آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

تعطيلات

1392/5/23 13:00
نویسنده : مامانی
767 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام خوبيد خوشيد انگار خيلي مشغوليد!!!نیشخندنیشخند سلام خوبي دخمل طلاي جيگر مامان تعطيلات خوش گذشت؟ خداااارو شكر!!!!

چهارشنبه گذشته هي ما دلمون قيلي ويلي رفت كه فرداش عيد باشد كه نشد و البته بدمان هم نيامد چونكه بدان ترتيب روز شنبه رو هم در تصوير بوديم خونه و حالش را مي برديمنیشخند شبش رفتيم تلپ شديم منزل خاله اعظم اينها تا پاسي از شب و بعد هم خونه و لالا.

پنج شنبه در يك اقدام جوگيرانه رفتيم بيرون براي انجام چند تا كار يكيشون هم دادن ماشين به كارواش بود كه بچه ام بعد چند ماه حمام كنهخجالتنیشخندتعجب نه كه حمام نكرده باشه هان چرا دور از جون ماشينم گربه شور شده بود!!!!نیشخندنیشخند خلاصه تا ماشين آماده بشه ما هم رفتيم خونه جون جون و حرفيديم و بازي كرديم و رفتيم ماشين رو تمييييييززززززززز تحويل گرفتيم روحمون شاد شد و البته نقره داغ هم شديم زيرا بصورت كاملا ناجوانمردانه 30 هزار تومان پياده شديم و از بس كه نرخها بصورت تصاعدي بالا مي روندما هم خيال كرديم راست مي گويند البته شك هم كرديم ولي خونه كه رسيدم هرچي حساب ميكرديم جور در نميومد سوپر هم رفتيم شير بگيريم بابت دو پاكت شير 18000 تومان پياده شديم و ظاهرا آفتاب ظهر بدجوري باعث هنگستانمان شده بود خلاصه رفتيم خونه باد خنك كولر خورد بهمان و تازه شوكه شديم و دوباره رفتيم سوپر و اعتراض كه چه خبره اگه دو پاكت شير شده 18000 تومن من اصلا نميخوام دخترم شير بخوره !!! و بعد كاشف بعمل آمد كه جناب آقاي گيج عليپور هر چي سرميز  بوده اعم از پنير و آبميوه و .. رو هم پاي من حساب كردهمنتظر خلاصه كلي معذرت خواهي شد ازمان تا اعصابمان آْمد سرجايشاز خود راضی بعد هم خونه و ناهار خوردي و لالا عصر مشغول آماده كردن افطاري بودم كه خاله انيس هم با يك ظرف پلوي خوشمزه آمد پيشمان و قدري حرفيديم البته دوقلوها خواب بودند و خاله بعبارتي جيم زده بود!!! بعد افطار هم خوب شب عيد بود و كلي آهنگ شاد پخش شد و خوب ما هم كه يكماااااااااهههههه تمام قر تو كمرمان گير كرده بود و در نتيجه خودمان را راحت نموديم!!!نیشخندنیشخند و البته كلي بازي كرديم يكساعت آزگار منتظر مانديم دودكش ببينيم و بعد هم خو ديگه خسته شديم خوابيديم.

جمعه : از اونجايي كه روز شنبه به صرف ناهار تلپينگ بوديم ديگه خودمان را بابت ناهار اذيت نكرديم و هرآنچه از روز قبل مانده بود نوش جان كرديم كلا آن روز تا عصر به نظافت شخصي و غير شخصي پرداختيم عصر هم يه كيك پختم به مناسبت هزار روز ه شدن گل دخملي  و رفتيم خونه جون جون البته از عصر هم تو ساز رنگين كمان كوك كردي و ما هم هي قول روز ديگر داديمعینک خاله و نيكا و عمو رضا و پويا هم آمدند و ديگر جمعمان جمع شد و همه با هم حرف ميزديم و صدا به صدا نميرسيدنیشخند البته جاي دايي و زندايي  خالي بود ،كيك را هم باتفاق دختري برديم و صرف شد و البته سهم دايي و زندايي جان را هم كنار گذاشتيم پويا كه قربونش برم اومده بود پيشواز با ساك وسايلش كه چون دايي فرداش مياد ايشون از شب قبل جا گرفته بودبغل ما هم دير وقت رفتيم خانه و لالا.

شنبه: بعد از صبحانه و جمع و جور كردن طرفاي ظهر رفتيم خونه جون جون و اعزام شديم جهت انجام كار به بيرون دايي هم تو راه بود وقتي برگشتيم دايي اومده بود و تا دايي رو ديدي يه جيغ بلند كشيدي و دويدي طرف من كه هنوز دم در بودم و گفتي مامانننننننننننننن دايييييييييي اومده ، قربون دخترم برم و ديگه اصلا شادي تو چهره ات كاملا معلوم بود ناهار خورديم و حرف زديم و با اون همه سر و صدا هيشكي نتونست خواب عصري بره شب هم رفتيم بيرون كه تو ماشين خوابت برد و بعد هم خونه و لالا.

يكشنبه صبح زود بيدار شديم قرار بود براي صبحانه بريم استخر و البته تا همه بيدار شن و راه بيفتيم به ظهرانه شباهت بيشتري پيدا كرد رفتيم باغ و كلي شنا كرديم تو هم تو تيوپت نشستي و آخراش ديگه دندونات بهم ميخورد آنقدر تو آب بوديم كه وقتي اومديم بيرون نفري بيست كيلو انگار وزنمون اضافه شده بود بعد هم خونه و ناهار و از اونجايي كه ميدونستم اونجا بموني نميخوابي رفتيم خونه و از شدت خستگي خوابت برد شب هم دوباره تلپينگ خو چيكار كنم تعطيلات و مرخصي تموم شد و باز اداره و ساعت هفت صبح و ... البته  اين هفته كلا مهد رو واست پيبچوندمنیشخند

دوشنبه صبح زوددددددد با آمپاس شديددددددددد در حاليكه همههههههههه در خواب ناز بودند بنده هلك هلك رفتم سركار بعد اداره اومدم دنبالت و ناهار خورديم و لالا شب هم با دايي و زندايي و پويا رفتيم شهر بازي موقع رفتن زندايي رو در حال آرايش كردن ديدي بهش ميگي زندايي منم ميخوام

زندايي: نميشه وقتي بزرگ شدي اونوقت ميتوني استفاده كني !!

آرشيدا : يه دوري خوردي برگشتي به زندايي ميگي من بزرگم !!

زندايي: نه وقتي عروس شدي اونوقت

آرشيدا: دوباره يه چرخي زدي برگشتي ميگي دوست دارم عروس بشم!!!تعجبنیشخند

شهربازي و صد البت خييييلييييي بهت خوش گذشت كلي سوار وسيله هاي مختلف شدي و ترامبولين و ما هم البته ماشين  ديگه موقع برگشت هممون خسته بوديم حالا رسيديم خونه تو كه تا يه دقيقه پيش خواب بودي سرحاللللل!!!

سه شنبه: بعد اداره اومدم دنبالت و رفتيم خونه داري سي دي بره ناقلا مي بيني رفتم مام زدم ميگي مامان چي زدي دستا بالا؟!!! ميگم مام ميگي منم ميخوام ميگم اين وسيله شخصيه مثل شونه و مسواك ميگي پس برام ادكلن بزن!!

اون روز رفتيم تو مغازه مامم تموم شده بود مام بگيرم اولا كه اصلا نذاشتي من تست كنم خودت تند تند درهاشون رو باز كردي و بعد هم يكي پسنديدي بعد جلوي اون آقاي مغازه دار دستت رو بردي بالا از هموني كه خوشت اومده بزني من كه اصلا از شدت خنده توام با خجالت كلا رو ويبره بودم و از گوشه چشم هم ميديم كه مغازه داره هم در حال غش كردنه !!!!خندهخنده

دايي و زندايي جان هم كه ديشب پرواز داشتند واسه تهران آخر شب كه رفتيم خونه جون جون ميگي مامان دايي اينجاست ميگم نه رفتن تهران دمپاييهايي رو كه زندايي اون روز واسه استخر پوشيده ديدي ميگي اهههههه چرا زندايي دمپاييهاشو نبرده ميگم مال زندايي نبوده ميگي چرا بوده!!!

خدايا شكرت بخاطر اين روزهاي كوتاه ولي شاد و شكرت بخاطر همه چيز هوامون رو داشته باش .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان تارا و باربد
23 مرداد 92 13:11
عزیزم خوشحالم که خوش گذشته و دور هم بودید راستی چی می زنی دستا بالا تارا که وقتی می بینه میگه منم گلو بزنم الهی فدات بشم که چه عروس نازی میشی استخر و شهربازی هم که معلومه خوش گذشته در جوار دائی جان
من کشته مرده پویا خانتونم با این جا گرفتنش نه که بهش اتاق نمیدن ازون لحاظ بوده
همه لحظه هاتون خوش و خرم کیک هم نوش جان
کارواشی بی ادب جیب ما رو هم خالی کرده
می بوسمتون


ممنون عزيزم ، از اون چيزهايي كه سر بزنگار بتونن يخده آبرو واسمون ببرن!!!مرسي خاله جوني اتفاقا ما هم بهمين نتيجه رسيديم در مورد پويا
اين كارواش بيادب رو دارم ادب ميكنم حقمون رو از حللللللللقومش بيرون ميكشم خيالت راحت.[نيشخند]
مامان تارا
23 مرداد 92 23:39
چه کاریه آخه کارواش ؟
یه سطل آب کف و یه اسفنج ورمیداشتی ماشینه رو میشستی دیگه ! تنبلی همین چیزا رو هم داره دیگه

آخی خو یه کم رژ براش میزدین بچه آرزو به دل نمونه دیگه
ههههههههههههه مام دستا بالا

یه پیشنهاد : به جای مام میتونی از پودر سنگ مرداب استفاده کنی ضد عرقه



تنبلي من عمراً!!!! ميگم اين پودر سنگ مرداب كه گفتي واقعيت داره يا سركاريه!!!!
مامان تارا
26 مرداد 92 15:32
خ ص و ص ی


مامان سونیا
27 مرداد 92 8:08
به به همیشه جمعتون جمع باشه و تفریح و پارک دورهمی برید و لذت ببرید
ای جان شما همینجوریشم عروسکی خوشگل خانم نیاز نیست مثل زندایی جون بتونه کاری کنی تا خوشگل بشی آرشیدا خانم
خوبه توی مغازه نخواسته مام روی شما تست کنه و به شما نگفته دستا بالا
قبون این دخمل دایی دوست



مرسي عزيزم ،وايييييييييييي راست ميگي هان به اين بعد قضيه اصلا فكر نكرده بودم خدا رحم كرده!!ممنون خاله جون خوشگلي از خودتونه.
سارا مامان آرتین
28 مرداد 92 10:23
یه سطل آب و کف کافیه بودااااااااااا؟؟
همیشه به تفریح و گشت و گذار
آرشیدا جونم شما هیچی لازم نداری عزیز خاله همینجوری فوق العاده ای تازه شم پوستت خراب میشه


مرسي خاله جونييييييييي
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
2 شهریور 92 17:19
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااام
سلاااااااااام
سلاااااام
سلاااام
سلاام
سلام



عليككككككككككككككككككككككككككككككككككككك
عليككككككككككككككككككككككككككككككككككك
عليككككككككككككككككككككككككككككككككك
عليككككككككككككككككككككككككككككككك
عليككككككككككككككككككككككككككككك
عليككككككككككككككككككككككككككك
عليكككككككككككككككككككككككك
عليككككككككككككككككككككك
عليكككككككككككككككككك
عليككككككككككككككك
عليكككككككككككك
عليكككككككككك
عليكككككككك
عليكككككك
عليكككك
عليككك
عليكك
عليك
حال كردي