آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

سيل دم عيد!!!!

1391/12/27 10:15
نویسنده : مامانی
468 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسلي خودم خوبي خوشي سلامتي؟ چه خبرا؟ واي آره خبرها كه زياده آخ آخ يادته مامان ، يادت رفت به همين زودي من كه عمراً تا ساليان سال يادم بره ، الان واست تعريف ميكنم، از روز چهارشنبه برات تعريف ميكنم:

روز چهارشنبه از اداره كه اومدم دنبالت و رفتيم خونه بعد از ناهار و كمي بازي خوابيدي و منم از فرصت استفاده كردم باقي پذيرايي رو كه هنوز تميز نكرده بودم تميز كردم و پرده درآوردم و تيكه تيكه گذاشتم تو لباسشويي كه شسته بشه همزمان بوفه رو هم تميز ميكردم چون ميدونستم كه اگه بيدار شي نميذاري بنده كاري انجام بدم و احتمالا چندتا ميوه خوري هم تلفات ميدادم اين بود كه مشغول به كار شدم لباسشويي و كهنه شور تو هردوشون توي بالكن هستند تو همين حين بيدار شدي بغلت كردم و دوباره خوابونمدمت اومدم قسمت آخر بوفه رو تميز كنم باز بيدار شدي اينبار نذاشتي از پيشت تكون بخورم منم همش تو فكر تيكه آخر پرده بودم كه تو لباسشويي بود پيشت دراز كشيدم و خوابم برد نميدونم دقيقا چقدر طول كشيد بيست دقيقه يا شايد نيم ساعت ولي يهو از خواب پريدم و همش از تو اتاق به ساعت نگاه ميكردم و فكر ميكردم چند ساعته خواب بودم و الان ساعت يازده شبه ( نه بود ) يه صداي عجيبي هم ميومد يه صدا مثل صداي شره آب و همش هم فكر ميكردم كه اين كدوم همسايه است كه داره اينهمه آب ميريزه تو هم بيدار شدي و بهت گفتم بريم پرده رو از تو لباسشويي در بياريم و خونه تكوني مامان ديگه تموم شده و ميبرمت بيرون تو هم شنگول اومدي باهام در بالكن رو باز كردم ايييييييييييييييييييي خدااااااااااااااااااااا وايييييييييييييييييييييييييييييييي بالكن عين يه استخر شده بود پر آب !!! درو كه باز كردم حجم زياد آب بود كه وارد اتاق تو شد اصلا نميدونستم چي شده فقط راه آب رو كه لوله فاضلاب دو تا لباسشويي اونو كيپ كرده بودند رو باز كردم و بعد فقط گريه ميكردم گيج شده بودم قشنگ حال هموطنهاي شمالي رو كه خونشون رو سيل بر ميداره رو درك ميكردم!!! اومدم ببينم علت چيه و دست زدم به كهنه شورت و برق گرفتم بهت گفتم از اتاق برو بيرون و فيوز اتاق رو قطع كردم آب تمام اتاق تو رو ، هال فاميلي و قسمتي از پذيرايي رو گرفته بود فرش اتاقت رو كه تازه شسته بودم خيس آب بود پرده اتاقت واي الان كه دارم اينو مينويسم باز بغضم گرفته موكت پذيرايي و اتاقت شالاپ شالاپ ميكرد وقاتي روش راه ميرفتم با همون حالت گريان زنگ زدم بابا ، تو هم گريه ميكردي و ميگفتي مامان چي شده گريه نكن اشكات رو پاك كن و تا ميديدي اشكم سرازير ميشه تو هم گريه ميكردي و با دست صورتت رو نشون ميدادي و ميگفتي مامان اينجا اينجا رو پاك كن هر كاري كردم شير آب رو ببندم نتونستم خيلييييييييييي سفت بود زورم نمي رسيد بابا و عمو رضا كه اومدن اول شير آب رو بست معلوم شد شلنگ ورودي به كهنه شور تو شكسته و آب فوران كرده حالا من مونده بودم كه من كه از كهنه شور تو استفاده نكردم از لباسشويي استفاده كردم اين چرا شكسته كم كم همسايه بغلي هم فهميد و اومد كمكم بعد همسايه پاييني زنگ زد گفت چي شده تو بالكن ما عين بارون داره آب مياد خلاصه همشون اومدن و اول دلشون به حال من سوخت من هنوز تو شوك بودم و نميدونستم از كجا بايد شروع كنم فكر كنيد خونه تكونيتون تموم بشه و بعد.... هر چي ملافه و حوله بود آوردم خواستم خشك كن بكشم فايده نداشت موكت هم چسب مامان جون جون هم اومد خلاصه غوغايي شد خاله اعظم كمك كرد چسب موكتها رو در آورديم و با ملافه زيرشو خشك كردم موكتها خيسسسسسسسسسسس آب بودند همسايه پاييني برام پنكه آمورد منم زير موكت زير قسمتهاي مختلف موكت هر چي سبد و لگن بود گذاشتم تا هوا بخوره و بوي نم نگيره تو هم هر كي ميومد بهش ميگفتي آب اومده تو اتاقم موكت خيس شده مامان گريه كرده!!!!!! تا ساعت يك شب مشغول بودم يه پنكه ديگه از عموم گرفتم و چون خونه سرد شده بود با مامان جون جون رفتيم خونشون.

فردا صبح زود تا خواب بودي دوباره اومدم خونه، موكتها هنوز خيس بود يه قسمتهايي كه چسبش باز نشده بود خيس آب بود كمي جابجايي انجام دادم يه پنكه و بخاري هم از خاله انيسه گرفتم چون عملا كاري ديگه اي نميتونستم انجام بدم اومدم خونه بهت صبحانه دادم پويا هم اومد و با هم رفتيم بيرون قصدم خريد كفش بود برات توي پاساژ آنقدر دويدي و پويا طفلك دنبالت كه نيفتي و جايي نري و آنقدر جيغ كشيدي خواستم كفشت رو پرو كنم نشوندمت رو ميز هي دور خودت چرخيدي ببيني چيزي گيرت مياد دست بزني يه دختر چهار پنج ساله اي اونجا بود هلش دادي آنقدر سر و صدا كردي كه ديگه صاحب مغازه كلافه شده بود گفتم الان ميندازمون بيرون ديگه سريع يكي رو برات انتخاب كردم و رفتيم تو پاساژ بعدي هم هي لباسهاي روي رگال رو در مياوردي و پويا حساسيت نشون ميداد كه دست نزن تو هم كه اوضاع رو اينجور ديدي صداش ميكردي پويا تا نگاهت ميكرد لباس روي رگال رو مينداختي زمين و فرارررر ، ديدم الانه كه از اينجا هم بندازنمون بيرون بس كه ميدويدي سريع يه لباس برات انتخاب كردم و رفتيم قدري ديگه هم كار داشتم كه انجام دادم واي كه اگه پويا همراهم نبود دمار از روزگارم در مياوردي رسوندمتون خونه جون جون و خودم برگشتم خونه مو كتها به مدد سه پنكه و يه بخاري و صندلي و لگن و سبدهاي زير موكت تا حد زيادي خشك شده بودند يه عالمه ملافه تلنبار شده بود كه بايد شسته ميشد لباسشويي رو چون تو آب رفته بود و كهنه شور تو كه يه عالمه آب به خوردش رفته بود رو نميتونستم روشن كنم لباسهاي تو رو با دست شستم ولي بقيه رو نميشد برگشتم اونور و بهت ناهار دادم و از بس اونجا هي رفتي پويا ر و گاز گفرتي ( به قول خودت) و هي زدي تو سرش و بزور جيغ و داد بالش رو ازش خواستي البته پويا هم از خودش دفاع ميكرد ولي خوب خيلي شيطوني كردي منم وسايل رو جمع كردم و رفتيم خونه مو كتها تقريبا خشك بودند و ميشد پهنشون كرد پنكها رو خاموش كردم و تا تو بخوابي منم مشغول جابجايي و شستشو بودم سرايدارمون هم اومد كمك كرد و موكت آشپزخونه رو درآورديم و خودش شستش ، ديگه وقتي بيدار شدي نا نداشتم و در حاليكه از سر و كله ام بالا ميرفتي چرت ميزدم.   

جمعه صبح زود بيدار شدم قدري كار انجام دادم بيدارت كردم بري دستشويي كلا بيدار شدي حمامت كردم و آنقدر آب ريختي تا منبع خالي شد!!!!!!! بعد هم نوبت آرايشگاه داشتم خيلي طول كشيد اونجا هم هي از اينور به اونور هي بيسكويت ريز ريز كردي رو زمين و هي مديرش اومد به من ايراد گرفت و منم عذرخواهي كردم تا رفتيم خونه موكت آشپزخونه رو پهن كرديم و هنوز يه دقيقه نگذشته ليوان آبت رو خالي كردي روش آهههههههههه!! لك زردچوبه هايي كه ريخته بودي كمرنگ شده بود ولي كاملا پاك نشده بود عصر هم تا خواب بودي رفتم پنكه همسايه پاييني رو بدم و علي پسرش كه تو خيلي دوستش داري بيدار بود منم بغلش كردم آوردمش بالا خواب خواب بودي صدات كردم يه تكوني خوردي ولي چشات بسته بود دوباره صدات كردم چشاتو نيمه باز كردي تا علي رو ديدي يهو چشات چهارتا شد و نشستي ذوق كردنت شروع شد كلي بازي كردي و دختر خسيس من همه توپها و اسباب بازيهاشو نه تنها در اختيار علي قرار داد تازه كلي هم هواشو داشت بعد هم رفتيم پيش خاله اعظم كلي اونجا هم بازي كردي و بعد هم خونه بابا و لالا.

ديروز هم كه زودتر اومدم خونه مامان كار داشت كلي بازي كرديم و تا عصر اونجا بوديم كمك مامان بعد هم رفتيم بيرون و بعد هم رفتيم رنگين كمان خاله انيس هم اونجا بود بعد هم رفتيم پيتزا خورون تو پارك و مقاديري بدو بدو ماشالله به اين انرژيهاتون كه بعد الونهمه بازي تو رنگين كمان انگار نه انگار بعد هم خونه و تو لالا كردي آخيشششششششش!!!!

چند روز پيش رفتي پيچ گوشتي رو برداشتي و دستات رو پشت سرت قايم كردي بهت ميگم چي تو دستته يه دستت رو كه خاليه نشونم دادي ميگي هيچي!!!!

رفتم د.س.ت.ش.ي.ي. اومدي بلند دم در ميگي مامان كجايي اينجايي داري ...... ميكني!!!!!اي خداااا من از روي همه همسايه ها شرمنده ام.!!

ميگم كفش بپوش بريم بيرون ميگي با دمپايي بيام ميگم نه ميگي دمپايي نه مامان با دمپايي بيام ( تاكيددددد فراوان ) نه كفش بپوش

مامان نريم خونه چرا ميخوايم بريم نريم چرا نريم چرا نريم نريم نريم ....

بسلامتي شيشه عينك باباجون جون رو هم كه درآوردي فرم يه طرف شيشه يه طرف.

چيزي تا پايان سال و اومدن سال جديد نمونده خدايا اين سال رو براي همه سالي پر از خير و بركت و سلامتي رو شادي قرار بده ، خدايا هواي همه بچه ها رو داشته باش و شاداب و سرزنده براي مادرها و پدرهاشون نگهشون دار.آميننننننننننن.

خدايا شكرت بخاطر اينكه امسال هم در كنار دخترم بودم بهم توانايي بده تا بتونم در كنارش باشم و به درستي تربيتش كنم.مرسي خداجون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان تارا و باربد
27 اسفند 91 11:15
به به عجب عجب خسته نباشی می دونم خیلی سخته خدا رو شکر تموم شد
امیدوارم همه لحظه هاتون شاد شاد باشه بهارتون لبریز از شادمانی و سلامتی
بوس محکممممممممممممممممم برای مامانی گل و آرشیدای عسلی شیطون


مرسي عزيزززززززززززززززممممم بوسسسسسسسسسسسسسسسس براي تو و شيطون بلاهاااااااااا
خواهر فرناز
27 اسفند 91 16:56
پس واقعا خسته نباشی عزیزم

خدا را شکر به خیر وخوبی تموم شد

ایشالا سال خوبی داشته بشن
سال نو مبارک


مرسي گلم آره خدا رو شكر ، سال نو بر شما و خانواده محترمتون مبارك.
مامان وبابای سونیا
27 اسفند 91 20:28
باز هفت سين سرور
ماهي و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادي عيد
آرزوهاي سپيد
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز هم رنگين کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سوداي ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
يا مقلب القلوب
يا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد

عید شما هم پیشاپیش مبارک


مرسي مامان و باباي مهربون.

پری شهر قصه ها
27 اسفند 91 20:32
سلام مرسی به وبم سر زدید وبلاگ قشنگی دارید عیدتون هم مبارک


سلام عزيزم خواهش ميكنم تو هم عيد خوبي داشته باشي.
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
28 اسفند 91 14:38
شما چقدر بی توقع مهربون هستین ... ممنونم ...

راستی:

لینک هم شدید با افتخار


واقعاااااا مرسيييييي عزيزم.
آرام خانوم
14 فروردین 92 11:23
هزار ماشالا به این فرشته ی کوچیک خونتون.


مرسي گلم
مامان تارا
16 فروردین 92 23:08
وااااااااااااااااااااااااااااااااااای من جای شما رسما سکته رو زدم آخر ضد حال بود واقعاً


خيليييييييييييييييييييي ضد حال!!