آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

28 ماهگي

1391/12/22 13:26
نویسنده : مامانی
502 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فرشته كوچك كلبه زندگي من كه معني و مفهوم خوشبختي رو از با تو بودن ميشه فهميد گلم

عزيز مامان امروز 22 ام اسفند و تو عشق مامان 28 ماهه شدي

 

 

28 ماهگيت مباركككككككككككككككككككككككككككككككككككككككك نازنينم

 

 

تمام خوبيهاي دنيا تمام اميدهاي زندگي تمام لحظات شادي تمام موفقيتهاي ممكن و يه خوشبختي كاملللللللللل رو براي تو ميخوام عزيز دلم .

اين هفته هاي آخر سال مثل فشنگ ميگذرند همه سال يه طرف اين ماه اسفند يه طرف ديگه تقويمت رو كه ورق بزني نوشته باشه يكم متوجه نميشي كه چطور نشستي پاي سفره هفت سين و به سال جديد گفتي سلام و به سال قديم گفتي خداحافظظظظظظظظ فقط خاطراتت موند تلخ و شيرين ، اين چند روز هم چه زود گذشت روز شنبه از اداره كه برگشتم با هم رفتيم دكتر آخه چند وقتي هست كه يه چيزي تو مايه هاي سرما خوردگي داري يعني عطسه و سرفه نداري ولي آبريزش بيني تا دلت بخواد بخاطر همين عصر رفتيم دكتر يكساعت و نيم هم معطل شديم آخراش هم خسته شدي و تشريف بردين تو راه پله و بالا و پايين رفتن و منم عين اين مأمورهاي گشتاپو دم در ايستاده بودم كه يه وقت جيم نزني!!! پيش دكتر هم كه حسابي آبروداري كردي و تا تونستي جيغ زدي!!! البته اين فقط تا زماني بود كه معاينه ات انجام بشه بعدش عين اين رگبارهاي بهاري هوا سريع آفتابي شد و داشتي چشم چشم ميكردي ببيني چيز بدرد بخوري گيرت مياد !!! دكتر هم بهت گفت آرشيدا بمون پيش من با هم ويزيت كنيم!!!!!!! بعد هم داروهات رو گرفتيم و رفتيم خونه با وجود اينكه از ساعت هفت و نيم صبح نخوابيده بودي ولي اون موقع هم تا يگانه رو ديدي رفتي پيشش و با هم بازي كرديد و بالاخره رضايت دادي و اومدي داخل و خوابيدي و به همين مناسبت اون شب نرفتيم خونه جون جون چون چنان خسته بودي كه تا خود صبح خوابيدي .

يكشنبه: صبح يه دوساعتي مرخصي گرفتم چنان خوابت عميق بود دلم نميومد بيدارت كنم ولي ديگه طرفاي يه ربع به نه ديگه بيدارت كردم و رفتيم خونه جون جون و بعد يه وداع جانسوز !! من رفتم اداره عصر كه خوابيدي مشغول خونه تكوني بودم بعدش با هم بازي كرديم يه چند دقيقه اي غيب شدي يهو ديدم بالاي لبت تا نوك بيني و بالاتر يه رد قرمز هست موندم نگاهت كردم رژلب بنده دستت بود و واسه اينكه من نبينمش هلش دادي زير ميز ناهارخوري!!! تازه واسه ني نيت هم رژ زده بودي يعني اگه كشوي ميز توالت منو باز كنيد عمراً چيز سالمي توش پيدا بشه ، قبلا هروقت ميرفتيم خونه بابا تا ميرسيديم ميگفتي سيام رنگكانه بودم بپر بپر كردم افتادم! حالا مدتيه ميگي ماماني باربد تايا اومدن پيشم خاله اسينه اومد پيشم ، بعضي وقتها تو پاركينگ كه هستيم ميخوايم بريم بالا اگه صدايي از قسمت انباريها بشنوي بايد بري ببيني چي بود خدانكنه يعني اتفاقي تو اين ساختمون بيفته بدون اجازه دخترم امكان نداره هر كي خواست نفس بكشه بايد بياد از دختر من اجازه بگيره !!! ميري مي بيني يكي از همسايه ها هست بلند ميگي مامان عموئههههههه بيا بيا ببين !!! اي خدا حالا شايد من نخوام ببينم شايد ميخوام خودمو بزنم به نديدن برم بالا چه بايد كرد از دست تو ، هركي هم دم در خونشون بود بهش ميگي برو تو درو ببند يعني مردم اختيار خودشون و خونشون رو هم ندارند ، واي خيلييييييييييييييي شيرين و با يه لهجه خاص شعر ميخوني دلم ميخواد درسته قورتت بدم دلم راحت شه بعضي اوقات هم هي حرف ميزني و يه جرياني رو تعريف ميكني جمله هات طولاني تر شدن ، خيلي از كارها رو خودت انجام ميدي و اين كلمه خودم خودم ورد زبونته تو دستشويي خودم آبو باز كنم خودم صابون بزنم خودم بشورم خودم... بسلامتي در يخچال رو هم كه ديگه ميتوني باز كني عين در كمد ميري توش ميموني ببيني چه خبره شيشه دارويي وسيله غير مجازي اگه توش هست بياد بشه اسباب بازي شما منم عين اين مرغها نوك ميزنم زمين جمع ميكنم.

ديروز هم كه بسلامتي عروسي دعوت بوديم من و خاله مرخصي ساعتي گرفتيم زودتر بيايم خونه بنده نه تنها ديروز هيچ كاري انجام ندادم تازه تو رو بردم حمام آنقدر آب باز بود و آب بازي كردي تانكي خالي شد!!!!!! تازه بعدش از رو نميري باز هم ميخواي بازي كني ديگه بهت شير دادم و درجا خوابيدي حالا تا كي ساعت نه و نيم كجا ميخواستيم بريم آهان عروسي! ساعت هشت بابا تماس گرفت گفتم خوابي ساعت نه تماس گرفتم گفتم خوابي شما بريد من نميتونم بيام خوابت خيلي عميق بود همچين كه مامان اينا رفتن بيدار شدي ما هم سريع آماده شديم و رفتيم دنبالشون خونه هم كلي بازي دم رفتن به خونه جون جون خواستم لباس تنت كنم دستت رو پشت سرت قايم كرده بودي ميگم ماماني چي داري بله اين دفعه نوبت رژ گونه است درش رو بازكردي و با برس مشغول خوشگلاسيون هستي.!!! مياي تو آشپزخونه تمام سبدها رو ميريزي بيرون ميشيني توشون بازي ميكني بعد ول ميكني ميري پوشكهاتو در مياري هركدوم يكي يه طرف بعد يه چيز ديگه بنازم اين روحيه خستگي ناپذيرت رو.تا ساعت دو و ربع هم تو سركله من بودي.

خداجونم خيلي هواي دختركم رو داشته باش آرزوهاي خوب براش دارم خوشبختيش آرزوي منه .

عسلكم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممم خيلي زياد به چشماتم خيلي مياد!!!!!!!!

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان تارا و باربد
22 اسفند 91 10:53
گلم 28 ماهگی خیلی مبارکه برات بهترین های این دنیا رو ارزو دارم
امیدوارم هر چه زودتر سرحالتر بشی و بقیه لواز آرایش مامانی رو بریزی بیرون بریم یه سری جدید بخریم
بعدش هم من مطمئنم میشی مدیر ساختمون البته جوجه ترین مدیر ساختمون
بمیرم براتون جوجه ها تارا و باربد هم هرشب نوبتی از بازی هایی که باهات کردن میگن
یه ذره کارمون سبکتر بشه همو ببینید از خجالت من و مامانی بر بیاید
بوس برای جوجه عسلی خودم


مرسي خاله جوني پس ديگه مجوز صدر شد خاله جون پس لطفا به اين ماماني بگو وقتي من ميرم سروقت لوازم آرايشش اينجوري ( با غيظظظظظظ ) نگاهم نكنه ديگه خو!!!
انشاالله حتما حتما ما هم سه تامون از خجالتتتت شما برميايم حسابي در جريانيد كه .
بوسسسسسسسسسس براي خاله جون خودم
مامان سونیا
22 اسفند 91 12:01
خوب مامان چیکار کار این دختر داری بزار از حالا به خودش برسه و خوشگل کنه دیگه
خو بچه دل داره دیگه میخواد خوشگل باشه


چشم اگه من ديگه چيزي گفتم !!! مامان جون حالا كه اينهمه خاله جوني داري كه هواتو دارن هركاري دلت ميخواد بكن!!!!!!!!
خدارو شكر ميكنم كه الان اينو نميتوني بخوني وگرنه چيييييييييي ميشد والا به قرعان!!!!!!
مامان آیلا
22 اسفند 91 13:10
مبارکه خانم خانوما به سلامتی . همیشه به مهمونی و عروسی راستی خوش گذشت


ممنون خاله جون ، به خوشي شما مرسي.
زهرا م
22 اسفند 91 15:13
28 ماهگی دختر گلت مبارک باشه انشااله سالهای خیلی زیاد با عزت خوشی و سعادت زندگی کنه ممنون از کامنت و ایملیت عزیزم امیدوارم خوب و خوش باشی


ممنون عزيزم منم براي خودت و بچه ها همه خوبيهاي دنيا رو ميخوام.
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
22 اسفند 91 23:25



بوسسسسسسسسسسس براي تو عزيزم خوب پس معلوم شد اسباب كشي تموم شده پست جديد گذاشتي بيام سر بزنم!!
میلاد
23 اسفند 91 0:28
من که هر چی وبلاگ میزنم نمتونم بروزرسانیشون کنم خوبه بیام تو اداره ...... کار کنم یکم وقتم آزادتر بشه!

اما خوب ماشالا دو تا همکار وبلاگ نویس حرفه ای تشریف دارن هان

موفق و موید باشید




آقا ميلاد پس آخررررررش منم كشف كرديد هان !! حالا ميخواي پسوردت رو بده خودمون واست آپديتش كنيم!!!! ممنون كه سر زدي.
حامی
23 اسفند 91 10:37
.....☆.........☆☆....☆.... ☆....☆.....
☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆.....
+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=

.....☆.........☆☆....☆.... ☆....☆.....
☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆.....
+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=

+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=
☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆.....
.....☆.........☆☆....☆.... ☆....☆....
☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆.....
+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=
سال خوب و پر برکتی داشته باشد...پر از شادی و خوشبختی و صدای خنده های شیرین گل هایتان....


ممنون سال نو بر شما هم مبارك باشه،لطف داريد.
مامان تارا
24 اسفند 91 17:37
سلام به مامان و دختر شاد و پرانرژیمون چطورین خوبین خوشین ؟
کرم پودرها تموم شد نوبت رژلبهات رسیده ؟ وای وای وای دختر تو بلایی


سلام عزيزم آره خاله جون رژلبها كه تموم بشه ميرم سراغ رژ گونه!!!!!!!!
مامی امیرین
24 اسفند 91 18:41
28 ماهگی گل دختر مبارک.
حالا آرشیدا جون که دختر ..این امیرعلیما چی که یهریز میره سراغ لوازم آرایش
اسمش خیلی قشنگ..
راستی شما با انیسه جون نسبتی دارین؟


مرسي خانومي عزيزم لوازم آرايش وسيله هاي جذابين، دختر و پسر نداره!!!!!
آره گلم ما دوستان چندين ساله اي هستيم كه سرنوشتمون بهم گره خورده!!
مهربانو
25 اسفند 91 1:47
سلام عزیز دلم . مبارک باشه الهی ..
عروس شدنش رو ببینی .. مامانی این چیزایی که مینویسی همه ش یاد عاشقانه های خودم برای مهردخت می افتم
به آرشیدا بگو تو رو از طرف من ببوسه و خودتم برام ببوسش


سلام عزيزم مرسي خانوم گل زنده باشه مهردخت عزيزم ما هر دومون شما دو تا رو مي بوسيمممممممممم.
مامانی درسا
26 اسفند 91 3:15
عزیزمی 28 ماهگیت مبارک ...... ای جونم همه چی رو بریز بهم ...... انشاالله که زودتر خوب شی گلم


ممنون خاله جوني چشممممممممم ، مرسي