آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

عشقميييي عشق!!!

1391/11/8 11:59
نویسنده : مامانی
438 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عشق و اول آخرم خوبي فسقل نازگلكم قربونت برمن كه گاهي بلبل زبونيهات باعث ميشه كنترل خودم رو از دست بدم و بجز سفت بغل كردنت گازت هم بگيرم چنان شيرين و قشنگ براي من حرف ميزني و گاهي واسم تعريف ميكني كه چه اتفاقي افتاد و معمولا توي داستانهات همه هستند بابايي جون جون ، پويا تارا و باربد، عمو ،خاخه و البته گاهي همشون با هم رفتن حياط!!! چهارشنبه اي كه گذشت وارد حياط جون جون كه شدم صداي جيغ و داد يه بچه ميومد من تا برم داخل همش فكر ميكردم آخه اين صداي كدوم بچه است كه تا اينجا مياد و... وارد كه شدم يهو فهميدم كجاي كاري صداي فسقل خودته مردم ،چي شده ،بابا هم پيشت بود بغلت كردم و معلوم شد خانوم خواب تشريف داشتن به مدد ماشين و رسوندن خاله به راه آهن و حالا يهو بيدار شدي و داد و فرياد كه من مامانمو ميخوام و طفلي مامان و بابا هر كاري كردن آروم نشدي و خدا رو شكر من بموقع رسيدم بغلت كردم و آروم شدي كمي مونديم و بعد هم خونه اونروز اتفاقا خيلي هم خسته بودم يه مأموريت چهارساعته تو جاده ناهموار رفته بودم يعني كمر بهمون نمونده بود با اين اوصاف ديگه خوابت هم نمي برد قدري خريد كرديم و رفتيم خونه رفتي دستشويي كارت رو كه انجام دادم خواستم پاهات رو هم بشورم فرار كردي هي صدات كردم هي صدات كردم جواب ندادي بار چندم داري سلانه سلانه مياي يه چيزي هم ميگي من از بس خسته و بي حوصله ام گوش نميدم با بي حوصلگي بهت ميگم د حالا بيا پاهات رو بشورمممممم بلافاصله با همون لحن ميگي د حالا چراغ رو روشن كننننن !! فسقلي!!! بعد هم پيش خاله اعظم  و  تشريف بردين اونجا منم رفتم ناهار خوردم حالا اگه خوب خوابت رو رفته بودي بازهم يه چيزي مسئله اينجاست كه يه ربع بيشتر نخوابيدي از ساعت هفت هم بيدار منم اومدم پيشتون خونه خاله اعظم و صحبت كرديم خاله ميگه نشستي پيشش و شروع كردي به اسم بردن خاله، مامان ، بابايي ،مامان جون جون ، پويا عمو ، خاخه ، دايي ، تارا ، باربد ، اعظم ، عمو بعد .... برو حياططططط !!!! طرفاي نه ديگه هر چي راه ميرفتي ميخوردي به در و ديوار و ميفتادي منم سريع بردمت خونه و شير و لالا آخيششششش منم نشستم تي وي ببينم چرت ميزدم !!!

صبح پنج شنبه ساعت هفت و نيم بيدار شدي اي بابا تخفيف هم كه نميدي كمي بازي كرديم و صبحانه خورديم ناهار رو نيمه آماده كردم و از اونجايي كه چند شبي بود گير داده بودي واسه بيرون رفتن رفتيم بيرون يادم رفت بگم سه شنبه شب كه خواستيم بريم خونه بابا اينا دم در خونه كه رسيديم قبول نميكردي بريم تو مدام ميگفتي بريم پاركينگ بريم پاركينگ ( خونه خودمون ) ديدم فايده نداره يه چرخي تو خيابونها زديم و دوباره برگشتيم باز هم نه دوباره يه چرخ ديگه زديم و آهنگ شاد و دست و جيغ و هورا يه وقتهايي هم ميفرمودين دست نزن اين آهنگه خوب نيست حالا باحال اينجاست كه با هر آهنگي هم ميخوندي مثلا هر كلمه شاخصش كه بگوشت ميخورد ميگي حرفات !! نگات!! بلند هم ميخوني خيلي بامزه است يهو يادم اومد كه اي واي گوشي تو كيفم منم صداشو نشنيدم داره دير وقت هم ميشه الان بابا نگران ميشه ديگه رسيديم دم در خونه و با كمي غرولند جنابعالي رفتيم تو  بابا نشسته رو صندلي رفتي عينكش رو آوردي بهش ميگي بابايي عينك نزدي ؟ بابا ميگه نه ميگي: اي شيطون!!،شب هم مدام ميگفتي بريم رنگكانه حتي تو خواب هم ميگفتي بريم رنگكانه بميرم برات خلاصه اينهمه قصه گفتم كه بگم صبح پنج شنبه رفتيم بيرون!!!! چند جا كار داشتم از تو يه خيابون ديگه هم رفتيبم ولي شما كه حواست كاملا جمعه و پيچوندن هم به كار من نمياد ميدونستي نزديك رنگين كمانيم و تو خيابون بغليه فرموديد بريم رنگكانه ما هم رفتيم بدو پريدي تو نميدونستي از كجا شروع كني يه دختر كوچولوي ديگه هم بود خيييييليييي آروم بود هر جا ميرفتي ميومد دنبالت آنقدر بدو بدو كردي و بپر بپر و داد و فرياد كه اونم شروع كرد به دويدن و هي صدات ميكرد بيا بريم قايم شيم و اصلا از اين رو به اون رو شد يه دختر ناز ديگه هم اومد به اسم نيوشا به جمعتون اضافه شد و شدين يه اكيپ حسابيييييييي بهتون خوش گذشت يكساعت و نيم بازي كردين و البته من و مامان نيوشا هم از اينكه اينجوري با هم مچ شده بودين كيف ميكرديم خانوم معلمي كه گفتي بچه هاي يكي يه دونه سازگاريشون كمه من همون موقع هم حرفت رو قبول نداشتم و اون روز كه بيشتر تو نخ گلي خودم رفتم متوجه شدم كه ناسازگاري اصلا به يه دونه و ده دونه بودن نيست ملاك نحوه تربيتيه كه بچه ميشه سه تا دختري كه اون روز با هم بازي كردن هر سه يه دونه بودن و هر سه چنان با هم قشنگ بازي كردن كه از ديدنش لذت ميبردي كما اينكه از آرشيدا مطمئن بودم ولي حرفي كه شنيدم كمي نگرانم كرد كه بي اساس بود خلاصه بعد هم رفتيم خريد صاحب سوپر ماركت دست كشيده رو موهات ميگه آرشيدا چطوري  به من ميگه روغن زدي موهاش رو ؟!!!!!!!! ( از بس بدو بدو كرده بودي  عرق كرده بودي و موهات بهم چسبيده بودن)بعد هم خونه و ساعت چهار هم ناهار خورديم و تو از خستگي خوابت برد غروب به خاله انيس زنگ زدم بريم خونشون كه داشتيم صحبت ميكرديم خاله اعظم و ماميش اومدن و كنسل شد دستات رو كثيف كردي بهت ميگم بيا دستهات رو بشورم و از من اصرار و از تو انكار منم ديگه ولت كردم و باهات حرف نزدم خاله بهت ميگه ببين نرفتي مامان ازت ناراحته باهات حرف نميزنه با بي خيالي تمام بهش ميگي مامان بوسسس ( يعني بوس ميفرستم آشتي ميكنه يعني تا اين حد فكر كردي من ..... ) دوست ندارم جلوي كسي دعوات كنم ولي نميدونم چرا يادم ميره يا ناگهان از كوره در ميرم از اين اخلاقم خوشم نمياد دوست ندارم غرورت جلوي كسي شكسته بشه يا عزت نفست آسيب ببينه اي كاش مادر بهتري بودم برات و ميتونستم بهتر برخورد كنم آخه چرا من اينجوريم؟

ديروز هم صبح 8:30 بيدار شدي منم فرستادمت حمام تا آب بازي كني ناهار رو آماده كردم و بعد هم صبحانه خورديم بدو بدو  و نقاشي بعد هم ناهار براي اولين بار مرتب نشسته بودي كنارم و همزمان با ديدن خاله شادونه ناهار ميخوردي بدون بهانه بدون ريخت و پاش و من داشتم ذوق مرگ ميشدم كه درو زدن حالا كيه يگانه و ريحانه همه چي تعطيل شد البته بيشتر ناهارت رو خورده بودي ولي بهرحال اسباب بازيها پخش زمين شد از اون ور هم بابا تند تند تماس ميگرفت كه ميخوايم بريم باغ آماده شد همون موقع هم ريحانه و يگانه بردنت با خودشون خونه مادر بزرگ شون حالا كي تو رو راضي كنه بياي بهرحال آماده شديم و رفتيم اونجا هم كلي بدو بدو كردي توپي رو هم كه برات برده بودم زدي زير بغلت باهاش بازي نميكني ولي زير بغلته!! البته بعد با پويا بازي كردي كلي هم سربسرت گذاشت تو همش جيغ ميزدي و جالبه بعدش همش سراغش رو ميگرفتي تو ماشين خواب از چشمات ميباريد ، مياي بغلت كنم بخوابي ؟ نههههه!! بعد سرپا موندي ميگي عمو؟ مامان پشت سرمونه الان بهمون ميرسه  دوباره عمو پشت سرمونه عمو .... عمو.... عمو.... عمو... فكر كنم پنجاه دفعه گفتي تراكتور و اتوبيس به قول خودت و كاميون و موتور و هر چي اطرافمون بود هم افاقه نكرد آنقدر گفتي تا خوابت برد!!!! مامان فدات رفتيم خونه تا من كارهامو بكنم بيدار شدي بعد هم خونه جونجون.

دستمو يهو زير آب داغ گرفتم ميگم وايييي ميگي مامان چييييي شدددد؟ ميگم دستم سوخت ميگي بينم بينم !!!! اين روزها كاملا تكامل حرف زدنت مشخصه جمله بنديهات طولاني تر شده يه عالمه حرف ميزني خيلي شيرين لهجه اي اصلا با يه لهجه خاصي حرف ميزني دلم ميخواد بخورمت هر كلمه رو كه ميشنوي ادا ميكني .بهت ميگم تو گل مني ميگي آيه !!! قندم عسلم شكرم جيگرم !!! بابات ميشنوه ذوق ميكنه ، بابا خوابيده ميري پتو رو ميزني كنار و لپش رو ميكشي و ميبوسيش !!! 

فسقلم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممممممم خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي ، مبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت هزاران بارررررررر.

خدايا خيلي هواي دختركم رو داشته و هميشه قلبش رو سرشار از آرامش كن و كاري كن كه مايه آرامش مادرش هم باشه.مرسي خداجون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان تارا و باربد
7 بهمن 91 14:52
ای دخمر شیرین زبون سازگار ناقلای سحر خیز میای با هم بریم حیاط کبوتر ببینیم
بوس برای خوشگل خودم
اون اتوبیس گفتنت منو کشته


بینم بینم خاخه جون !!دوست دارم خاله جونیییییییییییی


مامان یه فسقِلی
7 بهمن 91 18:25
اگه دوست داری دوباره بیا و "بعد از امتحانِ همسری نوشت" هم بخون ...


حتما عزيزم حتما!
مامی امیرین
7 بهمن 91 19:08
سلام خانمی.
خدا دخمل خوشگلت و برات حفظ کنه..همسن امیر علی منه.
شما به وبلاگ من تو نی نی وبلاگ سر زدین و در مورد ترس کودکم کمکم کردین...خیلی ازتون ممنونم.لطف کردین.
دختر گل و ببوسید.


سلام عزيزم خوشحالم اگه تونستم كمكي بهتون بكنم تا مشكل گل پسري حل بشه .
خواهر فرناز
8 بهمن 91 13:47
سلام ما با 6تا پست جدید اومدیم زود بهمون سر بزنید وبرامونم یادگاری بذارین
عموی محیط بان
8 بهمن 91 14:30
سلام ممنون از حضورتون موفق باشد
این دسته گل هم واسه نی نی نازتون


سلام ممنون لطف داريد