آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شروع فصل جديدي از زندگي

1392/6/31 14:31
نویسنده : مامانی
486 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزترينم ، گل باغ زندگي من ، همه عمر و وجودم ، هستي من تك دختر نازنينم ، خوبي گلم؟

سلام دوستان نازنينم و بعضاً از خواهر نزديكتر به من اميدوارم هم خودتون خوب باشيد هم ني ني گولوهاتون.

ميدونم باز زمان خاطره نويسي من طولاني شد ولي مامانو كه ميشناسي اهمش رو برات مينويسه گرچند وقتي ارسال ميكنم تازه يادم مياد فلان حرفو زدي يا فلان شيطنت رو انجام دادي و من يادم نبوده.


پنج شنبه گذشته نه اين پنج شنبه اي كه گذشت اون پنج شنبه اي كه گذشتنیشخند (21/6/92 ) صبح خرامان خرامان بيدار شديم و صبحانه خورديم و ناهار رو آماده كردم و زديم بيرون پياده روي در هواي دلپذير ظهر تابستان!!!!!!!!!!!! يه خريد كوچولو و بعد هم هلاك رسيديم خونه ، ناهار و لالا شب هم تشريفات مكرمه مون رو برديم رنگين كمان و بعد از بازيهاي فراوان رفتيم خونه تازگيها يه گير جديدي ميدي تا ميرم پاي ظرفشويي سريع خودت رو ميرسوني با صندلي در دستت و ميگي مامان برووووووووووو كناررررررررررر دستام كثيفن بايد با صابون بشورمشون يا دارم ظرف ميشورم سريع خودت رو ميرسوني ميگي ماماننننننن برو كنار من ميخوام ظرفها رو بشويم ، يا دارم شيشه هات رو ميشورم بدو مياي كه بروووو كنارررررر من ميخوام بچونم ( بپيچونم منظورش شيشه شوره كه دستمه ) و بعد هم بنده كلاً از كار و زندگي ميفتم.چون كمك كردن و ظرفشويي دخمل من بيش از روال عادي طول ميكشه مگه اتفاق خارق العاده اي اين وسط بيفته و يا من تحريكش كنم براي بازي.


جمعه هم بسان روزهاي گذشته به پخت و پز و جمع و جور رفتن به خونه جون جون گذشت راستشو بخواي الان حضور ذهن ندارم.


شنبه : اومدم دنبالت مهد و بعد دوباره برگشتم اداره و بعد هم رفتيم خونه هر وقت از مهد ميبرمت و ميگم ميخوام برم اداره ميگي مامان دوبارهههههه !! خونه هم ناهار خورديم و البته تو نخوردي چون باب ميلت نبود و بعد استراحت عصرگاهي و بعد هم ناهار فردا رو آماده كردم و كلي با هم بازي كرديم يه سر هم پيش علي گاهي كه ميري پيش علي بهت ميگم نرو بمون خودم باهات بازي ميكنم وقتي ميري تنها ميشم و كلافه ام انگار چيزي گم كردم هي الكي دور خودم ميچرخم تا برگردي دلم هم نمياد نذارم بري چون ميدونم بازي ميكني لذت ميبري وقتي اومدي دم در خانم همسايه رو ديدي بهت ميگه مياي پيشم بهش ميگي نه مامانم اجازه نميده بيام بايد اجازه بگيرم ، الهي مامان فداي دختر عاقل و فهميده اش بشه قربونت برم من ، بعد هم خونه جون جون.


يكشنبه: اومدم دنبالت كه بريم خونه ميگي مامان من ايكس باكس ميخوام برام ايكس باكس بخر!!

گازم گرفتي بهت ميگم آخ دردم اومد ميگي : گازت گرفتم نوش جونت!!!!

بابا رو تو سوپر ديديم ميگي مامان تو برو خونه ميگم تو با بابا مياي ميگي نه سوئيچ رو بده من ميام دنبالت!!!تعجبتعجب.

در طول روز چندين بار اين شعرو ميخوني مامان جون من چه مهربونه دوسش دارم خيلي زياد خودش ميدونه يه شاخه گل هديه من براي مادر اون كه به فكر بچه هاست از همه بيشتر.بغلماچقلب

لپ تاپ رو آوردم عكسهات رو ببيني اصلا نميذاري من دست بزنم درايو باز و بسته ميكني ، خودت عكسها رو ميذاري بعد من هي ميخوام كاري بكنم دستات جلومن و هي با هم اختلاف داريم بعد برگشتي ميگي مامان ميخواي تو بري رو تخت بپر بپر كني؟!!!!تعجبتعجب

گوشيمو از دستم گرفتي ميگي مامان بيا يادت بدم ببين ميري اينجا بعد اينو ميزني بعد ميبنديش، بعد اينجوري هم تماس ميگيري ياد گرفتي؟!!!!!!!!! دوبار هم با خاله انيس تماس گرفتي .

گاهي چنان گوشي موبايل و ميگيري دستت و حرف ميزني كه انگار واقعا كسي پشت خط هست .


دوشنبه : اون روز آخرين روزي بود كه توي اون مهد بدرد نخوري كه فقط جنبه نگهداري داشت مونده بودي و من ميخواستم كه يه هفته اي رو استراحت كني چون قراره از اول مهر وارد مهد جديدي بشي و بصورت رسمي بشي يه نوآموز براي ثبت نامت استرس زيادي داشتم و مدتي دنبال يه مهد خوب بودم حتي گاهي نيمه شب از خواب بيدار ميشدم و تا صبح خوابم نميبرد بس كه فكر ميكردم و نميدونم چرا بشدت نگران بودم تاااااا اينكه بالاخره تو مهد پرديس ثبت نامت كردم اون روز مرخصي ساعتي گرفتم و با خودم بردمت خونه و عصر هم هي گفتي رنگين كمان و يه دل سيرررررررررررر بازي كردي و بعد هم شام و خونه جون جون و لالا.


سه شنبه: به ميمنت و مباركي دايي جان و زندايي جان تشريف آوردن چون چهارشنبه دايي دفاع داره و ميدونم كه بشدت  پر از شادي حضور دايي و زندايي بودي و بنده صبح زود رفتم اداره و هنوز دايي نيومده بود  برگشتني هم كه دايي خواب بود با هم رفتيم خونه برخلاف هميشه كه دايي تماس ميگرفت و اعتراض كه چرا نمياي خبري نشد خودم تماس گرفتم و مشغول پايان نامه اش بود با اين حال شب ما و دايي و زندايي و پويا پياده رفتيم بيرون دو ساعت و نيمي طول كشيد و بعد هم خونه جون جون و لالا.


چهارشنبه : صبح اداره و طرفاي دو ونيم مرخصي گرفتم و رفتم دانشگاه براي دفاع دايي جان ، بسلامتي خانوادگي اونجا بوديم همه بودند و تو هم ذوقققق كرده بودي هي ميرفتي و ميومدي خيلي شيطوني ميكردي و نگران بودم موقع دفاع دايي سر و صدا كني ولي خوابت برد قبلش و دقيقا بعد دفاع بيدار شدي دفاع دايي عالييييي بود و نمره خوبي هم گرفت بعد هم رفتيم خونه و از شدت خستگي خوابمون برد شب هم رفتيم عروسي و تا ديروقت اونجا بوديم و خيلي قشنگ قر ميدادي و بعد از نيمه شب هم رفتيم خونه و غششش كرديم.


پنج شنبه: برنامه باغ و استخر و شنا داشتيم ناهار رو برديم و يه شناي توپ اولاش تو آب ميلرزيدي بردمت تو آفتاب و كم كم عادت كردي و حاضر نبودي بياي بيرون تا ديروقت باغ بوديم و خونه حمامت كردم و شير خوردي تا من دوش بگيرم با خودم حساب كردم ديگه الان خوابيدي ولي ديدم چشمات باززززز داري بره ناقلا مي بيني اين شد كه رفتيم خونه جون جون دايي شيريني دفاع پيتزا دعوتمون كرد و زديم تو رگ و بعد خونه و لالا.


جمعه: تا ظهر خواب بودي بعد هم دايي تماس گرفت كه بياين ديگه و رفتيم اونجا و ديگه همش بازي و سر و صدا يعني چهارنفر آدميم اندازه چهل نفر سر و صدا داريم ديگه پويا جان هم كه باشه ضربدر دو كنيد عصر دايي پرواز داشت براي تهران و رفتند و من و تو كه ديگه كلاً تلپ بوديم و شب زودتر خوابيدي و منم به همين ترتيب زودتر .


شنبه: صبح ساعت 8:30 جشن مهدكودكت بود اومدم دنبالت و هنوز چشات خواب بودند اونجا هم بازي و شيطنت جيغ و دست و هورا و پذيرايي بعد هم رسوندمت خونه جون جون و رفتم اداره تو مهد دو تا از دوستان دبستانيم رو ديدم و شد سبب خير كلي از ديدن هم خوشحال شديم اومدم دنبالت خواب خواب بودي منم رفتم خونه ناهار خوردم و ناهار درست كردم و كارهامو انجام دادم ولي همش فكرم پيش تو بود وقتي خودم خونه ام و تو پيشم نيستي اصلاً آرامش ندارم انگار سردرگمم كلافه ام بالاخره بيدار شدي و اومدم دنبالت و با مامان جون جون رفتيم بيرون مامان خريد داشت كمي هم من و برگشتيم خونه شام بهت دادم و بعد رفتيم خونه جون جون و لالا.


دختركم فردا دوشنبه اول مهره اولين روزي كه تو وارد مهد خواهي شد استرس و نگراني زيادي دارم انگار كه خودم ميخوام برم مهد و انگار كه تا حالا مهد نبودي ارزو ميكنم اين شروعي باشه براي موفقيتهات براي پيشرفتت براي تعاليت براي رشدت اميدوارم به سحر خيزي و زود خوابيدن شب عادت كني، بدون كه تو همه زندگي مني و آموزشت، تربيتت بيش از آنچه كه فكر ميكني برام مهمه و هميشه نگران هستم اميدوارم همواره پيروز و موفق باشي و پر از شادي و نشاط.


خدايا از تو ميخوام كمكم كني كه بتونم همراه خوبي براي دختر كوچولوم باشم و صبر و حوصله زياد بهم بده كه بهترين برخورد رو با دوستم داشته باشم .

عزيزكم ميبوسمتتتتتتتتتت هزارن بار هزاران بارررررررر و دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم گل من.

 

راستي امروز 31/6 تولد مامانيت هست تولدم مبارككككككككنیشخندنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (30)

مامان تارا
31 شهریور 92 15:53


تولدت مبارک عززززززززززززززیزم

اینم یه هدیه از طرف من


ممنون گلمممممممممممم
لی لی مامی آرشیدا
31 شهریور 92 17:17
تولدتون مبارک ایشالاهزاران سال زنده وسلامت درکناره دخملی وخانواده عزیزباشید


ممنون عزيزم
رزیتا مادر آرمیتا
31 شهریور 92 23:50
مامانی خوب و مهربون تولدت مبارک . عزیزم ایشالا سالیان سال سایه پرمهرت بالا سر آرشیدا جون باشه ...... بـــــــــــــــــــوس


ممنون گلم
مامان سونیا
1 مهر 92 9:37
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک


'``````````✬ '✧ `✬
`````````` ♜=♜=♜
``````` ` {_♥_✿_♥_}
'``` ✩ `✫{=✰=✰==}✫ `✩
````♖.{♖___♖_♖___♖}.♖
```{==================}
```{✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿}
`` {===================}
``{_✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿_}




واييييييييييييي چه سورپرايزي عزيزم مرسي ممنونم گلم
مامان سونیا
1 مهر 92 9:41
مهد جدید مبارک انشالله به سلامتی و موفقیت خانم گل


ممنون دوست نازنينم
مامان سونیا
1 مهر 92 9:41
ببینم ایکس باکی خریدی برای این بچه نمیگی واجبشه لازم داره


والا پسرخاله اش داره ايشون هم ديدن و فرمودن راست ميگي هان من چه مامانيم!!
مامان سونیا
1 مهر 92 9:42
خو بچه راست میگه همش که نباید شما رانندگی کنی انقدر خست به خرج نده سوئیچ بده به دخملی یک روزهم اون بشینه پشت رل


چشم يعني دخملم بدونه همچين خاله هاي مهرباني داره كه هواشو دارن كلي ذوق ميكنه
مامان سونیا
1 مهر 92 9:43
باریکلا به دخملی چه شعر خوشگلی هم برای مامیش میخونه دیگه چه غمی داری همچین دخملی داری


فدات عزيزم ، ممنون از كامنتهاي متعدد و زيبات
مامان آیلا
1 مهر 92 13:37
تولدتون مبارک .
دفاع خان داداش هم مبارک
و اما خوشگل خاله مهد جدید شما هم مبارک انشا اله روز دانشگاه رفتنتو ببینیم



ممنون گلم ، الهي آمين، اميدوارم دانشگاه رفتن آيلا جون و موفقيتهاش رو ببينيم.
مامان آرشیدا کوچولو
1 مهر 92 14:29
وای یعنی یه نی نی به این سن اینقدر شیرین زبون میشه یا کلا آرشیداها بلا طلا هستند ؟
مامانی تولدت مبارک دلبری


مرسي عزيزممممممممم
مامی امیرین
1 مهر 92 17:04
تولدت مبارک باشه دوست خوبم..کاش میگفتی که چند ساله شدی...
اول تولدت و تبریکگ گفتم که یادم نره!!!!


مرسي عزيزمممممم35 سال!!!
مامی امیرین
1 مهر 92 17:06
خوب ÷س دیگه یه کمک خیلی خیلی بزرگ برای کارهای خحونت داری
امیدوارم دخملی همیشه و همیشه شاد و موفق باشه.


آره خييييييليييي!!!! مرسي گلممممم
مامان تارا و باربد
2 مهر 92 8:36
قربون دوست گلم با دخمریش اول که تولدت خیلی مبارک
بعد هم تمام لحظه هاتون شیرین من به جای شما نفس راحت کشیدم به خاطر دفاع دائی جان تبریکات بنده را اعلام بفرمایید
قربونت با اون شعر خوندنت و تلفن زدنت
مهد جدید هم مبارک همه روزهات پر از موفقیت و شادکامی عزیز دلم


ممنون خاله عزيزتر از جانمممممممم
مامان نوژا جونی
3 مهر 92 11:51
مامان عزیز تولدتو مبارک باشهجمع 3نفرتو پا برجاوای که چقدر این دخمله شیرین زبونه ببوسش مامان از طرف من.مامانی یه سئوال ؟واسه ی مهدآرشیدا جون چرا اینقدر استرس داری؟ البته من هم کما بیش بخاطر اینکه دارم یه فکرایی برای دخملی واسه رفتن به مهد میکنم دلشوره دارم.نمیدونم کار درستی انجام میدم یانه ولی دلم میخواد نوژا مهد بره ولی خیلیها بهم میگند زوده وبهتره تا 3سالگی توخونه باشه بنابراین استرس شمارو میفهمم ولی بااین حال برام سئواله


ممنون بخاطر تبريكت عزيزم ، استرسم من به دو دليل بود اول اينكه نگران بيدار شدن آرشيدا بودم كه صبح زود بتونه بيدار شه و اذيت نشه و شبها زود بخوابه و دوم اينكه خيييلي برام مهم بود كه مهد مورد نظرم آموزشهاي خوبي بده و از هر نظر كامل باشه كه خوب البته فكر ميكنم كه شايد اين كمي غير منطقي باشه و هر كدوم از مهدها ايراداتي تو كارشون هست حالا امسال اينجا گذاشتم توكل بر خدا ببينم چي ميشه و حداقل يه سالي وقت دارم كه اگه خوب نبود عوضش كنم.


سارا مامان آرتین
6 مهر 92 1:12
تولدت مبارک خانومییییییی

120 ساله شی عزیزم



ممنون گلممممممممممم
مامان تارا
7 مهر 92 16:18
خوو بررررررو کنار بذار خانوم ظرفاشو بشوره دیگه

جااااااااااااااااانم !!! ایکس باکس میخواد چیکار؟
خخخخخخخخخخخخخ گازت گرفتم نوش جونت ! عجب بلایی شدی دختر !

واییییی چه شعر قشنگی

هههههههههه در حال بپر بپر رو تخت تصورت که میکنم ....

پیتزا نوش جان

چقدر خوبه دوستان دوران دبستانت رو ببینی روح آدم تازه میشه ... حالا از قیافه شناختی شون یا اسم و فامیل؟؟؟

بازهم تولدت رو تبریک میگم عزیزم

تو اون نظر قبلی که گفتم اینم هدیه من .... یه عکس کیک آپلود شده برات میخواستم بفرستم که بعدا دیدم آدرسش رو نذاشته بودم برات ضایع شدیم رفت


يه همچين دختري داريم ما!!!والا يكيشونو از رو قيافه اون يكي هم اسم و هم فاميلش يادم بود ، ممنون گلم لطف داري دستت درد نكنه از محبتت ممنونم.
رزیتا مادر آرمیتا
7 مهر 92 20:09
سلام عزیزم . مرسی که حالمونو میپرسی .
گل قشنگم این روزها ویارم خواب و مدام میخوابم و این مورد اذیتم میکنه و خیلی حوصله پای نت رو ندارم .......
میبوسمتون .


سلام عزيزم وظيفه مو انجام دادم الهي كه بارداري بي خطري داشته باشي.
رزیتا مادر آرمیتا
7 مهر 92 20:13
راستی عزیزم من شما رو با اجازه لینک میکنم . فقط میشه اسمتونو بدونم .؟


اسم خودم نيكزاد هست ولي لطفا به همين نام وبلاگ لينكم كن مرسي
مامی امیرین
8 مهر 92 9:22



مامان خورشيد
8 مهر 92 9:23
واي چقدر خوشمزه است اين قند عسل با اين حرفاش همينه كه وقتي نيست انقده جاش خاليه.
آرزو مي كنم بهترين و شيرين ترين خاطرات رو توي اين مهد داشته باشه.

تولدتون مبارك و ساليان سال به سلامتي و در كنار همه عزيزانتون اين روز زيبا رو جشن بگيريد.

همه جون جون ها سلامت باشن و سايه شون بالاي سرمون.


دقيقااااا!! ممنون عزيزم از لطفت ، الهييييييييييييييي آمينننننننننننننن.
مامان آیلا
9 مهر 92 9:06
مامانی سلامی کجایی خیلی دیگه دیر شده ما منتظریم


سلام عزيزم هستم و بسيارررررر مشغول ممنون از محبتت.
نی نی دانلود(مامان علیرضا)
10 مهر 92 12:52
سلام عزیزم
ممنون که به ما سر زدی ون ظر گذاشتی عزیزم
چه مامان خوبی با حوصله همه رو ثبت می کنه
ماشالله دختر شیریرن زبونی داری
خدا حفظش کنه
ببوسش از طرف من


سلام خواهش ميكنم ،مرسي عزيزم
خواهرفرناز
12 مهر 92 1:57
دوست جون تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
الهی 1200 ساله بشی
از دست ارشیدا با این شیرین زبونیاش


ممنون دوست گلم
مامانی درسا
15 مهر 92 2:27
اول از مامانی تولدت مبارک عزیزم انشاالله دستای مهربون خدا همیشه حافظت باشه عزیزم .........
و بعد گلی خانم انشاالله تا الان به مهد عادت کرده باشی ....... دوستت دارم عزیزم مبارکت باشه فصل جدید زندگیت


ممنون عزيززم ، ما هم دوستت داريم خاله جوني.
خواهر فرناز
16 مهر 92 0:36
روزت مبارک آرشیدا خانوم


ممنون عزيزم
مامان سونیا
16 مهر 92 9:24
وای مــــردم! روزِ ناز کودک است
روز سرمســـــتی و ساز کودک است
کودک است آییــــنه ی دل را صفا
کودک است محصـــولی از عشق ووفا

روز کودک مبارک



ممنون عزيزم همين الان خواستم بيام وبت تبريك بگم مرسي گلم.
مامان آیلا
16 مهر 92 12:01
خانم کوچولو روزت مبارک


ممنون عزيزم
سارا مامان آرتین
16 مهر 92 12:01
کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است
کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است
کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است
کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید

____________________________



ممنون عزيزم
لی لی مامی آرشیدا
16 مهر 92 13:23
روزت مبارک آرشیداجان


ممنون خاله جونممممممم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
27 مهر 92 12:54


31 شهریور، تولدتون مبارک...

از طرف ِ من تقدیم به شما از راه ِ دور:

http://www.niniweblog.com/upl/nini6368/13821745977.jpg?56





اي جانممممممممممممممممم عزيزمممممممممممم من چقدر خوشبختم كه دوستان گلي مثل تو دارم و اينجا باهاشون آشنا شدم مرسي از كادو و گلت عزيزم خيلييي خوشحال شدم.