ماييم و اين قند عسل
آقا سلام عليكم ما اومديم جانننننننن من ده روز وبمو بروز نكردم اين ديگه چه وضيه آقا ما به كجا شكايت كنيم؟!! والا!!!! عرض كنم خدمتتون اه راستي سلام دخملي خوفي مامان جون دمااااااااااارررررررررر از روزگارم در مياري راحتي!!!!! خو معلومه چرا ناراحت باشي اوني كه ناراحته بنده هستم كه صد البت مشكلات خودم مي باشد والا!!! ها داشتم ميگفتم هفته گذشته همچين كه روز شنبه رفتيم سركار هي ذوق ميكرديم واسه دوشنبه كه تعطيله!!!!! اون روز هم بسان روزهاي ديگر بگذشت با مهد و خونه جون جون
روز يكشنبه از مهد كه آوردمت رفتيم خونه جون جون وسيله هات رو برداريم جون جون فرمودند كه ما آخر هفته نيستيم آرشيدا رو چيكار مي كني ما هم گفتيم خيالي نيست يه فكري مي كنيم شما راحت باشين!!!! عصر هم خواب و اون روز به يمن ماموريتهايي كه تو گرماي 50 درجه رفته بودم خفن گرمازده شده بودم و هرچي چيزهاي خنك ميخوردم افاقه نميكرد و شب هم كه شب نيمه شعبان بود و مراسمات بسياري برپا بود راستش اصلا حال نداشتم برم بيرون و از طرفي دلم نيومد كه از شادي بيرون محرومت كنم اين بود كه طرفاي ده زديم بيرون به قصد شركت در جشنها ولي نميدونم چرا سر از رنگين كمان درآورديم!!! خوب ما هم پريديم تو و گفتيم تو بازي كني ما هم بنشينيم و حتي بچرتيم!!!! اونجا خاله انيس و دوقلوها هم بودند و ما بسي مشعوف شديم و كلا گرمازدگي يادمون رفت!!!! شما هم يه دل سيرررررر بازي كرديد و بعد هم عمو اومد و ما هم خودمان را تلپ كرديم( كلا كارمان اين است ) (( قابل توجه بعضيها كه الان اينو ميكنن پيرهن عثمان و آبرو مابرو نميذارن واسمون!!!!!)) رفتيم بگرديم و ساندويچ مهمان عمو جانت بوديم و البته از بس شما وروجكها رفتيد و دوئيديد و آمديد ،خونه خاله انيس صرف شد و بعد يه چرخ ديگه و رسوندن مارو خونه و بعد هم لالا.
دوشنبه تعطيل هم كه اصلا حال بيدار شدن نداشتيم و دلمان ميخواست كلا بخوابيم كلا از تو خونه تكون نخورديم كه رويمان را آفتاب مهتاب نبيند!!!!
سه شنبه تو رو كه از مهد آوردم و رفتيم خونه جون جون واسه وسايلت دم در خاله انيس و تارا و باربد گلي رو ديديم و به طرف هم دويديد و كمي هم بدو بدو كرديد و از بس هوا گرم بود رسونديمشون و بعد هم رفتيم خونه جون جون ،طفلي بابا بشدت نگران تو بود و همش دنبال راه حل ميگشت و حتي پيشنهاد داد كه ببرمت پيش عمو جانم و زن عمو جان هواتو داشته باشند ولي خوب ميدونستم نميموني پيششون يعني خودم باشم مشكلي نيست راحت راحتي ولي ... خلاصه كه قبول نكردم و بابا هم هي ميگفت آرشيدا بيا ببريمت با خودمون و تو هم ميگفتي مامان تو مياي گفتم نه اگه ميخواي بري خودت تنها برو تو هم ميگفتي نه نميام مامان بياد بابا هم ميفرمودند كه خودت رو تنها ميبريم مامانت رو نمي بريم!!!! من موندم اينهمه محبت رو كجاي دلم جا بدم تازه شم يني شما ميگيد اين قضيه رفتن به مسافرت و چهارتا بليط گرفتنشون و ما رو نبردن ربطي به اون قضيه مشابه دارد عايا؟!!!!! كلي هم سفارش كرد دو تا شير گرفتم براي آرشيدا ببر براش بخوردشون رفته در يخچال رو باز كرده اين بيسكوييتها رو خريدم براي آرشيدا از اينا دوست داره اگه اومدين اينجا بهش بده بخوره يه وقت نري بالا گلدونها رو آب بدي آرشيدا بياد دنبالت بيفته و.... چشم بابا جون جون مهربون فداي محبتت خلاصه بعد كلي باي باي و خداحافظي و اينا رفتيم خونه و تو خوابيدي و من موندم با دنياي از استرس كه خدا فردا را به خير بگذراند!!!! شب هم دعا و نذر و خواهش كه بيا بخواب و فردا صبح بايد زود بيدار شي و اينا راستي از اون روز هم ساعت محترم كار تغيير كرد شد 6:30 تا 14:30 بعد يه سئوالي واسم پيش اومده ميگم به نظرتون، ....... كي گم شده اول صبي بخوان بيان اداره يا اينكه عايا ما به صرف خوردن كله پاچه ميرويم آن ساعت؟!!!! بگذريم چون اون روز چنان ذوق زده شده بوديم بابت همان يه ساعت زودتر رفتن كه از هول حليم تلپ افتاديم تو ديگ چون برگشتني يه عالمه خريد سبزيجاتي و ميوه اي كرديم كه يه وخ اون يه ساعت آرامش نداشته باشيم ميگم هان به نظرتون ظرفيت هم چيز خوبي است آيا؟!!!! القصه اون شب نخوابيدي مگر ساعت يك و اندي كه ديگر ما به مرز بيهوشي رسيديم .
چهارشنبه صبح زود با استرس بيدار شدم و اول تماس گرفتم كه من ديرتر ميام بعد هم وسيله برات جمع كردم و لباس پوشيم حالا مونده بود راضي كردن دلم كه تو رو از خواب عميييييق بيدار كنم و لباس كنم تنت و ببرم با خودم اداره طرفاي 8:30 ديگه بيدارت كردم و تو خواب و بيداري لباس پوشيدي دلم كباب چشماي قرمزت بود ولي چه ميشد كرد رفتيم اداره و اولش هنوز رو دور نبودي ولي بعدش كم كم يه چرخي زدي و من به فاصله دو ساعت هفت مرتبه بردمت دستشويي كه البته فقط دوبارش واقعي بود !!!!!!!!و طرفاي دوازده هم هي ميگفتي بريم همون موقعها هم من ناهارت رو گرم كردم و رسوندمت مهدكودك و خودم برگشتم اداره خيلي راحت و بي خيال باي باي كردي و رفتي تو ،طوري كه برگشتني بغضم گرفت كه ازم دور شدي!!!!!!!!!!!! خلاصه اينكه بعد اداره كه رفتم خونه و داشتم ناهار ميخوردم و هي به خودم ميگفتم آره تو اينجا داري راحت ناهار ميخوري اونوقت دخملي تو مهد و نميدونم ناهارش رو خورده نخورده چه كرده و آنقدر گفتم تا كلا ناهار كوفتم شد!!! تند تند هم جمع و جور كردم و بعد هم اومدم دنبالت جنابعالي هم مشغول بازي واسه خودت. عصر هم لالا و و من هم كلي كار انجام دادم طوري كه وقتي بيدار شدي حال نداشتم با اينحال طرفاي يازده رفتيم رنگين كمان!!!!!!!!! اونجا هم با بچه هايي كه بودند بازي كردي حتي دوتا بردار بودند خودشون داشتند بازي ميكردن آنقدر رفتي خودت رو قاطي كردي تا سه تايي مشغول بازي شديد بعد هم برگشتيم خونه و من واقعا غش كردم.
پنج شنبه هم كه تا 11 خواب بودي منم قدري از كارهامو انجام دادم بيرون هم كار داشتم تازززززه ساعت يك زديم بيرون!!!!!!!!! و خدارو شكر به هيچكدوم از كارهام نرسيدم كه البته طبيعي بود!!! فقط يه كلي از اين النگوهاي رنگي خوشگل ديدي و برات خريدم از هر رنگي برداشتي بعد هم خونه و بدليل افسردگي ناشي از ناكامي در انجام امورات خوابيديم!!!!!!!!!! پنج شنبه عصر هم رفتيم بيرون دوري خورديم و بعد به صرف خوردن پيتزا رفتيم دستات رو شستم و نشستم حالا تو هي نري سراغ اين شير آب و هي دست بشوري مگه تميز ميشد!!!!!! بعد اومدي بلند جلو همه ميگي مامان بيابيا بيا دستاتو بشورم كثيف شده بيا بعد اين بياهه رو اونجوري ميگفتي كه يعني خجالت نكش بيا دستاتو بشورم و من من بخاطر تو رفتم پيتزا گرفتم لب نزدي!!!بعد هم رفتيم خونه و باقي قضايا!!!!!!! يكمي ارز النگوهات رو درآوردي گفتي بيا برام بذار ميگنم صبر كن الان ميام يا خودت بيا اينجا برات بذارم خلاصه قدري طول كشيد تو اون فاصله لطف كردي شكونديش ميگم چرا شكونديش با بي خيالي ميگي من كه گفتم بيا برام بذارش!!!!!!!!!
جمعه كلا درگير و دار تميز كاري و آشپزخونه هستم در اين روز خدا اين اتاق خصوصي رو از ما خانوما نگيره !!! ناهار آماده كردم و خورديم و استراحت و شب هم رفتيم پيش خاله اعظم اونجا هم هي گفتن به به چه النگوهايي و خاله گفت براي منم ميخري منم برم بخرم آرشيدا: نه اينجا نداره از اهواز گرفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!! يني من موندم اين جوابها كجاي آستينت هستند كه سريع تقديم حضور ميكني !!!
يه روز هم با هم رفتيم بيرون پياده بوديم بعد تو راه يهو دستامو گرفتي ميگي بيا آليسا آليسا بازي كنيم ميگم مامان اينجا خيابونه نميشه برگشتي ميگي مامان اونجا رو ببين اونجا خيابونه ماشين مياد اينجا خيابون نيست!!!(تو پياده رو بوديم )
شنبه هم پيرو پروژه قبلي ديرتر رفتيم و آماده ات كردم و رفتيم اداره ديگه اون روز بهتر بودي حتي نامه بهت ميدادم ميبردي واسم همكارم شماره كنه!!! دو تا ارباب رجوع سريش هم داشتم كه هي براشون توضيح ميدادم تااااازه ميرسيدم سر خط ميگفتند ليلي زن بود آخرش يا مرد!!!! از اونطرف هم تو هي ميگفتي مامان بهلم كن بهلم كن رسوندمت مهد و بااجازه ساعت 12:30 آفتاب تو مخم با ماشين بدون كولر رفتم ماموريت وسط بيابون ديگه نميگم چي كشيدم دريغ از يه قطره آب كه مسلموني به مسلموني بده!!!!!!!ديگه خونه رسيدم آب يخ حالمو جا نمياورد اومدم مهد دنبالت و رفتيم خونه و خداروشكر لالا فرمودي و بعد هم من آنقدر شربت آبليمو و خاكشير و .... خوردم ولي هنوز حال نيومدم ، عصر هم رفتيم بيرون براي كاري كه سرخيابون خاله انيس و بچه ها رو ديديم و گل از گلتون شكفت و دودينهاي ما شروع شد رفتيم تو يه مغازه اسباب بازي فروشي و تارا و باربد كيف و ماشين خريدند ولي از اونجايي كه تو تازه ماشين خريده بودي ديگه برات چيزي نگرفتم عوضش رفتيم مغازه سيسموني جوراب بخريم آقا واسه هركدومتون يه دست لباس خريديم دريغ از يه جفت جوراب!!! بعد هم آب معدني براتون گرفتيم و جالبه خودمون هم هلاك اما من اصالا حتي به ذهنم هم نيومد كه خو دو تا هم واسه خودتون بگير !!! بعد هم عمو اومد و رفتايم مهمان من پيتزا خورون بگكذريم از اونهمه ليوان يه بار مصرفي كه انداختيد و رفتنتون تو آشپزخونه و دويدنهاتون توو همون فضاي كوچيك يهو گفتي مامان جيش دارم تازه داشتيم پيتزا ميخورديم خو ماهم برديم بيرون ببينيم چه ميشود كرد دوقلوها هم بهمراه مامي جانشان آمدند و بزممون كامل شد لپ كلوم اينكه هر سه رفتند كار واجبشون رو انجام دادند و از اونجايي كه عمو داخل بود نوبتي رفتند تو و با صداي بلند اعلام كردند كه رفتند و جيش كردند و باريبد قربونش برم هعر از چند گاهي جهت يادآوري اينو ميفرمودند خاله انيس هم كه ديگه اوضاع خرابه رفت ظرف بگيره پيتزاها رو ببريم كه نگو طرف هوامونو داشته و اصلا ظرفها آماده دادن بودند تازه وقتي ميسخواستيم بريم جهت تشويق اينكه زودتر رفع زحمت نخيبر رحمت كگنيم اسشنتيون هم گرفتيم بعد هم خونه و لالا.
يكشنبه صبح بيدارت كردم و مثل يه دخهمل خوب لباس پوشيدي و بردمت با خودم و خلاصه كلي كار انجام دادم و كمك كردي و بعد هم موقع رفتن مهد گكفتي مامان نيا خودم ميرم و پياده شدي و البته من باهات اومدم كه تحويلت بدم و كمي هم گشتيم تا مربيت پيدا شد چون هنوز مربي اصليه نيومده بود ايبن بود كمي گريه كردي حالا منم تو راه برگشت همچين سير دلم گريه كردم و هي گفتم چه دختر خوبي دارم و چقدر فلان و اينا و عصر هم هيچي اومدم دنبالت و بعد خواب عصر بردمت حمام و آب بازي بعد يه عادت داري كه هي ميگي شامپو بده منم يه شامپو رو واست نگه داضشتم از اونا كه استفاده شد و اونو بهت ميدم كه ديگه گير ندي به شامپو اصليه اونروز اومدم سرتاوبشورم ديدم اه چرا اين توش آبه و شامپو نيست پ شامپوت كو كه اي دل غافل شمپوئه رو اشتباهي بهت داده بودم و بله همچين الكي شور اومدي بيرون بعد هم شام و لالا.
دوشنبه صبح خواب خوتاب بودي ولي خوب مجبور بودم بيدارت كلي نق و بهانه لباس كردم تنت رفتيم اداره يعني دمار از روزگارم درآتوردي ميخواستام جايي تماس بگيرم دست ميزدي رو تلفن حرف ميزدم با متقاضي جيغغغغغغغغ كه بهلم كن صدا به صدا نميرسيد و يه متقاضي سه پيچ ديگه هم اون روز داشتم و اعصاب برام نموند يعني به جاتن خودم اگه شما ديدين هفته ديگه من اصلا متقاضي داشته باشم چه برسه به سيريشش !!!! خلاصه وقتي بردمت مهد چسبيدي بهم و گريه و منت ولت كردم اومدم اصلا هم دلم نسوخت تازه ديروز من اين پست رو شروع كردم يهههههههه عالمه نوشتم رسيدم آخراش يهو صفحه غيب شضد داشتم ميمردم ( دور از جونم ) هي خاله انيس رو صدا ميزدم و البته چند تا بك زدم صفحه يهو پيدا شد و از اونجايي كه قبض روح شده بودم منم كلا بي خيالش شدم خونه هم كه رفتم تندي ناهار خوردم و گفتم اين دخملي خوب نخحوابيده زودتر برم دنبالش استراحت كنه و اينا آقا ما رفتيم دنبالش اصلااااااااا انگار نه انگار كه پدر هفت جدمو تو اداره درآورده بود خوش و خندان تعريف ميكرد كه بازي كرده و چه كرده و هي هم مربيهاشض ميگفتن چرا اومدي دنبالش و هنوز كلاس داره و مشكلي نداشته و اينا هيچي ما برديمت خونه و شير دادم و خوابيدي منم صدام درنيومد سير بخوابي طرفاي هفت بيدار شدي و قدري بازري كرديم و يبعد هم براي كاري رفتيم بيرون يهخ قدري تو گرما پياده روي كرديم و تا ده خونه بوديبم بعد هم كارهامو تند تند انجام دادم كه يازده ونيم بخو ابي و البته تا خ0وابت برد شد 12 و اندي !!!!
امروز هم خداروشكر خودت سرحال صبح بيدار شدي البته من ميخواستم ديرتر ببرمت چون حاكم بزرگ نبودش ولي تو زود بيدار شدي الان هم من و خاله انيس براي فرداي شما سه تا افكار خبيثانه اي در نظر گرفته ايم كه بعداً به سمع و نظرتان خواهد رسيد