شادي و شيريني زندگي من
سلاممممممممممممممممممم عليكم!!!! خوبيد؟ سلامتيد؟ چه خبرها ، تو خوبي جيگمل خودم شكر پنيرم عرض كنيم كه آقا ما هفته قبل خواستيم آپ كنيم منظورم چهارشنبه است !! بعد يهو اين اينترنته زد و قطع شد يعني سراسري بود و ما هم ديگه نتونستيم بيايم حال و احوال بگيريم و نه حال و احوال بديم!!!!!!!!
عرض كنم اون چند شب قبل انتخابات خيابونها بشدت شلوغ بود و حتي نيمه شب هم كه ميخواستيم بريم خونه جون جون باز توي ترافيكش ميمونديم ، دو شب هم كه پشت سر هم رنگين كمان بوديم و حالشو بردي كه جمعه هم غروب رفتيم واسه رأي دادن و تا من رأي بدم باز واسه خودت دوست پيدا كردي و بعد هم كه يه چرخي زديم بهانه رنگين كمان رو گرفتي گفتم نه بسته است از جلو درش گذشتيم ديدم نخير بازه تا من بيام از ماشينم پياده شم در ماشين رو باز كرده بودي و رفته بودي وسط خيابون يهو يه آقاي گفت واي بگيرش ماشين زدش برگشتم ديدم تا وسط خيابون رفتي و با ديدن ماشين خيلي عادي واسه خودت داشتي برمي گشتي يادم نيست كه چطور پريدم و بغلت كردم و البته كلي هم دعوات كردم و ديگه كلا حالم گرفته بود و اخمهام باز نميشد بعد هم رفتيم خونه جون جون.
شنبه هم طبق معمول كارهامون رو انجام داديم و خواستيم بريم خونه جون جون تصميم گرفتيم بريم بنزين بزنبيم كه ديدم همه خيابونها شلوغ و راه بسته و تازه متوجه شدم همه مشغول شادي كردن هستند و ماكلي هم تو ترافيك مونديم و شاد در شادي مردم و نهايتا هم رفتيم خونه جون جون.
تو اين روزها كلي شيطنت ميكني پاتو ميذاري رو دسته كشوي كابينتها و ازشون بالا ميري و دست ميزني به توتستر و من همش بايد حواسم باشه كار خطرناك نكني، بعد نود و بوقي ما يه لباس تو خونه اي واسه خودمون خريديم از شكل و رنگش خوشت اومده ميگي مامان چه لباست خوشگله منم لباس خوشگل ميخوام ، يه شب قرار بود با هم بريم خونه خاله اعظم طبق معمول تو زودتر رفتي و من مشغول بودم حاضر غايبشون كردي و برگشتي و ديگه بنده هم نتونستم برم بعدا خاله اين مكالمه رو برام تعريف كرد:
خاله : وقتي خواسته برگرده خونه بهش گفتم نرو الان مامانت مياد
آرشيدا: نه مامان نبايد بياد من درو ميبندم
خاله: خوب منم درو باز ميكنم بياد تو
آرشيدا: در حال نجوا با خودش خوب منم گريه ميكنم ميگم اوهو اوهو من خسته ام بريم خونه بعد مامانم هم ميره بيرون من تندي در روش ميبندم!!!!!!!! يعني بيه همچين دختري داريم ما ، ببين چطوري واسم نقشه ميكشه!!!
يه لباس جديد واست گرفتم ميگي واي مامان چه قشنگه مباركم باشه!!!!
شب كه ميشه ميگي مامان ميخوايم بريم خونه جون جون هباساتو بپوش بريم ، زود باش هباس بپوش.!!!
چند شبي هست كه موقع خواب ميگي مامان من صبح خوابم تو نرو اداره بمون پيشم! بميرم واسه دختري ميترسم فقط واسه تو اين كاره رو بذارم كنار!!!
شبها كه ميريم خونه جون جون ، مامان جون جون بهت ميگه بيا يه بوس بده ببينم مامانو بوس كن تو هم خيلي شيك مياي منو ميبوسي. بعد هم ميگي مامانمو بوس كردم.
بهت ميگم بگو بشقاب ميگي بشباق ميگم بش آرشيدا: بش من: قاب آرشيدا باق، بشقاب، بشباق!!!
يه عباق گردن كلفت تو ولايتمون داريم البته مجسمه است هان بعد هر از چند گاهي بيايد اين عباقه رو ببيني يه روز داشتيم ميرفتيم بيرون ميگي بريم عباقو ببينيم ، مامان ميخوردت!!!
من: واي منو نخوره اگه خورد چيكار كنيم
آرشيبدا خانوم با بي تفاوتي: معلوم نيست!!!!!
مانكنيسيون هم كه فعلا پيچونده شده و بلاتكليف مونده!!! روز چهارشنبه عصر تا خواب بودي عين فر فره كارهامو انجام دادم و موقع بيدار شدنت تصميم گرفتيم بريمم ددر كه يهو چشمم به موجود سياه رنگ چندشي به نام جيرجيرك افتاد واييي يه كولهخ بازي در آوردم و تو طفلي هم حسابي ترسيدي بعد من پريدم حشره كش رو آوردم و تو رو ابز صحنه دور كردم تا تونستم سمپاشي كردم كلي گريه كردي بعد هم رفتيم ددر پياده هم بوديم و كلي از روي ايگوها پريدي و ذوق كردي بعد هم رفتيم دوري كوچولوئي بخوريم.خاله اعظم هم بعد شنيدن ماجرا كلي خنديد و گفت چرا جلو بچه اين ادا رو درآوردي خو يه كلمه منو صدا ميكردي ميكشتمش برات حالا از اون روز تو هر دفعه ميگي مامان سوكسيه الان ميخوردت!!!
پنج شنبه خاله انيس اينا شام مهمان ما بودند صبحش كلي كار داشتم و بيرون هم بايد مي رفتيم و خلاصه ناهار خورديم و كلي تلاش كردم تا خوابيدي و من تونستم كارهامو انجام بدم تقريبا همزمان با اومدن خاله بيدار شدي و اصلا سرحال نبودي و كلي كسل و بدخلق بودي شام خورديم كه متوجه شدم بدنت كمي گرمه و عطسه و سرفه وايبييييي باز سرماخوردگي ولي من كه حسابي مواظبم اي خدا ، عمو زحمت كشيد برات استامينوفن گرفت و خاله هم بهت شربت داد من كه چنان خسته و كسل از سرماخوردگيت بودم كه حال بلند شدن نداشتم تصميم گرفتيم بريم دوري بخوريم و اونوقت كمي سرحالتر شدي و سه تاييتون هم تو ماشين خوابتون برد گرچند خونه دوباره بيدار شدي و انگار صبح شده ولي حالت بهتر بود خداروشكر و بعد هم لالا كرديم.
جمعه خدارو شكر خوب بودي ولي من همچنان داروهات رو دادم كلي با هم بازي كرديم ناهار درست كردم و بعد هم هي بهت گفتم بيا بخواب عصر ميخوايم بريم جشن رنگين كمان قرار بود واسه يه ماشين شارژي قرعه كشي بشه و به همين بهانه يه جشن گرفته بودند و همه بچه هايي كه رنگين كمان رفته بودند دعوت شده بودند خاله اعظم هم با ما اومد خيلي خوش گذشت تو و تارا هم با هر آهنگ چنان بپر بپر ميبكردين كه همه بيشتر به شما نگاه ميكردند قبل اومدنت خاله و بچه ها رفته بودي رو سن و بازي كردي وقتي اومدند سن خالي شده بود چون برنامه شروع شده بود با اين وجود دست تارا رو گرفتي و بردي كه اونم بازي كنه كه البته من مانعتون شدم يه بادكنك هم داشتي كه باهاش بازي كردين و يه پسري الز خودت بزرگتر گرفتش ازت كه بشدت دفاع كردي و نذاشتي ببردش وقتي اينها رو ازت مي بينم خوشحال ميشم و اين اميد در من شكل ميگيره كه بتوني در آينده هم از حقت در برابر تمام نامرديها و نماحقيها دفاع كني .
دخترك يكي يه دونه و عزيز دردونه من همه خوبيهاي دنيا رو براي قلب پاكت ميخوام و چقدر من خو شبختم كه وقتابي ميخواي بخواي صورتمو با دستهاي كوچولوت ميگيري و آروم خوابت ميبره من چقدر خوشبختم خداياااااااااا شكرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت