آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

عزيز ترينم

1392/6/19 8:49
نویسنده : مامانی
729 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر فرشته گل خودم كه روزهاي زندگي من با وجود شاد و بازيگوش تو معنا و مفهوم پيدا ميكنه و همه خوشيهاي من در وجود نازنين تو خلاصه شده ، خوبي فسقل شيطون بلاي خودم ، و سلام به دوست جونيهاي مهربون خودم كه محبتهاشون آرامش قلبمونه.

 

 

خوب بنده هركاري ميكنم كه خلف وعده كنم و زير ده روز بيام نت نميشه البته منظورم روزانه نويسيه وگرنه سرزدن به دوستان كه در حال اغما هم باشم انجام ميشه ، چهارشنبه گذشته بعد از اداره از تو خونه تكون نخورديم چون بشدت خسته بودم و يه تمدد انرژي ميخواستم حتي خاله انيس تماس گرفت كه بياين اينور من اصلا توانايي نداشتم و زود هم خوابيديم . پنج شنبه صبح حال و احوالم مقاديري بهتر بود و بيدار شدي صبحانه و طرفاي ظهر هم تماس گرفتم خاله انيس كه بعد ناهار ميايم چون قرار بود راجع به موضوعي صحبت كنيم ولي خاله جان مارو براي ناهار دعوت كرد و از اونجايي كه ناهارمون آماده بود با خودمون برديم و با زحمت خاله انيس يه سفره رنگارنگي چيديم و خورديم بعدش هم كه شما سه تا وروجك مشغول بازي و جيغ جيغ بوديد، تو و تارا هم كه سرماخورده بودين ولي مانع از شيطنتتون نميشد طرفاي عصر تارا و باربد خوابيدن تو هم چشمها قرمز اما خواب نه نه منم ديدم فايده نداره بحث رو بستيم و رفتيم خونه و تو سرت رسيد به بالش خوابت برد و منم آنقدر خسته بودم كه خوابم نبرد!!! نشستم تي وي ديدن و تا خواستم بخوابم تو بيدار شدي قبراق و سرحال مقاديري با هم بازي كرديم و بعدمن ديگه دوازده افتادم والبته نميدونم تو چقدر بعد من خوابيدينیشخند اصولاً جامون عوض شده تو منو ميخوابوني و نه من تو رو !!!!

 

 

جمعه صبح نه نسبتاً زود بيدار شدم و تا تو خواب بودي خورش رو آماد ه كردم و بعد هم كلاً بنده متعلق به شمام بازي و ناهار و لالا عصري تصميم گرفتم برخلاف هميشه كه وقتي ميخوام ببرمت بيرون خودمون رو در رنگين كمان ميابيم تصميم گرفتم ببرمت شهربازي حالشو ببري اصلا ديگه حال و حوصله رنگين كمان رو ندارم خلاصه به مامان جون جون هم گفتم و قرار شد باتفاق بريم البته تا شما تصميم بگيري بياي شام بخوري بعد لباس بپوشي و از خونه بياي بيرون خوب ساعت ده شد!!! ولي با اين وجود بسيار بهت خوش گذشت سوار همه چي شدي تقريباً ، ترامبولين هم كه آنقدر بپر بپر كردي حاضر نبودي بياي بيرون خصوصاً كه ميديدي مامان جون جون داره تماشات ميكنه بيشتر كيفور ميشدي ديگه خسته بوديم خواستيم برگرديم چشمت خورد به  آبشار (اين سرسره هاي خيلي بلند ) و گير دادي كه منم ميخوام برم هرچي منم گفتم نميشه بلنده ميفتي اصلاً فايده نداشت به مسئولش گفتم بهش بگيد خيلي بلنده خطرناكه نميشه بري بازهم فايده نداشت و اصلاً راه افتادي كه از پله هاش بري بالا منم ديدم اينجوريه گفتم بيا از سمت خود سرسره برو بالا پيش خودم هم گفتم الان مي بيني خيلي ليزه نميتوني بري بالا خودت پشيموون ميشي خلاصه اومدي امتحان كردي ديدي نميتوني بري بالا خيلي ليزه بعد يكي دوبار اومدي طرفم ميگي مامان كفش و جورابهامو در بيار !!!!تعجبتعجب درآوردم و عين فرفره كشيدي بالامنتظر و خوب اين وسط كي ضايع شد؟ آفرين بچه خوب مامان دختر همسايه!!!!نیشخند  القصه چندين مرتبه رفتي بالا البته نصفه ميرفتي ولي همونشم خيلي شيبش تند بود و بسي كيفور شدي اين مسئولش هم گفت دخترتون خيلي با دل و جرأته ، بعدش هم رفتيم تو ماشين هم هي گفتي ماماننننننننننننن خوااااااااابم مياد ، آخخخخخخخخ جون خدا رو شكرررررر!!!!!نیشخندنیشخند اينو داشته باشيد آقا رسيديم خونه يه چيزي خوردي تازه دوپينگ بازار شدي هيچ التماس تو رو خدا بخواب من فردا بايد برم سركار .

 

 

شنبه جاتون پررررر !!! دور از جونتون رفتم يه مأموريتي كه نصيب شمر ذالجوشن بشه الهي !!!يعني همچين پام رسيد تو اداره مامور مخصوص حاكم بزرگ گفت كه حاكم بزرگ گفته با همكار بريد سمت چاههاي نفت حالا چي ما تر و تميز و اتو كشيده و واكس زده رفته بودبم اصولاً اين اداره ما لايق نيست واسش كلاس بذاريم بايد عين حسن كچل بريم والاااااا!!!نیشخند آقا ما يه ربع به هشت رفتيم تو بيابون بعد تا زانو رفتيم تو خاك و بعد هي تو جاده هاي عجيب و غريب رفتيم تاااااااا ساعت دو تازه يه بازديد مزخرف رو هم انجام دادم يه كلي پياده تو آفتاب يعني وقتي برگشتيم منو همكار اصلا نا نداشتيم شكر خدا حاكم بزرگ نبود و ما هم فرار رو بر قرار ترجيح داديم چون آنقدر پررو هست كه نميگه اين بيچارهها دمار از روزگارشون دراومده بعد هم ماموريت بودن بذارم برن نه بايد تا آخر وقت بمونيد بي..... ( خودتون كلمه مناسب رو جايگزين كنيد )!!!نیشخند اصلا پشت فرمون گيج ميزدم رفتم دنبال آرشيدا و خونه حتي ناهار هم نميتونستم بخورم افتادم عصرش هم دوشي گرفتم كه تازه بفهمم تو چه دنيايي بسر ميبرم .در نتيجه اصلا اونروز من از دخملي كلاً بي خبر بودم!!!!!

 

 

يكشنبه خيلي محترمانه رفتم اداره و منتظر بودم كه حاكم بزرگ صداش در بياد بگه برو فلان جا يعني دلم ميخواست يه چيزي بگه كه قشنگ بشورمش بذار آفتاب خشك بشه!!!!!نیشخند ولي خوب نگفت تازه كلي هم هي تشكر ميكرد كه ازش بعيده !! و مشكوك ميزد!!!منم خودمو طلبكار گرفتمو هرچي پرونده و نامه كه بود و بايد تحويل ميدادم انجام دادم و از اونجايي كه دوشنبه تعطيل بود دو روز بعد رو هم مرخصي گرفتم و رفتم خونه ، ناهار خورديم و يه خواب توپي هم رفتيم و عصرش هم با دخملي رفتيم پياده روي با سه چرخه!!!!!!!!!!!!! و قدري خريد كرديم و يه سري هم خونه جون جون زديم و پز داديم كه امشب نميايم ههههه !!!!! واااااا !!!! بعد هم خونه و دوباره لالا.

 

 

دوشنبه : اصولاً من نميدونم اين چه بساطيه كه روز تعطيل اصولا آدم خوابش نميگيره اما روزايي كه بايد زود پاشه بره سركار بايد با كفگير بلندش كنن بنده صبح زود بيدار شدم قدري تي وي و دوباره قدري كتاب خوندم و مقدمات ناهار رو آماده كردم تا بيدار شدي و صبحانه خورديم فرستادمت حمام و خودم هم قدري تميزكاري خونه رو داشتم يكي از دوستان هم اس داد كه عصر ميام پيشت منم بساط يه كيك رو پهن كردم و داشتي بره ناقلا ميديدي ميگي مامان ببندش نميذاري ببينم چي شد!!!! ( صداي همزن برقي بلنده ) ،عصري هم بزور خوابيدي دوست جونم هم اومد و قدري گپ زديم كه بيدار شدي و براي اولين بار نشستي تي وي ديدي بدون اينكه بياي پارازيت بندازي يا هراز گاهي پيام بازرگاني واسم اجرا كني آخرشم كه رفت گفتي چرا خاله هفت ؟ كجا هفت؟

 

 

سه شنبه: يعني ساعت 7 بيدار بيدار بودممنتظر منم قدري كتاب خوندم بعد يه صبحانه سرپايي خوردم و كوله ات رو آماده كردم و بيدارت كردم تا گفتم پاشو مامان بايد بريم مهد يهو چشات رو باز كردي بعد هم يعني من آنقدر كارهاي مختلف عقب مانده داشتم كه قدمت عقب ماندگي بعضيهاشون به يكسال و اندي ميرسيد!!!نیشخند و بهترين زمان همون فاصله مهد بودن تو بود از اين ور به اون ور رفتم بعد هم سريع ناهاري آماده كردم و دوشي گرفتم و اومدم دنبالت و خونه قدري بازي كرديم و ناهار خورديم و بعد هم خوابت برد بيدار كه شدي كمي بازي كرديم داشت حوصله مون سر ميرفت كه خاله اعظم گفت بريم نمايشگاه مبل و ما هم رفتيم يعني پختيم رسماً نه كولري نه پنكه اي هيچي بيچاره ها مردن اين متصديهاي نمايشگاه بعد هم خاله قدري خريد داشت چون پليس بود من پياده نشدم و تا بره كارش رو  انجام بده گفتم دوري بخوريم مگه گذاشتي چنان داد و فريادي راه انداختي بريمممممممممم خاله اعظمممممم چرا هفتي خاله جا موند بعد ماشين رو پارك كردم پياده شدم كه ببرمت ميگي نيا تو نيا خودم بلدم برم!!!! قدري گشتيم تا خاله رو پيدا كرديم بعد هم ديگه خونه و شيطوني و. لالا  رفتم د.س.ش.و.ي.ي تق تق در ميزني مامان باز كن با ولوم بالا بعد هم تمام مراحل رو دم در با صداي بلند توضيح دادي الان داري .... الان داري..... يعني من آبرو ندارم خدارو شكر كه تو طبقه ما مرد زندگي نميكنه وگرنه من ديگه از در خونه روم نبود برم بيرون بدليل اينكه همسايه هاي محترم بغلي هر وقت صداي جنابعالي رو ميشوند حتي يه درصد هم فكر ديگه نميكنند تندي ميگن گفتيم حتما باز مامانش رفته د.بي.ل.يو .س.ي آرشيدا داره فيلم در مياره خنثیخجالت

 

 

چهارشنبه: مثل روز قبل زود بيدار شدم مقدمات ناهار رو آْماده كردم صبحانه سرپايي بردمت مهد و دويدم دنبال كارهام يعني فكر كنيد رفته بودم بانك بعد من يه قبض جريمه داشتم مربوط به يكسال و اندي پيش كه افتاده بود تو داشبورد و محلش نميذاشتم يعني نه فرصت داشتم و وقتي هم فرصت داشتم يادم نبود اونروز گفتم ديگه پرداختش كن رفتم بانك ماشين رو دم در پارك كرده بودم البته پارك ممنوع بودنیشخند ولي خو گفتم كو پليس تا بياد من در رفتم بعد يه كار ديگه هم داشتم يعني بي حس شدم   بسكه اين متصديه فس فس كرد اونقدررررررررررر لفتش داد كه قبض و پرداخت نكرده 15 تومن ديگه روش جريمه شدم بعد هي تو دلم خودمو دلداري ميدادم عيب نداره فدا سرت كجا ميخواستي پارك كني عجله داشتي و كم مونده قربون خودمم برم اومدم دنبالت و رفتيم بانك قبض رو پرداخت كنيم قبض جديده رو پرداخت كردم بعد گفت اون يكي دوبرابر شده ميخواي پرداخت كنيد گفتم نه بابا مشمول بخشودگيه و اينا كه فرمودند خير تا سال 90 منم گفتم نميخواد اصلاً پرداخت نميكنم والا، رفتيم خونه و ناهار ميل فرموديم قدري تو سر و كله هم زديم لالا و بعد هم خوب ديگه نوبت رنگين كمان بود البته قبلش رفتيم چند تا كار داشتم انجام داديم و بعد هم شهر بازي و كلي بازي كردي و منم البته گاهي شريكت بودم و بعد هم خونه و شام و لالا.

 

 

پنج شنبه صبح ساعت شش بيدار شدم قدري كار انجام دادم ولي خوابم ميومد تازه چشمام رفته بودروهم كه تلفن زنگيد مامان جون جون تماس گرفت كه شب ميايم پيبشتون خواستم بدوني !!! از اونجايي كه مهد تعطيل بود نميشد جيم فنگ بازي دربيارم اين بود كه باتفاق رفتيم و حسابي هم خسته شديم هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و براي انجام يه كاري هم كلي پياده طي طريق فرموديم هلاك رسيديم خونه از اونجايي كه تو مسير قدري خوراكي خورده بودي فرستادمت حمام و بعد هم ناهار و لالا عصر هم كلي گردگيري كرديم و مامان جون جون اومد تو هم ذوقققققققق زده برديش تو اتاقت خواستم بيام تو اتاقت ميگي نيا تو نيا بعد هم مشغول بازي شدي آخ كه چه آرامشي داشت حضور مامان جون جون منم يه كيك پزيدن نمودم و بابا جون جون هم اومد ديگه كيفت كامل شد و دو تا همبازيت پيشت بودند !!!!!!!! وقتي خواستند برن هم كلي ناراحت بودي كه بمونيد شب بمون ولي خوب نمودند بعد هم ديگه دير وقت بود و لالا فرموديم.

 

 

جمعه: باز هم صبح زود بيدار شدم مقاديري كار انجام دادم و ناهار آماده كردم و بعد صبحانه خورديم قر داديم بازي كرديم جيغ جيغ كرديم و ناهار و لالا عصر هم تماس گرفتم با مامان جون جون كه بريم بيرون ولي خاله اونجا بود از اونجايي كه روز بعدش روز دختر بود تصميم گرفتم برات جشن بگيرم رفتيم كيك خريديم و شمع و بادكنك اونجاهم كلي دست و هورا زديم هزاربار شمعها رو فوت كردي كلي ناخنك زدي به كيك جاي انگشتهات قشنگ رو كيك افتاده بود بعد هم كادو گرفتي از باباجون جون مامان جون جون هم قراره بعدا بده بهت بعد هم كلي بازي كردي و لالا .

 

 

شنبه: بعد يه هفته خاله انيس رو ديدم آخه خاله هم مرخصي بود اون روز اداره بودم و مشغول كارهام بعد هم اومدم از مهد بردمت خونه جون جون تو راه ميگي مامان كجا ميخواي بري ميگم ميخوام بره اداره ميگي دوبارههه !!! بعد هم خونه و ناهار و لالا ، عصر هم علي اومد پيشمون و يگانه هم بود اولش خيلي عشقولانه با هم سي دي ديديد بازي كرديد بعد من يه لحظه پاشدم تا مشغوليد كارهامو بكنم يهو قشقرق بپا شد نميدونم يگانه چه كرد كه تو با علي دعوات شد بعد علي گريه كرد بعد تو گريه كردي و جيغ ميزدي دست نزنه به اسباب بازيهام  حالا من اين وسط هركاري ميكردم هيچكدومتون آروم نميشديد منم عصباني شدم علي رو دادم مامانش بعد هم تمام اسباب بازيهات رو بردم انباري از روي بدجنسي وسايلي رو كه ميدونستم دوست داري بردم اومدم بالا گفتم الان گريه ميكني ناراحت ميشي ديدم نه خير خيلي ريلكس داري سي دي مي بيني گفتي آب ميخوام گفتم نميتونم خودت بخور گفتي گرسنمه برات غذا گرم كردم ميگي بلد نيستم بخورم گفتم نخور!!!!( چه مامان بدجنسي ) خودت خوردي بعد هي ميگفتي مامان جون من چشه مامان جون من چشه !!! خلاصه كمي از برج زهرماري كه نشسته بوديم اومديم پايين تر و بعد هم رفتيم خونه جون جون بادكنكهات رو آورده بودي و مامان جون جون و بابا جون جون يه دل سيررررررر باهات بازي كردن رفتي دستمال آوردي سر و گردنت رو خشك ميكني ميگي عرق كردم گرمم شد. بعد هم رفتيم بخوابيم خوب كه شير خوردي و داشتي ميرفتي استند باي ميگي مامان پي پي دارم بردمت دستشويي ميگي ندارم دوباره خوابيديم ميگي آب ميخوام آب بهت دادم خلاصه تا دو نشد نخوابيدي.

 

 

يكشنبه: يه بازديد مزخرف رفتم دورررر خسته و كوفته اومدم اداره مجبور شدم بمونم تا آخر وقت خيلي خسته بودم رفتيم خونه ناهار خورديم ميگم بهت آرشيدا من خيلي خسته ام ميخوام بخوابم بيا بخواب صدام هم نكن ميگي باشه مامان من نميگم تكتاب فلان و فلان و فلان رو بخون قصه هم نگو فقط دستمو بگير بخوابم دراز كشيديم كتابهات رو آوردي مامان برام تكتاب بخوان خوندم قصه هم بگو گفتم حالا دستمو بگير بخوابيم ديگه!!!! خنثی دوش گرفتم و رفتيم پيش همسايه و تو هم با علي بازي كردي مامانش ميگفت ديشب هي خواستم تماس بگيرم آرشيدا رو بياري چنان عصباني بودي جرأت نكردم و بعد هم گفت كه اتفاقا آرشيدا خيلي خوب ارتباط برقرار ميكنه و خواهر زاده شوهرش كه همسن آرشيداست اصلا نميذاره علي حتي رو صندلي خونشون بشينه و هي گريه اش رو در مياره و علي اونجا هي در حال گريه كردنه و حتي مادربزرگ علي هم از دختر ما تعريف كرده ، ديروز متوجه اين قضيه شدم كه اصولاً هر كسي فكر ميكنه بچه خودش اينطوريه گرچند من ميدونستم كه طبق سن خودش داره عمل ميكنه و آنچه كه آزارم ميداد عدم توانايي من در مديريت اين دوتا وروجك بود كه تو همچين قشقرقي چه بايد كرد كه نه سيخ بسوزه و نه كباب خلاصه ديروز قدري مطالعه كردم و به يه چيزهايي پي بردم ديروز ازاداره كه اومدم دنبالت زيرآبمو پيش مامان جون جون زده بودي كه مامان كيفمو برده انباري و مامان جون جون هم منو دعوا كرد و هي ميگفتي چرا كيفمو بردي منم گفتم چون جيغ ميزدي راستش از درون از كارم پشيمان شده بودم و مواردي هم كه خوندم متوجه شدم روشم خيلي اشتباه بوده  بهمين دليل خودم پيشنهاد دادم بريم پيش علي و حتي گفتم علي بياد پيشت گفتي نه ميگم چرا ميگي آخه اسباب بازيهام تو انباريه !!! خلاصه قدري كه پيش علي موندي من اسباب بازيهات رو آوردم بالا باهاشون بازي كردي ولي حس ميكردم انگار ته دلت ناراحتي ولي خوب رفتيم قدري خريد و خونه جون جون هم با هم بازي كرديم اميدوارم مثل آنچه كه خوندم خاطره بدي در ذهنت نمونده باشه.

 

 

دختر گلم بدون كه تو همه وجود و زندگي من هستي و تمام سعي و تلاشم بر اينه كه بتونم درست تربيتت كنم ولي خوب من هم گاهي اشتباه ميكنم و يا مسيري رو كه فكر ميكنم درسته غلط از آب در مياد اميدوارم بتونم روشهاي مناسب رو بشناسم .

خدايا پروردگارم منو ياري كن در تربيت صحيح دختر كوچولوم و خودت هواي عشقم رو داشته باش تو كه ميدوني همه اميد و آرزوهاي من در وجود پاك و نازنينش خلاصه ميشه شكرت بخاطر اين دختر گلم و هواشو خيلي داشته باش.

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم دخملم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

لی لی
18 شهریور 92 15:27
خیلی خوب بودمامان مهربون آرشیداخوش به حالتون که سرکارمیریدمن بعدازبه دنیااومدن آرشیداکارموگذاشتم کناروالان خیلی ناراحتم


عززززززززيززم بدان و آگاه باش كه كار كردن با حقوق چندرغاز چه بدرد ميخوره آدم بايد كار كنه و درآمدي داشته باشه كه به آسايش برسه نه اينكه هي بدوه و ببينه سرجاي اولشه اصصصصصصصصصصلاً ناراحت نباش واسه خودت به كارهاي مورد علاقه ات رسيدگي كن و حالشو ببر.
مامان اینده یه فسقلی
18 شهریور 92 22:01
هههههههه
اون اخ جوووون گفتنتون بابت خواب خییییلی باحال بود، حسن کچل
یهنی اونجایی که نوشتین 2 روز مرخصی گرفتین، کللللی دلم خنک شد
قدمت عقب ماندگی بعضیهاشوووون عجب جمله ای بود
پخخخخخخخخخخخخ....جریان د.ست.ش.ویی رفتنووووو
از برج زهرمار اومدین پایینتر خییبی باحال بود.
درخواست کمکتون از خدا خیلی جالب بود
موفق باشید


مرسي عزيزم كه اينهمه با دقت ميخوني.
لی لی
18 شهریور 92 23:53
من شمارولینک کردم ولی شمانههههه چرااااا


تو رو خدا ببخشيد به خدا من كلاً حافظه تعطيلم همين الان اقدام ميكنم.
مامان تارا و باربد
19 شهریور 92 8:36
به به عجب دهه پرکاری داشتی سه بار کیک پختی که می دونم یکی از یکی خوشمزه تر بوده

بچه ها روح پاکی دارن گاهی اوقات از حساب و کتابای بزرگترا کاملا جدان

تبریک میگم برای انجام کاراهای عقب افتاده میگم چرا اد میری در بانک پارک می کنی خواهر کمی اونورتر آخه چه وضعیه ؟؟؟؟؟؟

دست مامان جون جون هم درد نکنه واقعا این مامان بزرگا معلوم نیست مامان مان یا نوه هاشون والا به خدا

لحظه هاتون شیرین شهربازی هم خوش بگذرد




ممنون عزيزم ، آخه گفتم مثل اون هفت هشت دفعه باز قسر در ميرم




مامان آیلا
19 شهریور 92 12:24
کاش دخملی ما هم عین آرشیدا جونی کمی نترس بود تا حالا که جرات بالا رفتن از ترمبولین رو نکرده .
راستی فکر کنم کار اکثر بچه ها برای فرار از خواب شبانه بهانه دستشویی هست من هم درگیر هستم
خواهر خدا به دادتون برسه با این ماموریتهای مشقت بار
باز هم کیک های خوشمزه وخوشگل مامان مهربون
اسباب بازی های ما رو خانم گربه برا بچه هاش برده وهنوز هم نیاورده


نگران نباش عزيزم بزودي ترسش خواهد ريخت چون بچه ها بپر بپر رو خيلي دوست دارند وايييي پس اين بهانه آيلا هم هست ، ميشه ما وساطت كنيم و اين خانم گربه اسباب بازيهاي آيلايي رو پس بده آفرين گناه داره دخترمون.
مامان نوژا جونی
19 شهریور 92 12:26
عزیزم چقدر خوبه حداقل وقت کردی به کارهای عقب افتادت برسی من چندین قرنه که نرسیدم ونخواهم رسید.اون قسمت از خوابهای روزانتون واقعا حسرت به دلم گذاشت آخه دختریه مناصلا دلش نمیخواد ظهرا بخوابه شبها هم باهاش مشکل دارم.آفرین به دختر پردل وجراتمون که سرسره بازی میکن


آره بالاخره بعد سال و اندي بعضيهاش رو انجام دادم بعضي بچه ها خواب ظهرشون تعطيله منم به اين راحتيها كه مي نويسم آرشيدا نمي خوابه گاهي ديگه با دعوا و داد و فرياد ميخوابه ولي در كل بچه ها كسري خواب خودشون رو جبران ميكنند.
سارا مامان آرتین
19 شهریور 92 14:32
خیلی خوب بود
مامانی آرشیداخوش به حالتون که سرکارمیرید اینجوری خیلی بهتره تا تو خونه موندن البته هر دو تاش یه خوبیهایی داره و یه بدی هایی
جریان دستشویی رفتن .. خخخخخخخخخخخ

ببوسید ارشیدا قند عسلمونو


شما دومين نفري هستيد كه واسه اين پست ميگي خوش بحالت و من از همين تريبون اعلام ميكنم برو كارهاي مورد علاقه ات رو انجام بده و خودت رو فراموش نكن چون ما مادرها عادت داريم خودمون رو در فرزندانمون حل كنيم و بعد فراموش كنيم هم وقتت پر ميشه هم حاكم بزرك بي... بالاسرت نيست هم اعصابت راحته و هم خيلي هم هاي ديگه نميگم بده هان نه بد نيست مستقل بودن و در اجتماع بودن ولي ما زودتر شكسته خواهيم شد و بنظرت مگه چند بار در اين دنيا زندگي خواهيم كرد؟!!!![سئوال]
ممنون عزيزم
رزیتا مادر آرمیتا
19 شهریور 92 19:01
سلام مامانی خوب و مهربون . وبلاگ قشنگی داری . تقریبا همه پستها رو دیدم و خوندم . ایشالا خدا دختر کوچولوی نازتو واست نگه داره .


سلام خوش اومدي مامان خوب و مهربون كه اينهمه لطف داشتي و پستها رو خوندي ممنون گلم خدا آرميتا گلي رو واستون نگهداره.
لی لی مامی آرشیدا
20 شهریور 92 1:22
مرسی بابت دلداریتون درموردکارخوشحالم کردیدخداخیرتون بده


خواهش ميكنم عزيزم
مامان سونیا
20 شهریور 92 9:31
سلام برارشیدا خانم نانازی و مامانی مهربون و اکتیو که توی سه روز سه تا کیک میپزه دخملی رو شهر بازی میبره جریمه های یکسال و نیم عقب موندهش رو میبره میده ماشینش رو جلوی بانک پارک میکنه دستشویی میره با اعمال شاقه
خدایی قربون خودت رفتی وقتی دوباره جریمه شدی خان برج زهرمار اسباب بازی بچه جمع کن
با اون مامورتهاتون کشتید ما رو یه پست نخوندیم که شما توش چند تا ماموریت نرفته باشید ببینم مگه شغلتون چیه که انقدر ماموریت میرید
خوب از دست حاکم بزرگ جیم زدی ها خوشم اوم اون دو روز مرخصی هم نوش جونت



سلام بر مامان سونيا گلي كه اينهمه لطف داره و وقت ميذ اره و مو به مو پستها رو ميخونه خو چيكار كنم وقتي حاكمن بزرگ ميگه برو از بس اذيت ميشم مينويسم من تو اداره اي كار ميكنم كه به همه چي كار داره ( محيط زيست ) در نتيجه ماموريت هم زياد ميرم.
مرسي عزيزم.

رزیتا مادر آرمیتا
20 شهریور 92 11:58
مرسی از اینکه وقت گذاشتید و اومدید وب دخترم . بـــــــــــــــوس واسه خودتون و قند عسل خانم .....



وظيفه مو انجام دادم گلم ممنون از محبتت.
zahra
21 شهریور 92 18:00
سلام عزیزززززمممم...خوبی؟؟
وبت خییییییلی نازه
دخمل خانومی گلت م ناز تر...
وب منم بیا


سلام مرسي حتما
نایسل
25 شهریور 92 17:36
مرسی عزیز دلممم ممنون برام خیلی دعا کن مرسی به فکرمی
راستی دختر ماهت رو ببوووسس یه عکس جدید بزار ازش ببینم چه شکلی شده خیلی وقته وبت نیومده بودم


خواهش ميكنم گلم چشم حتماً، مرسي عزيزم عكسهاي قبليش هم مربوط به يكي دو ماه پيشن ولي حتما ميذارم.