آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

ماييم و اين قند عسل

1392/4/11 14:21
نویسنده : مامانی
358 بازدید
اشتراک گذاری

آقا سلام عليكم ما اومديم جانننننننن من ده روز وبمو بروز نكردم اين ديگه چه وضيه آقا ما به كجا شكايت كنيم؟!! والا!!!!نیشخند عرض كنم خدمتتون اه راستي سلام دخملي خوفي مامان جون دمااااااااااارررررررررر از روزگارم در مياري راحتي!!!!! خو معلومه چرا ناراحت باشي اوني كه ناراحته بنده هستم كه صد البت مشكلات خودم مي باشد والا!!! ها داشتم ميگفتم هفته گذشته همچين كه روز شنبه رفتيم سركار هي ذوق ميكرديم واسه دوشنبه كه تعطيله!!!!! اون روز هم بسان روزهاي ديگر بگذشت با مهد و خونه جون جون

روز يكشنبه از مهد كه آوردمت رفتيم خونه جون جون وسيله هات رو برداريم جون جون فرمودند كه ما آخر هفته نيستيم آرشيدا رو چيكار مي كني ما هم گفتيم خيالي نيست يه فكري مي كنيم شما راحت باشين!!!!استرسدروغگو عصر هم خواب و اون روز به يمن ماموريتهايي كه تو گرماي 50 درجه رفته بودم خفن گرمازده شده بودم و هرچي چيزهاي خنك ميخوردم افاقه نميكرد و شب هم كه شب نيمه شعبان بود و مراسمات بسياري برپا بود راستش اصلا حال نداشتم برم بيرون و از طرفي دلم نيومد كه از شادي بيرون محرومت كنم اين بود كه طرفاي ده زديم بيرون به قصد شركت در جشنها ولي نميدونم چرا سر از رنگين كمان درآورديم!!!تعجب خوب ما هم پريديم تو و گفتيم تو بازي كني ما هم بنشينيم و حتي بچرتيم!!!! اونجا خاله انيس و دوقلوها هم بودند و ما بسي مشعوف شديم و كلا گرمازدگي يادمون رفت!!!! شما هم يه دل سيرررررر بازي كرديد و بعد هم عمو اومد و ما هم خودمان را تلپ كرديم( كلا كارمان اين است ) (( قابل توجه بعضيها كه الان اينو ميكنن پيرهن عثمان و آبرو مابرو نميذارن واسموننیشخند!!!!!)) رفتيم بگرديم و  ساندويچ مهمان عمو جانت بوديم  و البته از بس شما وروجكها رفتيد و دوئيديد و آمديد ،خونه خاله انيس صرف شد و بعد يه چرخ ديگه و رسوندن مارو خونه و بعد هم لالا.

دوشنبه تعطيل هم كه اصلا حال بيدار شدن نداشتيم و دلمان ميخواست كلا بخوابيم كلا از تو خونه تكون نخورديم كه رويمان را آفتاب مهتاب نبيند!!!!نیشخندنیشخند

سه شنبه تو رو كه از مهد آوردم و رفتيم خونه جون جون واسه وسايلت دم در خاله انيس و تارا و باربد گلي رو ديديم و به طرف هم دويديد و كمي هم بدو بدو كرديد و از بس هوا گرم بود رسونديمشون و بعد هم رفتيم خونه جون جون ،طفلي بابا بشدت نگران تو بود و همش دنبال راه حل ميگشت و حتي پيشنهاد داد كه ببرمت پيش عمو جانم و زن عمو جان هواتو داشته باشند ولي خوب ميدونستم نميموني پيششون يعني خودم باشم مشكلي نيست راحت راحتي ولي ... خلاصه كه قبول نكردم و بابا هم هي ميگفت آرشيدا بيا ببريمت با خودمون و تو هم ميگفتي مامان تو مياي گفتم نه اگه ميخواي بري خودت تنها برو تو هم ميگفتي نه نميام مامان بياد بابا هم ميفرمودند كه خودت رو تنها ميبريم مامانت رو نمي بريم!!!!ناراحت من موندم اينهمه محبت رو كجاي دلم جا بدم تازه شم يني شما ميگيد اين قضيه رفتن به مسافرت و چهارتا بليط گرفتنشون و ما رو نبردن ربطي به اون قضيه مشابه دارد عايا؟!!!!!سوالابرو كلي هم سفارش كرد دو تا شير گرفتم براي آرشيدا ببر براش بخوردشون رفته در يخچال رو باز كرده اين بيسكوييتها رو خريدم براي آرشيدا از اينا دوست داره اگه اومدين اينجا بهش بده بخوره يه وقت نري بالا گلدونها رو آب بدي آرشيدا بياد دنبالت بيفته و.... چشم بابا جون جون مهربون فداي محبتت قلبقلبماچماچخلاصه بعد كلي باي باي و خداحافظي و اينا رفتيم خونه و تو خوابيدي و من موندم با دنياي از استرس كه خدا فردا را به خير بگذراند!!!! شب هم دعا و نذر و خواهش كه بيا بخواب و فردا صبح بايد زود بيدار شي و اينا راستي از اون روز هم ساعت محترم كار تغيير كرد شد 6:30 تا 14:30 بعد يه سئوالي واسم پيش اومده نیشخند ميگم به نظرتون، ....... كي گم شده اول صبي بخوان بيان اداره يا اينكه عايا ما به صرف خوردن كله پاچه ميرويم آن ساعت؟!!!! بگذريم چون اون روز چنان ذوق زده شده بوديم بابت همان يه ساعت زودتر رفتن كه از هول حليم تلپ افتاديم تو ديگ چون برگشتني يه عالمه خريد سبزيجاتي و ميوه اي كرديم كه يه وخ اون يه ساعت آرامش نداشته باشيم ميگم هان به نظرتون ظرفيت هم چيز خوبي است آيا؟!!!! القصه اون شب نخوابيدي مگر ساعت يك و اندي كه ديگر ما به مرز بيهوشي رسيديم .

چهارشنبه صبح زود با استرس بيدار شدم و اول تماس گرفتم كه من ديرتر ميام بعد هم وسيله برات جمع كردم و لباس پوشيم حالا مونده بود راضي كردن دلم كه تو رو از خواب عميييييق بيدار كنم و لباس كنم تنت و ببرم با خودم اداره طرفاي 8:30 ديگه بيدارت كردم و تو خواب و بيداري لباس پوشيدي دلم كباب چشماي قرمزت بود ولي چه ميشد كرد رفتيم اداره و اولش هنوز رو دور نبودي ولي بعدش كم كم يه چرخي زدي و من به فاصله دو ساعت هفت مرتبه بردمت دستشويي كه البته فقط دوبارش واقعي بود !!!!!!!!و طرفاي دوازده هم هي ميگفتي بريم همون موقعها هم من ناهارت رو گرم كردم و رسوندمت مهدكودك و خودم برگشتم اداره خيلي راحت و بي خيال باي باي كردي و رفتي تو ،طوري كه برگشتني بغضم گرفت كه ازم دور شدي!!!!!!!!!!!!تعجبناراحت خلاصه اينكه بعد اداره كه رفتم خونه و داشتم ناهار ميخوردم و هي به خودم ميگفتم آره تو اينجا داري راحت ناهار ميخوري اونوقت دخملي تو مهد و نميدونم ناهارش رو خورده نخورده چه كرده و آنقدر گفتم تا كلا ناهار كوفتم شد!!! تند تند هم جمع و جور كردم و بعد هم اومدم دنبالت جنابعالي هم مشغول بازي واسه خودت. عصر هم لالا و و من هم كلي كار انجام دادم طوري كه وقتي بيدار شدي حال نداشتم با اينحال طرفاي يازده رفتيم رنگين كمان!!!!!!!!! اونجا هم با بچه هايي كه بودند بازي كردي حتي دوتا بردار بودند خودشون داشتند بازي ميكردن آنقدر رفتي خودت رو قاطي كردي تا سه تايي مشغول بازي شديد بعد هم برگشتيم خونه و من واقعا غش كردم.

پنج شنبه هم كه تا 11 خواب بودي منم قدري از كارهامو انجام دادم بيرون هم كار داشتم تازززززه ساعت يك زديم بيرون!!!!!!!!!تعجب و خدارو شكر به هيچكدوم از كارهام نرسيدم كه البته طبيعي بود!!!نیشخندنیشخند فقط يه كلي از اين النگوهاي رنگي خوشگل ديدي و برات خريدم از هر رنگي برداشتي بعد هم خونه و بدليل افسردگي ناشي از ناكامي در انجام امورات خوابيديم!!!!!!!!!! پنج شنبه عصر هم رفتيم بيرون دوري خورديم و بعد به صرف خوردن پيتزا رفتيم دستات رو شستم و نشستم حالا تو هي نري سراغ اين شير آب و هي دست بشوري مگه تميز ميشد!!!!!! بعد اومدي بلند جلو همه ميگي مامان بيابيا بيا دستاتو بشورم كثيف شده بيا بعد اين بياهه رو اونجوري ميگفتي كه يعني خجالت نكش بيا دستاتو بشورم و من خندهخنده من بخاطر تو رفتم پيتزا گرفتم لب نزدي!!!عصبانیبعد هم رفتيم خونه و باقي قضايا!!!!!!! يكمي ارز النگوهات رو درآوردي گفتي بيا برام بذار ميگنم صبر كن الان ميام يا خودت بيا اينجا برات بذارم خلاصه قدري طول كشيد تو اون فاصله لطف كردي شكونديش ميگم چرا شكونديش با بي خيالي ميگي من كه گفتم بيا برام بذارش!!!!!!!!!تعجبتعجب

جمعه كلا درگير و دار تميز كاري و آشپزخونه هستم در اين روز خدا اين اتاق خصوصي رو از ما خانوما نگيره !!! ناهار  آماده كردم و خورديم و استراحت و شب هم رفتيم پيش خاله اعظم اونجا هم هي گفتن به به چه النگوهايي و خاله گفت براي منم ميخري منم برم بخرم آرشيدا: نه اينجا نداره از اهواز گرفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!تعجبتعجبتعجب يني من موندم اين جوابها كجاي آستينت هستند كه سريع تقديم حضور ميكني !!!

يه روز هم با هم رفتيم بيرون پياده بوديم بعد تو راه يهو دستامو گرفتي ميگي بيا آليسا آليسا بازي كنيم ميگم مامان اينجا خيابونه نميشه برگشتي ميگي مامان اونجا رو ببين اونجا خيابونه ماشين مياد اينجا خيابون نيست!!!ابلهمژه(تو پياده رو بوديم )

شنبه هم پيرو پروژه قبلي ديرتر رفتيم و آماده ات كردم و رفتيم اداره ديگه اون روز بهتر بودي حتي نامه بهت ميدادم ميبردي واسم همكارم شماره كنه!!! دو تا ارباب رجوع سريش هم داشتم كه هي براشون توضيح ميدادم تااااازه ميرسيدم سر خط ميگفتند ليلي زن بود آخرش يا مرد!!!!کلافه از اونطرف هم تو هي ميگفتي مامان بهلم كن بهلم كن رسوندمت مهد و بااجازه ساعت 12:30 آفتاب تو مخم با ماشين بدون كولر رفتم ماموريت وسط بيابون ديگه نميگم چي كشيدم دريغ از يه قطره آب كه مسلموني به مسلموني بده!!!!!!!ديگه خونه رسيدم آب يخ حالمو جا نمياورد اومدم مهد دنبالت و رفتيم خونه و خداروشكر لالا فرمودي و بعد هم من  آنقدر شربت آبليمو و خاكشير و .... خوردم ولي هنوز حال نيومدم ، عصر هم رفتيم بيرون براي كاري كه سرخيابون خاله انيس و بچه ها رو ديديم و گل از گلتون شكفت و دودينهاي ما شروع شد رفتيم تو يه مغازه اسباب بازي فروشي و تارا و باربد كيف و ماشين خريدند ولي از اونجايي كه تو تازه ماشين خريده بودي ديگه برات چيزي نگرفتم عوضش رفتيم مغازه سيسموني جوراب بخريم آقا واسه هركدومتون يه دست لباس خريديم دريغ از يه جفت جوراب!!! بعد هم آب معدني براتون گرفتيم و جالبه خودمون هم هلاك اما من اصالا حتي به ذهنم هم نيومد كه خو دو تا هم واسه خودتون بگير !!! بعد هم عمو اومد و رفتايم مهمان من پيتزا خورون بگكذريم از اونهمه ليوان يه بار مصرفي كه انداختيد و رفتنتون تو آشپزخونه و دويدنهاتون توو همون فضاي كوچيك يهو گفتي مامان جيش دارم تازه داشتيم پيتزا ميخورديم خو ماهم برديم بيرون ببينيم چه ميشود كرد دوقلوها هم بهمراه مامي جانشان آمدند و بزممون كامل شد لپ كلوم اينكه هر سه رفتند كار واجبشون رو انجام دادند و از اونجايي كه عمو داخل بود نوبتي رفتند تو و با صداي بلند اعلام كردند كه رفتند و جيش كردند و باريبد قربونش برم هعر از چند گاهي جهت يادآوري اينو ميفرمودند خاله انيس هم كه ديگه اوضاع خرابه رفت ظرف بگيره پيتزاها رو ببريم كه نگو طرف هوامونو داشته و اصلا ظرفها آماده دادن بودند تازه وقتي ميسخواستيم بريم جهت تشويق اينكه زودتر رفع زحمت نخيبر رحمت كگنيم اسشنتيون هم گرفتيمنیشخند بعد هم خونه و لالا.

يكشنبه صبح بيدارت كردم و مثل يه دخهمل خوب لباس پوشيدي و بردمت با خودم و خلاصه كلي كار انجام دادم و كمك كردي و بعد هم موقع رفتن مهد گكفتي مامان نيا خودم ميرم و پياده شدي و البته من باهات اومدم كه تحويلت بدم و كمي هم گشتيم تا مربيت پيدا شد چون هنوز مربي اصليه نيومده بود ايبن بود كمي گريه كردي حالا منم تو راه برگشت همچين سير دلم گريه كردم و هي گفتم چه دختر خوبي دارم و چقدر فلان و اينا و عصر هم هيچي اومدم دنبالت و بعد خواب عصر بردمت حمام و آب بازي بعد يه عادت داري كه هي ميگي شامپو بده منم يه شامپو رو واست نگه داضشتم از اونا كه استفاده شد و اونو بهت ميدم كه ديگه گير ندي به شامپو اصليه اونروز اومدم سرتاوبشورم ديدم اه چرا اين توش آبه و شامپو نيست پ شامپوت كو كه اي دل غافل شمپوئه رو اشتباهي بهت داده بودم و بله همچين الكي شور اومدي بيرونابله بعد هم شام و لالا.

دوشنبه صبح خواب خوتاب بودي ولي خوب مجبور بودم بيدارت كلي نق و بهانه لباس كردم تنت رفتيم اداره يعني دمار از روزگارم درآتوردي ميخواستام جايي تماس بگيرم دست ميزدي رو تلفن حرف ميزدم با متقاضي جيغغغغغغغغ كه بهلم كن صدا به صدا نميرسيد و يه متقاضي سه پيچ ديگه هم اون روز داشتم و اعصاب برام نموند يعني به جاتن خودم اگه شما ديدين هفته ديگه من اصلا متقاضي داشته باشم چه برسه به سيريشش !!!! خلاصه وقتي بردمت مهد چسبيدي بهم و گريه و منت ولت كردم اومدم اصلا هم دلم نسوختشیطان تازه ديروز من اين پست رو شروع كردم يهههههههه عالمه نوشتم رسيدم آخراش يهو صفحه غيب شضد داشتم ميمردم ( دور از جونم ) هي خاله انيس رو صدا ميزدم و البته چند تا بك زدم صفحه يهو پيدا شد و از اونجايي كه قبض روح شده بودم منم كلا بي خيالش شدمنیشخند خونه هم كه رفتم تندي ناهار خوردم و گفتم اين دخملي خوب نخحوابيده زودتر برم دنبالش استراحت كنه و اينا آقا ما رفتيم دنبالش اصلااااااااا انگار نه انگار كه پدر هفت جدمو تو اداره درآورده بود خوش و خندان تعريف ميكرد كه بازي كرده و چه كرده و هي هم مربيهاشض ميگفتن چرا اومدي دنبالش و هنوز كلاس داره و مشكلي نداشته و اينا هيچي ما برديمت خونه و شير دادم و خوابيدي منم صدام درنيومد سير بخوابي طرفاي هفت بيدار شدي و قدري بازري كرديم و يبعد هم براي كاري رفتيم بيرون يهخ قدري تو گرما پياده روي كرديم و تا ده خونه بوديبم بعد هم كارهامو تند تند انجام دادم كه يازده ونيم بخو ابي و البته تا خ0وابت برد شد 12 و اندي !!!!

امروز هم خداروشكر خودت سرحال صبح بيدار شدي البته من ميخواستم ديرتر ببرمت چون حاكم بزرگ نبودش ولي تو زود بيدار شدي الان هم من و خاله انيس براي فرداي شما سه تا افكار خبيثانه اي در نظر گرفته ايم كه بعداً به سمع و نظرتان خواهد رسيدشیطانشیطانشیطان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامی امیرین
11 تیر 92 14:54
وای که بیدار کردن این فرشته های کوچولو از خواب چه سخته!!!
منکه اصلا دلش و ندارم.
همه اوقاتتون بیه گردشو شادی خوردن فست فود بگذره عزیزم.
راستی النگوهای خوشگلشم مبارک باشه.


خيلي! كلي آدم بايد خودش رو راضي كنه، مرسي عزيزم.
مامانی درسا
12 تیر 92 2:39
الهی عزیزم شما دو برابر مادرید به خدا هم میبایست در بودنتون مادر باشین و هم در نبودتون ...... انشاالله آرشیدا در آینده قدر این همه زحمتو میدونه و بهت افتخار میکنه و دیگه دمار از روزگارت در نمیاره


ممنون از لطف و محبتت عزيزم.
مامان تارا و باربد
12 تیر 92 7:42
سلام به مامی و قندعسلش اصلن خوب شد که نرفته مسافرت چه معنی داره تا اداره هست حیف نباشه
بعدش هم مامانی می خواد مقاومتت رو بسنجه بعبارتی آستانه تحمل اینکه نقطه جوشت کجاست و چند تا کار رو می تونی همزمان انجام بدی
بالاخره جوراب خریدی؟
می بوسمت خانوم خوشگله


سلام عزيزم آههههههههه از اين امتحان پس دادنها!!! آره بعد از جستجوهاي فراوان يه جفت گيرم اومد ، مرسي خاله جون ما هم تو را ميبوسيم.
مامان آیلا
12 تیر 92 11:39
اوه شچه شود اگر جون جون ها نباشن ولی خدا رو شکر خانمی خوب از پسش براومده


خدا حفظشون كنه و سايه شون بالا سرمون باشه از پس كي عزيزم از پس من منظورته؟!!!!
مامان آیلا
13 تیر 92 10:30
نه جونم از پس صبح زود بیدار شدن ها


آوا
13 تیر 92 17:01
سلام خاله جون یه سر میاین وبلاگ من آخه تو برنامه نقاشی نقاشی شبکه پویا شرکت کردم و حالا میخوام بهم رای بدین دوستون دارم
مامان سونیا
15 تیر 92 11:28
ای جونم وای چه سخت بچه رو ساعت شش نشده از خواب بیدار کنی دوسه روز با خودت ببری اداره خوب معلومه که خسته میشه و تلافیش رو سر مامانش در میاره

چه دخملی النگوها رو از اهواز خریدم اینجا نداره

خوب بهت گفتم برام الگو رو بنداز ننداختی شکست مقصرخودتی مامان

اشانتیون توی پیتزا فروشی هم نوش جونتون هرکجا رفتید سه تایشون رو ببرید بعدم هی ببرید دستشویی تا اشانتیون خوبی گیرتون بیاد


عزيز دلم من هر روز دو ساعت جهت بيدار ننمودن خانوئم مرخصي ساعتي گرفتم اون يه هفته رو[نيشخند] تازه اينجوري حسابي از خجالتم دراومده بله چشم حتما!!! [شوخي]
سارا مامان آرتین
16 تیر 92 20:29
سلام
اول یه خسته نباشی حسابی
دوم اینکه ایشالا همیشه فست فود باشهههههههههههههههههههه
و اینکه وای از بیدار کردن بچه ها ... از یه طرف دلت نمیاد از یه طرف همکاری نمیکنن توی خوابببببببببب
مبارک باشه النگوها
بوووووووووووووس واسه قند عسلمون


سلام عزيزم مرسي گلم ممنون كه سر ميزني ببخش كه اين مدت خيلي گرفتار بودم فرصت نشد بيامن آرتين گلي رو ببينم.
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
31 تیر 92 2:23
ههههه... چه باحال، به جون جون گفتین: خیالی نیست، راحت باشین
بازم که تلپینگ داشتین شماهااااا
عزییزم، قربون ِ اون روت برم که آفتاب و مهتاب نبیندش
ای خدا... چه نکات ِ ایمنی باحالی گفتن این جون جون جان
با کلی نذر و دعا و خواهش و التماس واسه خواااااب
ساعت ِ محترم کار چیه آخه؟!!!!!
آخخخخی... عزیزم، بغض کردی ... ناهار چرا کوفتتون شد...؟!!! به من چه؟! خودتون نوشتین کوفتتون شد. من که اینجوری نیستم به دوستم بگم کوفتتون شد. اصصصلا چرا باید بگم کوفتتون شد؟
حالا واقعا کوفتتون شد؟
خدا رو شکر یه چیزی، یه جایی بنام رنگین کمان درست شده. نه؟!
همیشه گفتن حرف راست رو از بچه بشنو... حتما دستهاتون کفیثثثث بوده دیگه
اتاق خصوصی ما خانوما آشپزخونه ست...؟!!! هههههه
حالا همه ی حرفاشو درست می نویسین، همین بهلم کن رو عین ِ حقیقت می نویسین...؟!!! هههه از دست ِ شما مامان های شیطوووون...
الکی شور...
نه به اون اشک و آه و ناله ها و ناراحتی و ها و عذاب وجدان ها، نه به افکار خبیثانه شما و خاله انیس..



واي خدا مردم از خنده يني يه جور كامنت ميذاري آدم حال ميكنه از پست خودش!!!!!!!!!!!!!!
توروخدا يه وخ خجالت نكشي ها همين جور تا صبح بگو كوفتتون شد حالشو ببر تو كه نمي خواستي بگي خودم نوشتم بر منكرش صلواتما يه همچين مادران اجوج مجوجي هستيم[شيطان][شيطان]