آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

پرنسسم

1392/4/26 13:48
نویسنده : مامانی
621 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به دوست جونيهاي خودم، نماز و روزه و دعاهاتون  مقبول درگاه خداي مهربون و اميدوارم ما رو هم از دعاي خيرتون فراموش نكنيد و سلام به پرنسس خودم حال و احوال كه انشاالله خوبه عرض كنم خدمتت كه چهارشنبه گذشته مصادف بود با اول ماه رمضون و من عين اين بچه هاي كلاس اولي كلي هيجان زده بودم و تازه قبل اذون صبح هم يه گپي با خاله اعظم دم در داشتيم كه هر كي صدامون رو مي شنيد احتمالا فكر ميكرد خواب نماشديم اون وقت صبح هرو كر ميكنيم!!!! شما لطف فرمودي ساعت 8 بيدار شدي و منم آماده پرواز بودم و رسوندمت خونه جون جون و خودم هم اداره عصر هم كه اومدم دنبالت صداي مربيت از پشت در ميومد كه بهت ميگه صبركن در قفله كيفت كو و خلاصه خودت درو باز كردي و پريدي تو بغلم ماچماچماچ بعد هم خونه و لالا اون شب براي افطار خاله اعظم و مامي جانش ميهمان ما بودند و خيلي هم بهمون خوش گذشت و تا ديروقت هم مشغول گپ زدن بوديم و تو هم كه مامي جان خاله اعظم رو برده بودي تو اتاقت و  مشغول بازي بوديد!!! بعد هم كه جمع و جور و لالا.

پنج شنبه اصلا و ابدا محض رضاي خدا از تو خونه تكون نخوردم بيرون گرم بود و برخلاف هفته هاي گذشته هرچي فكر كردم ضرورتي نديدم بريم بيروننیشخند عوضش كلي با هم بازي كرديم و كلي بهم گير دادي بعد هم رفتي حمام از حمام كه اومدي بيرون با وجود اينكه عين اين اردكها كلي آب بازي كرده بودي بازهم مثلا ازم آب ميخواستي بخوري بهت ميدادم دست ميكردي تو ليوانت و دستهات و پاهات رو  ميشستي هرچي هم بهت گفتم نكن بي فايده بود خلاصه افطار خورديم و بعد هم مشغول تماشاي سريالها شدم البته اگه ميذاشتي و هي نميومدي تو صورتمو كاري كني كه من به هر جايي نگاه كنم الا تي وي .

روز جمعه بخاطر اون آب بازيهات سرفه كردنهاي شديدت شروع شد خيلي ناراحت شدم اصلا سرفه نداشتي و حالا كاملا معلوم بود كه سينه ات سرما خورده اون شب ما رفتيم بهمراه افطارمون خونه خاله اعظم و اونجا بوديم و هرسه بخاطر سرفه هات ناراحت.

شنبه اينبار تصميم گرفتيم برخلاف دفعات قبل كه تا بهتر ميشدي ميفرستادمتن مهد تا كاملا خوب نشي نبرمت هر دارويي هم كه بهت دادم بي فايده بود البته سرحال بودي و شيطنت رو داشتي و اين همون حساسيته هست كه من منميدونستم دارويي فراي اين داروها هست كه اگه پيداش كنم قطعا خوب خواهي شد و حتي بهخ اين فكرب ميكردم بپرسم شربت سرماخوردگي خارجي هست !! چون حس ميكردم اينهايي كه ميدم بهت فقط آبه بي هيچ فايده اي!!! عصر اومدم دنبالت و رفتيم خونه روزه بودم و خسته و خواستيم استراحت كنيم بشدت سرفه كردي و حالت بهم خورد هعمون لحظه شال و كلاه كردم و توي گرما خفه كننده رفتيم پي دكتر متخصصهايي كه ميخواستم هيچكدوم نبودن و دوباره رفتيم پيش دكتر خودت تازه مطب باز شده بود و دكتر نيومد منشي تا منو ديد تعجب كرد و همون لحظه اشكهام اومد پايين كه نميدونم چيكار كنم و واقعا سرفه هاش ناراحتم ميكنه تقريبات دو ساعتي طول كشيد تا رفتيم تو دكتر يه معاينه مفصل ازت كرد و بعد هم گفت كه هيچ مشكلي نداري همون حرفهاي دفعات قبل فقط حساسيته همين گفت بدوه ، بپربپركنه ، آب بازي ، دود حالا هرچي ماشين، سيگار،بوي ادكلن ، حيوانات خانگي ، بستني ، آب خنك و.... همه و همه ممكنه باعث سرفه اش بشن گفتم دكتر آرشيدا حالت عادي راه رفتنش دويدنه همه روز بپر بپر ميكنه مگه من ميتونه يه بچه رو اينهمه محدود بكنم بهرحاغل دكتر باز دارو داد همون هميشگيها و البته آمپول گفت براش بزن سرفه اش رو تسكين ميده بماند كه چه كشيدم تا آمپولت رو زدي ولي توي دلم بازهم مطمئن بودم كه يه دارويي هست مگه ميشه همش سرفه و آبريزش داشت حتما چيزي هست كه كاملا خوب بشي از خونه با دايي تماس گرفتم كه برام يه متخصص توي تهران پيدا كنه و نوبت بگيره تو رو ببرم اونجا بشدت نگرانم كه مبادا اين داروهايي كه ميدونم بدرد تو نميخوره نكنه اثر بدي بذاره و خلاصه حال خودم نبودم خاله اعظم پيشنهاد داد ببرم پيش متخصص حلق و گوش و بيني ولي من ميترسم اصلا از يه حساسيت ساده واسم داستاني درست كنند اينه كه اصلا نبردم!!!  خاله اعظم و مامانش هم خيلي نگران شدند البته اينها فقط مال ما بزرگترها بود وگرنه تو كه عين خيالت هم نبود و فقط مشغول وروجك بازي بودي رسيديم خونه خوابيدي .

يكشنبه راستش ديگه نميخواستم سري دوم آمپولهات رو بزنم مثل دفعات قبل بگم بي خيال و بهتر شدي ولي وقتي ديدم سرفه ميكني عصر رفتيم مطب و آمپولت با صداي جيغ بلندت زده شد البته خونه باهات حرف زدم گفتي نه آمپول نزنيم بعد كه يهو سرفه ات گرفت گفتي بريم مامان بريم مطب آقاي دكتر آمپول بزنيم مامان بميره براتناراحتناراحت تو مطب هم كه مستقيم رفتي سراغ آب سردكن كه آب بازي كني !!! خونه كه رسيديم خوابت برد و بعد هم افطار و....

دوشنبه صبح كه داشتم وسايلت رو آماده ميكردم تصميم داشتم بفرستمت مهد چون خدارو شكر بهتر شده بودي و سرفه هات كمتر شده بود ولي دلم ميگفت بذار بمونه امروز رو هم خونه تا بهتر شد نفرستش و دوباره وسايلت رو درآوردم تو خونه ومرتب بازيهايي رو كه تو مهد انجام ميدين رو بازي ميكني كلماتي رو كه ياد گرفتي ،با دوستهات حرف ميزني اميرحسين، هستي ،النا ،عصر خوابيدي و من هم از فرصت استفاده كردم برم دوش بگيرم طبق معمول بيدار شدي و اومدي در زدي ميگي مامان با تارا و باربد از په ها افتاديم !!!! گفتم مامان بايد حواستون رو جوع كنيد بعد ديدي انگار نگرفتم چي شد ميگي مامان از په ها از په ها افتاديم منم گفتم وايييييييييي چرا مامان حواستون رو بديد چيزيتون نشد ميگي نه مامان يادشون نبود (تارا و باربد)  يادشون!!! مامان فداي حرف زدنت بشه .اون روز از مهد تماس گرفتند و سراغت رو كه چرا نميري منم گفتم كه فردا انشاالله مياد ديگه.

چند روز پيش هم رفتي اسپري آبپاش رو آوردي و يه دستمال هم از من گرفتي و همه ميزها رو گردگيري كردي باضافه تلفن بيچاره كه البته دوش حسابي گرفت !!! قربون دختر با محبتم برم من. 

سه شنبه بشدت دنبال يه متخصص خوب هستم كه البته يه دوست بسيار عزيز يكي رو بهم معرفي كرد و احتمالا بعد ماه رمضون ببرمت پيشش البته ديگه سرفه هات خيلي كم شده ولي غذا كلا پختنيه و مدتهاست كه روغن سرخ كردني بجز برخي موارد داره خاك ميخوره اون روز ديگه وسايل مهدت رو آمالده كرذدم و رفتيم خونه جون جون يه ساعتي هم مرخصي گرفتم چون جنابعالي موقع سحر بيدار شدي و هرچي گفتم مامان برو بخواب منم الان ميام نرفتي نشستي رو صندليت تا من سحري بخورم!!! كه البته از گلو نميرفت پايين چند روزيه يبه محض اينكه از پيشت تكون ميخورم حتي اگه خواب عميق باشي بيدار ميشي كفرم در مياد كلا انگار يه سنسور به من وصل كردي كه نتونم جم بخورم ديگه سريع جمع كردم و بردم خوابوندمت و بخاطر اون يه ساعت مجبور شدم يه ساعت ديرتر برم خلاصه بعد اداره خرامان خرامان بعد يه گپ با خاله انيس رفتم خونه جون جون كه ساكت رو ببرم يهو ديدم به به صداي دخملي مياد جاننننن !!! پس تو اينجا چيكار ميكني چرا نرفتي مهد و معلوم شد جون جون فرصت نكرده و با منم تماس نگرفتن كه خودم بيام و در نتيجه هيچي به هيچي عصر هم لالا بعد بيدار شدنت هم بنده يا در حال كولي دادن بودم يا اينكه سكوي پرتاب حضرتعالي تازه زاويه دستهام رو هم تعيين ميكني كه چطور بمونم بري رو پشتم بعد بپري پايين يا ايبنكه تو كمرم سرپا بموني و ذوق كني خاله اعظم ميگه بذار چند سال ديگه كه از كمر درد و زانو درد نتونستي راه بري همين دخترت بهت ميگه تو چرا اينجوري هستي حالا هي بذار صفا كنه!!!! ديشب خاله اعظم اومد پيشمون البته بعد ديدن دو تا سريال ميگه دخترت نميذاره بفهميم چي به چي شد!! حالا خاله داره سريال مي بينه تو اومدي تو صورتم دستات رو ميگري جلوي چشمام حرف ميزنم جلوي دهنم يا رو پاهام مي شيني الاكلنگ سواري ميگم طفلي دخترم چند روز نرفته رنگين كمان من شدم شهربازي!!!! خاله ميگه نذارش بخوابه تا يك كه تا صبح بخوابه باز سحر بيدار نشه البته خودت اتومات 12:30 خوابيدي بعد من يك پاشدم به كارهام برسم خوبه ساعت يك و نيم بياي تو سالن بشيني رو صندلي كه يا بيا پيشم بخواب يا نميخوابم اي خدااااااا خاله اعظم كجايي؟!!!

امروز هم بخاطر اين دو روزي كه دير تر رسيدم حاكم بزرگ سريع مرخصي رد كرده پشت برگه هم نوشته چون خيلي ساعتي گرفتي از اين تاريخ به بعد ديگه ساعتي بهت نميدم!!!!!!!!!تعجب به نظر شما ميتونن حق رسمي كارمندي رو ازش بگيرن تازه خودش كاملا ميدونه كه ما مشكل داريم بچه داريم اصلا ميدوني چيه مخصوصا دير ميايم ميخوايم حرصتو در بياريم حالشو ببريمنیشخندنیشخندشیطانشیطان

 

 

تو تمام دلخوشي و عمر و زندگي مني عزيزم.ماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

مامان نوژا جونی
26 تیر 92 14:51
مامان جون ایشاله خوب میشه .منم تا نوژا چیزیش میشه غم عالم میشینه تو دلم و دوست دارم ببرمش دکتر ولی همه میگن زیادی حساسیت نداشته باشم آخه مگه میشه؟وای چه خوشتیپ شده دخترمون مخصوصا با اون تل سر صورتیش که خیلی خوردنی شده ببوسش مامانی


مرسي عزيزم الان خداروشكر خوبه ، ممنون گلم چشم
سارا مامان آرتین
26 تیر 92 15:21
وای خدا با این دخمل زیبا و شیک پوش و اون تل زیباترش

خوب کاری کردی تندی نفرستادیش مهد اینجوری خیلی بهترههههههه یکی از بدی های مهد فقط اینه که بچه ها در معرض بیمارین چون همه جور بچه ای اونجاست ولی خوب خوبیهاش بیشتره
راستی ممنون که بهمون سر میزنید
چه خوب که رستوران توکل رفتید ؟ دوست خوبم شما اینجا بودید یا هنوز هستید؟؟
ببوسید دخمل زیباتونو


مرسي عزيزم آره ديگه ازبس تندي فرستادمش دوباره مريض شد منم گفتم بذارم تا خوب خوب بشه، عزيزم مگه ميشه بيام تو نت و به آرتين گلي سر نزنم
راستش ما يه سفر اومديدم اونجا ميام ميگم برات.ممنون گلم
مامان زهرا ناز
27 تیر 92 2:58
واقعا شکل پرنسس شدی عزیزم



مرسي خاله جون اي كاش آدرس ميذاشتيد.
مامان آیلا
27 تیر 92 10:41
الهی این موش موشک رو ببین با این پیرهن خوشگلش . خدا بد نده خاله چرا این همه سرفه خوب کم تر آب سرد و بستنی نوش جان کن


مرسي خاله جون چشمممممم
خواهر فرناز
27 تیر 92 14:06
چه خوشگل وناناز شدی ماشالا
چشم نخوری ایشالا
چشم حسود بترکه هزار تا بگین ماشالا


فدات عزيزم مرسي بابت مهربونيت.
مامان سونیا
29 تیر 92 9:40
الهی بگردم خدا بد نده عزیزم یک فکر اساسی برای این بچه بکن عزیزم امروز و فردا نکن حساسیت زیاد خداییی نکرده تبدیل میشه به اسم دختر برادر من الان دو سال و نه ماهش هست کوچولو بود هفت شهت بار میرضی و سرفه های شدید و بعدش دکتر ها گفت اسم هست و همیشه خدا این طفل معصوم مریضه و سرفه میکنه البته الان خیلی بهتره ولی هر وقت حالش بد بشه دکتر اسپری داده بهش براش استفاده میکنن ولی خیلی سخته شما هم امروز و فردا نکن تا اوضاعش وخیم نشده درمانش کن انشالله که چیزی نیست و زود خوب بشه


هزار ماشالله چه خوش تیپ هم هست خوشگل خانم مامانی اسفند دود لطفا خیلی ناز این دخترمون



خدا نكنه ،حتما ميبرمش اميدوارم برادر زاده شما هم خوب بشه ، مرسي عزيزم چشم حتماً
ستاره طلایی
29 تیر 92 11:43
سلام وب خیلی خوبی دارین چه دخمل نانازی هم دارین خدا براتون نگهش داره دوس داشتید به منم سر بزنید خوشحال میشم
اگه با تبادل لینک موافقید خبرم کنید


سلام عزيزم آدرس نذاشتي من چه جوري سر بزنم؟[سئوال]
حدیث
29 تیر 92 12:32
سلام. وبلاگ جالبی دارید. یه سوال داشتم..گلهایی که بین نوشته هاتون میزارید،از کجا میارید.مرسی


سلام از وبلاگهايي كه شكلك دارند مثل شيوا جون كه لينكش رو هم ميتونيد از وب خودم برداريد.اي كاش آدرس ميذاشتيد تا منم بهتون سر بزنم.
مامی امیرین
29 تیر 92 13:20
میبینم که این ماه رمضون باعث شد بالاخره یه روز تو خونه بمونی!!!
ولی همیشه تو دلم این همه انرژیت و تحسین میکنم.
ماشالا به این دخمل گلمون ببوسش.


آره والا راست گفتي ممنون عزيزم لطف داري، چشم حتما.
مامان تارا و باربد
29 تیر 92 13:55
سلام به مامانی و پرنسس خوشگلش با این لباساش که مبارکش باشه انشالا
برای مریضیش هم نگران شدم ولی ایشالا که مهم نباشه این حساسیت و به سرعت خوب بشه و این سرفه بره دنبال کارش
شیطون بلای خوشگل می بوسمت موقشنگ


سلام به خاله جون پرنسس خوشگلم، مرسي ، انشاالله كه زودتر بره ما رو هم راحت كنه!! ما هم ميبوسيمت خاله جونننننن.
مامان تارا
29 تیر 92 22:16

اینا برای این پرنسس خـــــــــــوشــــــــــگل

آنلاینی الان ؟


مرسي عزززززززززززززززززززززززززيزم نه گلم من تو خونه فعلا اينترنت ندارم.
مامان تارا
29 تیر 92 22:22
اخی عزیزم آخه این مریضیها چرا دست از سر شما برنمیدارن
تارا هم کل مدت زمستون تا اردیبهشت که مهد میرفت همینطور بود/ همه اش سرفه و سرفه
تا حالا عکس از سینوسهاش نگرفتی ؟ ممکن عفونت کرده باشن / تارا که بعدا مشخص شد مشکلش همین بود و بعداز یک دوره درمان فعلا خوبه تا برسیم به پاییز ببینیم چی میشه


والا دكترش معاينه اش كرد و گفت كه هيچ عفونتي نداره و فقط حساسيته!!! قراره ببرمش پيش يه متخصص اگه خدا بخواد ، انشالله كه سرفه ها ديگه سراغ تارا گلي رو نگيرن.
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
30 تیر 92 13:06


عرض ارادت به دوست جونی ِ خودم که اول شده ...

عکس پرنسس کوچولو رو دیدما ....

ماه شده مثه همیشه

میکی موس


چاكريم عزيزم!! مرسي گلم.
نگاری
30 تیر 92 17:37
امیدوارم زودی خوب شی خاله
تل شو نگاه چه خانوم شده


مرسي خاله جونييييي
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
31 تیر 92 2:56
تشکر، از شما هم قبول باشه ...

ای جان... بازم که پرسید تو بغلتوووووون

نه... حالا یه ایندفعه رو هم میرفتین بیرون... حالا خوبه... قضای اون چند هزار تومن برنگشته بوده و مونده توی حساب ِ محترمتون و شما افتخار دادین که بخاطر گرما نرین بیرون
شستن دست و پاها با آب ِ درون ِ لیوان؟!!!

ای جااان... عزیزمممم... امیدوارم این ویروس های بد سرفه، دیگه نیان سراغت آرشیدا جووونی

ههههههههههه.... الاکلنگ روی پا و تبدیل شدن به رنگین کمان و شهربازی

ایششششششش... چه رئیس مسخره ای ....

که به این زن میده؟!!!!


مرسي عزيزم ما هم اميدواريم ، نه تو رو خدا نگو ايشششششش من مردم دارم واسش تبليغ ميكنم بلكه آبش كنيم ايجور كه ميگي كسي طرفش نمياد
بيا بهلم جيگررررررررر

nazanin zahra
31 تیر 92 17:59
آپم


چشم
مامان هانا هانیتا
1 مرداد 92 11:30
سلام چه دختر ناز و خوش تیپی خدا همیشه حفظش کنه و از مریضی دور باشه
مامانی چقدر قشنگ و مفصل مینویس ایول دستت درد نکنه
بووووس بوووس


سلام عزيزم مرسي گلم بوسسسسسسسسس براي شما و جيگرهاي من
مامان تارا
3 مرداد 92 0:30
سلام والده سلطان
خصوصی داری


چشم خديجه سلطانم[عينك]
مامان اسرا واسما
4 مرداد 92 12:37
وایییییییییییییی من بلاخره یه روزی این کبوتر سفید وخوشگل رو گیرش میارم ومیخورمش
خوبی دوست خوبم ؟چیکار میکنی با گرما ومش رمضون


مرسي عزيزم قابل نداره آي گفتي مش رمضون دمار در مياره تو گرماي پنجاه درجه
مامان بابای الیسا
5 مرداد 92 20:13
وای چه پرنسس ناز و خوشگلی


مرسي از لطفتون.
باران زندگی
6 مرداد 92 1:52
خدایا آرشیدا و همه بچه ها رو در پناهت بگیر
همیشه سالم باشی عزیز جانم



ممنون خيلييييي لطف داريد.
شيرين مامان جانان و آوا
15 مرداد 92 10:39
واقعا كه عسله اين آرشيدا خانوم ! چه تيپي هم زده عسلي! بووووس


مرسي گلم