چی بزاره به جاش


والا خاله جون ما هم نفهميديم ولي خودش ميز رو نشون داده ميگه اين هاپوه!!! تشريف بياوريد خوشحال خواهيم شد بسياررررررررررر منم تا نه خواب بودم خاخه جون!!!
مریم--------❤
30 دی 91 14:37
سلام
خوبی؟
لینک شدی عزیزممنم با اسم مریم لینک کن فقط اون قبل کنارش یادت نره


سلام مرسي گلم حتماً
مامان خورشيد
1 بهمن 91 11:59
جانم با اين تلفن حرف زدنش. واقعا مي توني عصباني هم بشي؟
اين ماجراي قاتي پاتي كردنشون همه گيره. تازه خورشيد بعضي وقتا چند قاشقي ام از مخلوطش مي خورد و به زور به منم ميداد.
راستي دقت كردي تا مي خواي خونه ساكت باشه همه يادشون مياد زنگ بزنن و اشتباهي زنگ در و مي زنن و خلاصه همه همه تلاششون رو مي كنن كه بچه بيدار شه.


عزیزم بعضی وقتها دیگه شورش در میاد !! وای راست میگی وقتی میخواد ازش بخوره اصلا نگاهش نمی کنم که بهش گیر ندم و حالم بد نشه ، آیییییی گفتی واقعا همینطوره.
مامان تارا
2 بهمن 91 23:05
میگم مامانی این دخمل شما که داره به زبون محلی ما حرف میزنه !!! نی خوام / نی دونم !!!
احتمالاً تو زندگی قبلیش هم قبیله ما بوده (همون قضیه تناسخ)


عزیزم مگه شما کجایی هستی؟!! شایددددددد!!!
مامان تارا
2 بهمن 91 23:06
واسه آرشی خانوووووووووووم


ممنون عزیزم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس واسه تارا خانوم