آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

دلهايي پر از غبار

1391/12/19 13:14
نویسنده : مامانی
361 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم عزيزترينم فرشته من اميدوارم خوب و سالم باشي و اوضاع هميشه و هميشه بروفق مرادت باشه و از تمامي لحظات زندگيت لذت ببري و هميشه و هميشه در آرامش زندگي كني، دختر كوچولوي شيطون من اين روزها همه مشغول صفا دادن به خونه هاشون هستند همه دارن تلاش ميكنند كوچكترين غبار رو از روي تك تك وسايل زندگيشون بردارند و آنها رو پاك پاك كنند! ولي هيچ كس به فكر غبار روي دلهاشون نيست هيچ كس به گرد و غباري كه روي قلبهاشون تلنبار شده توجهي نميكنه قبلهامون هيچ وقت تكالنده نميشن و با ما با قلبهايي پر از غبار به استقبال سال جديد ميريم اگه با كسي قهريم همونطور سال تحويل ميشه ، اگه كينه اي داريم ، اگه مشكلي براي كسي ايجاد كرديم ، اگه... هممون همون جوري ميريم پيشواز و توي دلمون شاديم كه فرشهاي خونمون رو شستيم پنجرههاي اتاقهامون برق ميزنن و پردهها ميدرخشند!!! عمو نوروز كه مياد چقدر دلش ميگيره وقتي قلبهامون رو مي بينه!!! چرا ما آدمها فقط و فقط ظواهر رو مي بينيم و بطن چيزي برامون مهم نيست چرا وقتي چيزي رو نمي بينيم فكر مي كنيم وجود نداره؟!!!!!!! چرا نسبت به هم بي تفاوتيم و اثر رفتارهامون رو بر روي همديگه ناديده مي گيريم و خودمون رو گول ميزنيم؟ آره نازنينم ما اين هنر رو ياد نگرفتيم و نمي دونيم كه چطور بايد رفتار كنيم!!!

توي اين بازار خونه تكوني منم مشغول شستشو و سابيدن در و پنجره هستم اون پروژه سبزيهاي خورشي بالاخره تمام شد كل اون چند روز رو بخاطر اين قضيه از تو غافل بودم و فقط و فقط به اين فكر ميكردم زود سر و سامون بدم به خونه و زندگي و هربار كه تو اومدي كنارم يا باچيزي مشغولت كردم و يا اگه گير دادي بهت تشر زدم!!! و چه ارزشي داشت اين كار وقتي كه گاه چشمانت رو اشكبار ميديدم چه ارزشي داشت وقتي كه تنها بودم و كسي نبود با تو همراه باشه كه من بتونم به كارم برسم ! بعد از اون تا چند روز به چيزي دست نزدم با هم بوديم بازي كرديم و خونه به فجيع ترين شكل ممكن دراومد انواع و اقسام اسباب بازي در اقصا نقاط خونه پخش بود آنقدر با ليوان آبت موكتها رو آبياري كرده بودي كه موكت بوي نم گرفته بود!!! ديوارها به خودشون مي باليدن بخاطر نقاشيهاي زيباي تو! و هرجاي ديوار كه دستت نمي رسيد اعتراض ميكردي كه اههههه مامان دستم نمي رسه !!!

هفته اي كه گذشت دوباره شروع كردم به تكاندن خانه وقتي مي خوابيدي ميرفتم تو آشپزخونه در اتاق رو مي بستم و مشغول ميشدم روز شنبه غرق كارم بودم كه يهو اومدي تو هال جا خوردم آخه خواب بودي بغلت كردم دوباره خوابيدي منم دوباره مشغول شدم ولي بعدش ديگه كامل بيدار شدي منم بقيه كارمو ول كردم و چون خسته بودم ناهاري هم براي فردا درست نكردم مقاديري تو يخچال داشتيم تو هم آويزون مامان جون جون!! كل هفته گذشته به تميز كاري گذشت البته خيلي كند و كلا من از درست كردن ناهار فردا خودمو معاف ميكردم و بي خيال ميشدم!!! خوب كه كابينتهاي آشپزخونه تموم شد از غفلت بنده استفاده فرمودي و با مداد رنگي روشون رو نقاشي كشيدي كه خوشگل بشن!!!!!!!! بعد ديدن هنرت هيچ حسي در من پديدار نگشت.!! روز پنج شنبه ديگه تصميم نهايي صادر شد و با فشار مضاعفي بر خودم و البته تو آشپزخونه رو تموم كردم ولي كوچكترين توجهي بهت نشد ناهارت شد ساعت 3 عصر ، شامت هم خورده نخورده شد تا خود 12 نيمه شب درگير بودم ولي اتاقت رو هم تميز كردم و البته پذيرايي انباشته از اسباب بازي و وسايلت در برابر چشمان اشكبار و فرياد اعتراضت به اتاق خودت منتقل شدن يعني اون روز خونه به طرز فجيعي نامرتب و كثيف بود برگهاي كاهوي نيم خورده ات پخش زمين، لكه هاي سوپ و رشته هاي ماكاروني كه به موكت چسبيده بود و خشك شده بود و درخواستهاي مكررت براي باز كردن درب قوطي وازلينت ،يا اباالفضل!!!! صداي فريادم به آسمون رفت ولي چه فايده ، اون روز هم من از تو غافل بودم كامل!!! شب موقع خواب بغلت كردم كه بخوابي گفتم مامان امروز هيچ توجهي بهت نكرد؟ اوهومممم باهات بازي نكرد ؟ نهههه فردا قول ميدم كار تعطيله و با هم بازي ميكنيم خوبه ؟ آيهههههه ، اومدم برات قصه بگم شروع كردم به گفتن يكي بود و تو ادامه دادي يكي نبود يه دختري با ماماش و باباش بود !!!! گفتم تو ادامه بده، يكي بود يكي نبود با ماماش و باباش بود خوب بعدش ... ظاهراً كه بعدي نداشت  و تا بخوابي شد دو بعد از نيمه شب .

ديروز صبح هم طبق قرارمون كلا كار تعطيل بود با هم بازي كرديم و صبحانه نصفه نيمه اي خوردي ، حمامي كرديم و بعد ناهار و لالا  عصر يه تيكه مقوا گذاشتي تو دهنت و طبق معمول پشت مبشل قايم شدي كه من نبينمت ميگم چيكار ميكني چي تو دهنته ميگي آداسههههه!!!

خدايا دختركم بعد تو تنها اميبد من براي زندگي كردنه هواشو داشته باش و نذار غم به دلش بشينه ازت ميخوام كمكم باشي تا بتونتم به درستي تربيتش كنم و كمكش كنم تا به جايي كه لياقتش روئ داره برسم بهت احتياج دارم خد ا جون خيليييييييييييييييي.

عروسكم دختركم نازنينم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم هميشه و تو همه مراحلي حتي زماني كه دعوات ميكنم دوستت دارم گلممممممممممممم بوسسسسسسسسسسسسسسسسس براي تو عشقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان تارا و باربد
19 اسفند 91 13:31
بوس برای مامان عاشق و مهربون که دلش مثل آب و آئینه شفافه
دخمر گل و عسلی خیلی دوست داریم هاااااااااااااااااااااااااا

خست نباشید


فداي مهربونيت عزيزم ممنون از لطفت
منم خيلي دوستت دارم خاله اسينه جونمممممممممممممممممممم
شما هم خسته نباشيد.بوسسسسسسسسسسسسس براي شما و گلهاي خودم
مامان سونیا
20 اسفند 91 9:10
وای عزیزم قربون اون دل پاک مهربونت برم با اون ارزوهای قشنگ با خوندن این پست قطره های اشکم بی اختیار سر ازیر شد هم به خاطر دلهای غبار الودمون هم به خاطر اینکه به این فرشته ها به این هدایای الهی اونطور که باید شاید توجه نمیکنیم و براشون وقت نمیگذاریم و مجبور میشیم ازشون عذر خواهی کنیم و امیدوارم بخششی در پی عذر خواهی های ما مادرها باشه انشاالله بتونی هر ارزوی برای آرشیدای عزیز داری رو بهش برسی و در پایان آرزویم این است که خدا پنجره باز اتاقت باشد


ممنون عزيزم كه وقت گذاشتي و خوندي ببخش اگه باعث ناراحتيت شدم ولي اين واقعيتي است متاسفانه كه باهاش دست به گريبانيم خيلي مواقع به كارهامون رسيدگي مي كنيم ولي از ياد بچه ها غافليم حتي زمانهايي هم هست كه بخاطر بچه ها كاري انجام ميديم ولي بخاطر خستگي يا هر دليل ديگه به همون عشقهامون پرخاش مي كنيم.
مهربانو
21 اسفند 91 0:33
مامانی قشنگم سلام


سلام به روي ماهت به چشمون سياهت!!!! عزيزم
باران زندگی
22 اسفند 91 9:10
یه پیشنهاد دوستانه:
لطفاً رنگ و اندازه فونتی که مینویسید رو در صورت امکان تغییر بدید. یه مقدار خوندنش سخته
--------
با عرض پوزش


چشمممممممممممممممممممممم
سارا مامان آرتین
22 اسفند 91 9:31
مامانی ایشالا به همه ارزوهای زیباتون برسید


مرسي عزيز دلم شما هم همينطور