آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

رمضان مبارك

1392/4/19 11:20
نویسنده : مامانی
401 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلاممممممم حضور تمامي دوستان ارجمند و خوانندگان گرامي!!!!نیشخند و سلام خدمت علياحضرت آرشيدا خانوم خوب هستيد انشاالله منم خوبم مرسي!! عرض كنم خدمتتون كه تا اونجا براتون گفتم كه روز سه شنبه من و خاله انيس نقشه خبيثانه كشيديم براي فرداتون كه چهارشنبه باشهنیشخند آره چهارشنبه بعد اداره عليرغم اينكه حسابي تو اداره از خجالتم دراومده بودي و بعدش هم رفتم مأموريت و اونجا از خجالت خودم دراومدم چون هوا بس ناجوانمردانه گرم بود بعد از تايم و رفتنم به خونه جمع و جور كردن قدري خوراكي خوشمزه و پوشاكي جهت شما من اومدم دنبالت مهد و بعد هم باتفاق رفتيم دنبال خاله انيس كه جوجكان رو از مهد آورده بود و همگي رهسپار كنار رودخانه شديم آقا آنقددددددددددررررر شلوغ بود و ملت داشت واسه خودش صفا ميكرد و ما هم هي ميگفتيم نگا همه واسه خودشون ميان ددر ما چپيديم تو اندروني!!! خلاصه شما آب رو كه ديديد گل از گلتان شكفت خصوصا باربد خان كه عين يه ماهي هي از تو دستمون ليز ميخورد ميخواست همچين بره وسط رودخونه و دل سير شنا كنه شما دخترها هم كنار ساحل آب بازي ميكرديد ما هم كه طبق معمول نگهبانان سه ورووجك بوديم و همچين يه حالي به خودمون هم ميداديم آب يخخخخخخخخخخ طوريكه تارا بعد قدري ديگه ميلرزيد و باربد هم و تو انگار نه انگار البته يه نشانه هايي از خودت نشون ميدادي ولي بسكه گرمايي هستي علني نبود خلاصه ديگه گفتيم هم شما يختون وا شه و هم چيزي بخوريد يه جا نشستيم و شروع كرديم به خوردن بعد هم سه تاتون گير دادين به يه نهال زبان بسته و نوبتي شاخه اش رو ميكشيديد بابا ول كنيد اون بدبخت رو بي خيال !!بعد هم كه ذرتهايمان شد غذاي ماهيها ،تصميم گرفتيم برگرديم كه مامان بزرگ دوقلوها تماس گرفت كه ما داريم ميريم يه قسمت ديگه رودخونه شما هم بياين ما هم رفتيم و اونجا هم قدري بازي كرديد و تو هم يهو پات ليز خورد و رفتي زير آب البته دستت تو دستم بود ولي بعد واست دست زديم كه نترسي و تشويق بشي واسه شنا بعد هم به لطف ابوي خاله انيس رفتيم قايق سواري آي حال داد و ديگه طرفاي هشت رفتيم خونه تو ماشين تارا و باربد خوابيدند و تو فقط خمار بودي و بس يعني از هشت صبح هم بيدار بودي خلاصه خونه كه رسيديم ديدم انگار تو قصد خوابيدن نداري منم سريع بردمت حمام و دوش گرفتي و بعد هم كمي شام بهت دادم و بعد هم شير و لالا فكر كنيد ساعت نه خوابيد آخ جونننننننننننننن!!! آقا نيست اين بچه هميشه بعد ما ميخوابه خجالت و تا مارو نخوابونه ول كنه معامله نيست همچين دست و پامون رو گم كرديم كه يعني چه كنيم !!!منم نشستم تي وي ديدم تا يك و بعد هم لالا كردم.



پنج شنبه هم قبراق و سرحال ساعت نه بيدار شدي و صد البت من و خاله انيس به اين فكر ميكرديم كه شما فرزندان شب زنده دار را هفته اي يه مرتبه ببريم كنار رودخانه كه اقلاكن يه شب را زودتر از ما بخوابيد و ما نفسي تازه كنيمنیشخند خلاصه ما هم در راستاي الكي رفتيم بيرون كار خاصي هم نداشتم هان ولي خوب رفتيم و در همين راستا بنده چندين هزارتوماني پياده شدم و برگشتيم!!!! ناهار خورديم و بعد هم لالا فرموديم كلا انگار جز خوردن و خوابيدن ما كار مهم ديگري نداريم !!! نخير بنده اگر نمي نويسم كه در خلال بع بعي ديدن دختركمان تند تند غذا ميپزم لباس ميشورم و ظرف و گردگيري و اينا دليل نميشود شما راجع به ما اينطور بفكريد يعني چه!!!!!!!!! ( آيكون خوددرگير) شب هم به ميمنت رفتيم رنگين كمان و نزديك دوساعت هم آنجا بوديم و بعد هم منزل .


جمعه: صبح اين برنامه كودك شبكه دو كه شروع ميشه همراه شعرش ميخوني : شنبه يكشنبه، دوشنبه سه شنبه، چهارشنبه پنج شنبه، جمبه به جمبه !! هر وقت راجع به مسئله اي اشتباه ميكني ميگي اشبادا شده ،يا مامان بده عسكاشو نگاه كنم ،آقا ما دو روز بود دربدر دنبال نون بوديم!!!!!!!!! تا اينكه بعد درستيدن ناهار و در اوج گرما رفتيم نانوايي و موفق شديم بعد هم ناهار كه البته با بي ميلي كامل ميخوردي و منم حرص كه درست غذاتو بخور ظاهراً عدس پلو با خورشت بادمجان به مذاق جيگرمان سازگار نبود القصه شب هم با دوچرخه محترمه رفتيم سري به منزل جون جون بزنيم و بعد هم تصميم گرفتيم بريم خونه خاله و نيكا فينگلي رو ببينيم از جلو خونه خاله انيس كه رد شديم گفتي بريم خونه خاله انيسه ميگم مامان ميخوايم بريم نيكا رو ببينيم ميگي باربد خوابه ميگم نه مامان ولي ممكنه خونه نباشند اونجا هم عزيزم نيكا گليمان بزرگ شده و كلي دوتايي ذوقش را كرديم و البته بنده بسكه محبتم بالاست نزديك پنجاه مرتبه گفتم اومديم نيكا رو ببينيم خاله ميگفت برم چيزي بيارم بخوريد

من: نه نميخواد اومديم نيكا رو ببينيم

خاله اونوقت كه چند دقيقه اي بود رسيده بوديم :خوب بشينيد خسته نشيد

من: نه نميخواد اومديم نيكا رو ببينيم!!نیشخند خلاصه اونقدر ما اينرا تكرار كرديم تا همچين چهره همشيره مكرمه دمغ شدخجالت يه چي ميگن آهان صداقتم تو حلقم!!!!!!!!!!!!!!!!


شنبه هم كه بسان روزهاي گذشته با هم رفتيم اداره و بعد هم رسوندمت مهد و عصر هم اومدم دنبالت اونوروز هم به مباركي دو تا عروسي نزديك از دو طايفه مادري و پدري دعوت بوديم مانده بوديم كه چه كنيم و باحال اينكه تالار يكي شمال شهر بود و ديگري جنوب شهر!!!! هيچي ديگه اول رفتيم عروسي طايفه پدري و بعد هم طايفه مادري و يك و نيم نيمه شب برگشتيم منزل و من كه اصلا درست نخوابيدم و تا تو هم بخوابي شد دو فردا هم كله سحر بايد ميرفتم ماموريت مركز.


يكشنبه هم هنوز آفتاب طلوع نكرده من و خاله انيس و سه نفر ديگه از همكارها راهي شديم و كمي بعد از پايان تايم مهدكودكت من رسيدم ديدم تو بغل مربيت نشستي و گريه ميكني چي شده مامان؟!! مثل اينكه يه نفر آيفون رو زده و از اونجايي كه تصويري هست و شانس ماشينش عين ماشين مامان بوده و فكر كردي كه من اومدم كيفت رو برداشتي و دويدي سمت در و .... ديدي كه نه من نيستم گريه كردي طوري كه وقتي من اومدم و بچه ها هي صدات ميكردن كه آرشيدا مامانت اومد اصلا ديگه عكس العمل نشون ندادي و تا خودمو ديدي زدي زير گريه خلاصه بغل و بوس و توضيح كه من مأموريت بودم و تازه رسيدم و سريع اومدم دنبالت تا آروم شدي بعد هم خونه و استراحت و كارهاي خونه عصر كه بيدار شدي تنت گرم بود از وقتي مهد ميري مرتب سرما ميخوري و اين باعث ناراحتي منه البته اين مانع از شيطنتهاي جنابعالي نميشه تا من تو آشپزخونه مشغول بودم رفته بودي سروقت لوازم آرايشم و به بدترين شكل ممكن خودآرايي فرموده بودين تمام سايه رو ماليده بودي تو صورتت و يه رژ غليظظظظظظظظظي هم زده بودي و تمام دستنهات رژي چنان بود كه من اصلا ازت عكس هم نگرفتم!!! با وجود اينكه دستهات و صورتت رو با صابون شستم آخرش قرمزيش نرفت!!! شب رفتيم خونه جون جون ، تمام اون شب تب داشتي و تبت هم پايين نيومد و من تا صبح نخوابيدم خيلي گرمايي هستي و بشدت هم عرق ميكني كافيه بدو بدو كني كه همه روز خدا مشغول همين هستي و يا بپر بپر ديگه هيچي بعد هم باد كولر و ....


دوشنبه به مامان گفتم كه نفرستدت مهد خواستم چند روزي استراحت كني عصر كه اومدم دنبالت هنوز تنت گرم بود همونجا بردمت دكتر خوب همون داروهاي سرما خوردگي و البته يه آمپول نوش جان فرموديد و خونه ديگه خوابت برد و خداروشكر بيدار شدي  سرحال بودي تبت قطع شده بود و دوباره شيطنت و بهم زدن شروع شد اتاقت هم دقيقا ميدون مينه و از بس مرتب ميكنم پشت سرم پخش ميكني كلاً انگيزه مو از دست دادم!!! به حول و قوه الهي تايممون مجدداً تغيير كرد و به مناسبت حلول ماه مبارك رمضان شديم هشت و نيم تا دو نیشخندنیشخندنیشخند و اين يعني اينكه يكماه خونه جون جون تعطيلنیشخند در نتيجه اون شب آخيششششششششششششششششششش خونه خودمون خوابيديم آي كيف كردم!!! گرچند تو هي ميگفتي مامان نميريم خونه جون جون!!!


سه شنبه هم كه با يه ساعتي كه مرخصي گرفتم رسوندمت خونه جون جون و اونروز هم مهد نرفتي خودمان هم تشريف برديم اداره خصوصا كه حاكم بزرگ هم نبودنیشخندنیشخندنیشخند آخخخخخخخخخخ جوننننننننن !!!بعد اين حاكم بزرگ درحاليكه جانشين داره ولي از آنسوي مرزها تماس ميگيره چك ميكنه ببينه كي ،كي اومده بعد گاهي صداش رو هم عوض ميكنه كه مثلاً نشناسنش و بند و آب بدن!!!!!!!!بله عزيزان يه همچين رئيس عتيقه اي داريم ما !!بعد اوشون مجرد هم هستند من همينجا مجدداً از تمامي خيرين همسر ياب عاجزانه طلب          مي نمايم يه فكري به حال ما بندگان خدا بنمايند!!!خنثیعینک عصر هم اومدم دنبالت خونه جون جون تا منو ديدي ميگي نيا خونه جون جون بعد همون لحظه به بابا ميگي ديگه نميام خونتون!!!! خونه بردمت حمام و كلي آب بازي و بعد هم لالا و زود هم بيدار شدي و كلي با هم بازي كرديم و بعد هم پياده روي به مقصد رنگين كمان يه عالمه هم اونجا بازي كردي يعني تا دل بكني و بياي بيرون بيست دقيقه طول كشيد يعني تا اخلاقمو خراب نكني نمياي بيرون !!!ده دقيقه از پيش ميز متصدي تا دم در بعد ده دقيقه تا كفشهاتو بپوشي و يه پنجاه مرتبه با خاله ( منشي) باي باي كني و بعد هم پابرهنه بري و بياي و بنده سكوت تا اينكه پابرهنه رفتي توي آب ريخته شده كه ديگه صدام دراومد خلاصه رفتيم خونه اونجا هنوز نرسيده ميگي مامان بيا تاب تاب !! اوهههههههآخ خلاصه كمي شام خوردي و بعد هم بعد كلي حرف زدن و تو سرو كله من رفتن و با اعتراض بنده لالا فرمودين .



امروز هم كه اولين روز ماه مبارك رمضان هست و من همينجا حلول اين ماه پربركت رو به همه دوستان گلم تبريك عرض ميكنم و مناجاتتان مقبول درگاه ايزد منان.



خداي بزرگ و مهربون ازت ممنونم كه اين سعادت رونصيبم كردي و اجازه دادي وارد ماه پربركتت بشم و سرسفره زيباي مهربانيت بنشينم ،خدايا آرزوها و دعاهاي دوستانم رو اجابت كن ، مريضها رو شفا بده و هواي همه كوچولوهاي معصوممان رو داشته باش و نذار هرگز و هرگز غم به دلهاي پاكشون بشينه و نذار حتي ذره اي نااميدي چهره كريهش رو به صورت زيباشون نشون بده ، خدايا دلهاي نااميد و شكسته رو اميدوار و دلشاد كن و حق مظلومين و از ظالمين بگير و به سفره هاي هممون بركت عنايت فرما.آميييييين.

خدايا شكرت بخاطر همه نعمتهات و خوبيهات شكرت.

 

 اينجا بهش ميگم قربون عروسكم برم من ميگه من عروسك نيستم آرشيدام!!!مژه

 

دخترم داره ميره عروسي.ماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

مامان کوثری
19 تیر 92 12:27
ماشاالله چقدر خانوم شده الهی خیلی ناز شدی
قربونش برم چقدر دستبندش نازه منو یاد بچگی های خودم انداخت


مرسي عزيزم خدا نكنه چه خوب ياد بچه گيها هميشه شيرينه
خواهرفرناز
20 تیر 92 22:32
به سلامتی عروسی خوش بگزره
همیشهوبرین کنار رودخونه وگردش


مرسي گلم لطف داري.
مهربانو
21 تیر 92 17:05
الهی همیشه به عروسی و شادی .. قربونش برم خودش مثه عروسا شده
چطوری عزیز دلم ؟؟


ممنون عزيزم ، خدارو شكر خوبيم.
مامانی درسا
22 تیر 92 2:51
ای جونم خوشم آریدا حسابی حال مامانی رو میگیری ..... مامانی تا شما و خاله انیس باشید که دیگه نقشه خبیثانه نکشید ..... میگم ها مامی ما اینقده توی این هوای گرم و شرجی روزه میگیریم ثوابمون دوبرابره دیگه نه ؟؟؟؟؟ رمضان بر شما و دختری خوشگلم مبارک


منم خوشم مياد كه شما خوشت مياد!!! آره والله ما هركاري بكنيم يه جوري خنثي ميشه، دوبرابر مال يه لحظه شه
مامان کارن
22 تیر 92 9:48
ماشاله چه دخمل خوشگل ومودبی مامانش ازطرف من یه ماچ آبدارکنید


مرسي عزيزم
مامان سونیا
22 تیر 92 10:11
همیشه به تفریح و گردش و کنار رودخونه و جشن عروسی خوش بگذرونید

تا نقشه کشیدی که هفته یکبار برید کنار رودخونه تا شب این فسقل خانم ساعت نه بخوابه ماه رمضون شده و نقشه ات نقش بر اب شد تا بعد ماه رمضون هم یادت میره انشاالله

جمبه به جمبه

حاکم بزرگ رو خوب اومدی انشالله مثل دایناسور نسل همشون منقرض بشه ما کارمندها یک نفسی بکشیم


واه واه واه این جوجوهای خوشگل و خوردنی رو ببین خدا حفظشون کنه
این دخملمون هم که از عروس خوشگتر شده میخواد بره عروسی شما خودت عروسی ناناز خانم


نماز و روزتون قبول درگاه حق باشه


ميگم هان تكليفت رو روشن كن پليز تو با مايي يا بر مايي اينهمه طرف جوجوها رو ميگيري !!!
اون يادمون ميره هر رو خوب اومدي ولي من با تمام توانم ثابت ميكنم كه مادر ميتواند
آي گفتي انشاللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللهههههههههه هر چه زودتر بهتر ما راحتتتر نفس بكشيم!!!

مرسي عزيز دلم هميشه با كامنتهايي كه ميذاري كلي سرحال ميشم و روحيه ميگيرم
مامان آیلا
22 تیر 92 10:14
همبشه به گردش و تفریح و عروسی . الهی من دورت بگردم که تب کردی .ما شا اله به این همه انرژی


مرسي عززززيزم خدا نكنه ، پوست ميكنه.
مامان تارا و باربد
22 تیر 92 11:27
الهی فدای این عروسک خوشتیپ شیطون
خاله حالت بهتر شده ؟ میگما اگه این اسباب بازی ها رو جمع کنید موقع جمبه به حمبه به خدا جای دوری نمیره یه لطفی می کنید در حق این مامانای طفلی
طاعات و عباداتون قبول
میگم آب بازی بسیار خوش گذشت ما که بسی لذت بردیم
می بوسمت عزیزم راستی جات اینجا خیلی خالیه ها جون جون ها قصد سفر ندارند به این زودی ها



مرسي خاله جون يعني خونه تميز و مرتب باشه واييييي حتي فكرش رو هم نكنيد كه با خصوصيات اخلاقي ما جور در نمياد والا دارم مخشونو ميزنم ببينم ميشه بيام دوباره يا نه!!!
طاعات و عبادات شما هم مقبول درگاه ايزد منان.
مامان تارا و باربد
22 تیر 92 11:31
سلام عزیزم حالت خوبه بهتر شدی شیطون بلای خوشتیپ تو آرشیدا عروسکی نمی دونستی بدون بعدش هم آب بازی بسیار خوش گذشت هااااااااااا لذت بردیم بسی این اسباب بازی های رو به خاطر دل مامانی طفلی جمع کنید والا جای دوری نمیره ثواب داره مواظب خودت باش گلم راستی جات اینجا خیلی خالیه جون جون ها قصد سفر ندارند به سلامتی
مامان سونیا
22 تیر 92 11:35
ممنونم از محبتتون والا ما کارمون کلا اینطوریه که یک روز صبح باید بریم سرکار یک رو زعصر کتابخونه است دیگه از هفت و نیم صبح تا هفت و نیم عصر باز هست با دوتا نیرو شیفت صبح از هفت و نیم هستیم تا دو و ربع و روزهایی که عصرمیریم از ساعت یک میریم تا هفت و نیم عصر که خیلی هم بد هست حالا ماه رمضان هم که سورپرایزمون کردن ساعت کارمون شده ز اهشت صبح تا هشت شب فکر کن من ساعت هشت از سرکار تعطیل بشم چهل دقیقه توی راه برم تا برسم به خونه کی افطارم رو اماده کنم تازه روزهای اخر ماه رمضان که بعد از اذان میرسم خونه اینم سورپرایز روسای ماست ببینم حالا دوستداری عصرها رو بری سرکار مثل کار ما یا به همون شیفت صبح خودتون رضایت میدی


واييييييييي چه بد ، نه همون صبحها 8:30 ميرويم و 14 برميگرديم بسيار هم راحتيم[نيشخند] [نيشخند]
مامان تارا و باربد
22 تیر 92 11:43
سلام یادم رفت عزیزدلم 32 ماهگیت هزار بار مبارک


سلام مرسي خاله جون
مامان نوژا جونی
22 تیر 92 12:43
خوش بحال گل دخترمون که اینقده مامانش به فکرشه واینقده می برش بیرون که حسابی خوش بگذرونه.چه خوشتیپ آرشیدا جون با اون لبخند زیباش


مرسي عزيزم
باران زندگی
23 تیر 92 8:35
همیشه به عروسی و گردش
این دختر خوشگله رو از طرف ما ببوسیدش


ممنون مرسي چشم حتماً
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
24 تیر 92 12:45
سلام مجدد گلم...

باور کن، اون سری با تبلت اومدم و آرشیدا جووونی رو کلی ذوقش کردم .. حتی عکسشو نشون ِ همسری هم دادم ...

ماشششششششششالا ... پرنسس شده

اما دوست داشتم وقتی کامل مطلبتو خوندم، کامنت بذارم ... از اونجایی که اومدین و اشاره به این موضوع کردین، رسیدم خدمتتون ...




عليك سلام مجدد!! مرسي عزيزم اميدوارم همسريتون دخترمو پسنديده باشند!!!!والا ما دوست داشتيم حتما پستمان را بخوانيد و كامنت بذاريد و ما از خواندن كامنتتان لذت ببريم ( اووهههه كه اوضاع پيچيده اي)!!!ما در خدمتيم بانو
مامان کیاراد
24 تیر 92 12:49
ممنون مامانی که به ما سر زدید خوشحال میشیم بیشتر پیش ما بیایید....


خواهش ميكنم حتما
مامان پارسا
25 تیر 92 12:04
سلام عزيزم به منم سر بزند


سلام حتما
سارا مامان آرتین
25 تیر 92 15:21
سلام مامانی نماز روزه هاتون قبول
وای خدا عاشق عکس آخری شدمممممم
خوب مامانی آرشیداست عروسک نیست کهههه
راستی خوش به حال آرشیدا با داشتن مامانی مثل شما
التماس دعا عزیزم


سلام عزيزم از شما هم قبول باشه ، ممنون عزيزم لطف داري
مامان تارا
25 تیر 92 23:55
آخرش من تو رو چشم میزنم ... بابا مردم از اینهمه انرژیت

خوشم میاد تا پشتش به یه جایی گرم میشه دیگه تورو تحویل نمیگیره آدمو تو خونه مامان جونش راه ندن هم خیلی زور داره




مي بينم كه همچين يه نموره دلت خنك شده هاننننننننن!!!!!
مامان تارا
25 تیر 92 23:58
هزارماشاء الله چه عروسک خوشگلی
لباسش خیلی نازه ... عروسی هم خوش گذشت ؟

نبینم عروسکم تب کنه ؟ بلا به دور باشه ایشالا
حالا آرشیداجون کجایی که منم همه اش دارم بهت میگم عروسک


من عروسك نيستم ارشيدام چه ميدونم خاله جون از وقتي ميره مهد ماهم گرفتار شديم مرسي خاله جوني
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
31 تیر 92 2:45
چرا چپیدین تو آندرونی...؟
عین ماهی از دستتون لیز میخورده واسه آب ... خیییییییلی تشبیه جالبی بود

ابوی خاله انیس کیه دیگه؟!
اقلاکن
دوباره رفتین رنگین کمان؟
طی حرف شما که دخملی تون گرمایی هستن، پس خورش بادمجان رو دوست ندارن... .حال کردی؟! یادتون دادمااااا

اومدیم نیکا رو ببینیم.... دکمه ریپیتتون رو زده بودن ها...
آخییییی.... عزززززززیزم، دلم کباب شد که ماشین شما رو اشتباهی با یه ماشین دیگه گرفته بوده...
اتاقش میدونه مینه
به به... بالاخره خونه جون جون تعطیل شد واسه شما مامان و دخمل ...

عجب مراسماتی دارین واسه بیرون اومدن از اونجاااا... 50 مرتبه بای بای با منشی

من هم حلول ماه مبارک رمضان را با 12 روز تاخیر تبریک میگم

ای جووووووونم...
تیپ ِ عروسیشو عششششششششق است ...

دختر که این شکلی شده باشه، دیگه مامانش چی شده بوده؟!!!


يني بعد چند روز بي اينترنتي و خبرهاي بد مالي پشت سرهم اين كامنتها نافرم چسبيددددد
مامانشو واييييي جيگرررررر شده بود!!!!!!!!![مژه][مژه][رويا][رويا]
آیدا مامان آرشیدا
30 مرداد 92 13:54
سلام خانمی چه دختر ماهی دارین هزار ماشاله هم اسم دخمل من هست. ممنونم که به ما هم سر میزنید.


سلام عزيزم خواهش ميكنم