هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!!
سلام به دختر پرتلاش خودم که همه هم و غم و فکر و زند گیش شده کمک بی دریغ به مامی !!! چه کمکی الان واست میگم عرض کنم خدمت پرنسس خودم که ما یه جعبه مدادرنگی دوازده تایی خوشمل برات خریدم و از اون روز متوجه شدی که میتونی همه جای خونه رو واسم رنگ کنی خیلی هم خوشگل اگه هم بگم نه دیگه مامان خسته شدی نکش میمونی نگاهم میکنی و با جدیت میگی مامان! بله! برو حیاط !!! میگم برم حیاط میگی آره ، باشه میرم تو هم دیگه نازمو نمی کشی بگی مامان جون جون بره حیاط!!میگی خافاسس!! کو این آیکون دلشکسته، آخر هفته گذشته دایی جان و زندایی جانم تشریف آوردن ولایت پنج شنبه شب بعد اینکه بنده کلی منت کشی کردم گذاشتی لبلاس تنت کنم بریم پیش دایی و زندایی الونجا هم کلی بالزی کردی و دایی و زندایی جان هم واسه تولدت یه لباس خیییییییلی خوشگل محلی با پروانه ستش برات آوردن هرچی هم اصرار کردیم نذاشتی تنت کنم واسه تولد پویا هم یه مجموعه کتاب خوشا بحالتان آقا منم کادو تولد میخوام مگه نه دایی جون در جریانی که!!!!!!!!!!! نیمه شب هم برگشتیم خونه بازم اصرار که ایندفعه بیا بریم نه نی یام تو برو !! جمعه صبح هم بابایی جون جون تماس گرفت که همسایمون هممون رو برای ناهار دعوتمون کردن ظهر رفتیم خونه جون جون و به اتفاق همه رفتیم کمی بعد با صدای بلند میگی مامان جون جون برو حیاط ماماتن هم قضیه رو واسه همسایه تعریف کرد ناهار خیلی خوب و مفصلی بود شما هم خیلی شیک نشسستی پای سفره و ظرف قورمه سبزی رو گذاشتی وسط پات و مشغول خوردن شدی و اصلا نمیذاشتی من یه کمک کوچیک بهت بکنم لازمه بگم که همه لباسات کثیف شد و فرش اون بنده خدا هم مزین شد بعد لازمه بگم که با دستان چرب مبارک پاشدی رفتی نشستی رو مبل تا من خودمو بهت برسونم و تمیزت کنم اونجا رو هم مزین کردی بعد ناهار چای بود و آجیل حالا لازمه بگم یه ظرف پر آجیل رو گرفتی دستت هی از این ور به اون ور میرفتی بعد هم که خونه خودته از پله بالا و پایین بری و چراغهاروخاموش و روشن کنی حالا این وسط پویا هم سربه سرت بذاره بنده هم وسط میدون بعد هم برگشتیم خونه جون جون یه عالمه حرف به زحمت خوابوندمت شب هم همگی با رخش من رفتیم بیرون هوا سردددددددددددددددددددددددددددددد یخ زدیم حالا منم چونه که کلاه تو در نیار دکمه کتت رو بذار ببندم دیدیم داریم یخ میکنم پیتزا خریدیم و اومدیم خونه ما تو هم ذوق زده که همه اومدن خونه ما زندایی رو وادار کردی کلی نقاشی واست بکشه البته صبح هم یه سری دایی و زندایی اومدن که مستقیم بردیشون تو کلبه ات و با قهوه ازشون پذیرایی کردی ، شنبه صبح هم دایی و زندایی پرواز داشتند واسه تهران و رفتند تو هم هی میگفتی بریم پیش دایی و زندایی هزار بار هم تماس گرفتی و منم باید حرف میزدم البته الکی ! ناهار خوردیم و با خاخه اعظم رفتیم بیرون تو دشت و دمن هوا آفتابی بود ولی گرممون نمیکرد کلی بدو بدو کردیم یه دخملی هم با مامان و باباش اومده بود هرچی اصرارش کردیم نیومد بازی تو رفتی پیششون کمی یخش باز شد اگه بیشتر میموندن احتمالا پیششون هم می نشستی کمی بعد ما هم برگشتیم و تو راه خوابت برد موهات رو هم دوباره کوتاه کردم خاله اعظم اعتراض کرد و گفت نمیذاری موهای این بچه بلند شه میگم هر وقت گذاشت گیر بزن به موهاش من از خدامه!! شب هم تلپ شدیم خونه جون جون و سه روز تعطیلی تموم شد بابا یادش رفته بود درو قفل کرده بود موندیم بابا درو باز کرد حالا دیشب خواستم از تو ماشین پیاده شم درو باز کنم میگی نه بشین میگم مامان میخوام درو باز کنم میگی نهههههه بابا باز میکنه!!! به محض اینکه رفتیبم داخل به مامان جون جون میگی برو حیاط یه همچین نوه ای هستی تو !!! این روزها هوا بشدت سرده دلمون میخواد بریم بشینیم تو بخاری خصوصا اداره که انگار یخچال فریزر امرسانه!!!
میخوام لباس تنت کنم نمیای منم میگم خودم میرم کاری نداری میگی خافاسس ، سکانس بعد میگم نمیای میگی نه تندی میگی کاری نداریب خافاسس
خداجونم این گل من رو در پناه خودت حفظ کن و کاری کن که همیشه لبش به خنده باز باشه.