شروع فصل جديدي از زندگي
سلام عزيزترينم ، گل باغ زندگي من ، همه عمر و وجودم ، هستي من تك دختر نازنينم ، خوبي گلم؟
سلام دوستان نازنينم و بعضاً از خواهر نزديكتر به من اميدوارم هم خودتون خوب باشيد هم ني ني گولوهاتون.
ميدونم باز زمان خاطره نويسي من طولاني شد ولي مامانو كه ميشناسي اهمش رو برات مينويسه گرچند وقتي ارسال ميكنم تازه يادم مياد فلان حرفو زدي يا فلان شيطنت رو انجام دادي و من يادم نبوده.
پنج شنبه گذشته نه اين پنج شنبه اي كه گذشت اون پنج شنبه اي كه گذشت (21/6/92 ) صبح خرامان خرامان بيدار شديم و صبحانه خورديم و ناهار رو آماده كردم و زديم بيرون پياده روي در هواي دلپذير ظهر تابستان!!!!!!!!!!!! يه خريد كوچولو و بعد هم هلاك رسيديم خونه ، ناهار و لالا شب هم تشريفات مكرمه مون رو برديم رنگين كمان و بعد از بازيهاي فراوان رفتيم خونه تازگيها يه گير جديدي ميدي تا ميرم پاي ظرفشويي سريع خودت رو ميرسوني با صندلي در دستت و ميگي مامان برووووووووووو كناررررررررررر دستام كثيفن بايد با صابون بشورمشون يا دارم ظرف ميشورم سريع خودت رو ميرسوني ميگي ماماننننننن برو كنار من ميخوام ظرفها رو بشويم ، يا دارم شيشه هات رو ميشورم بدو مياي كه بروووو كنارررررر من ميخوام بچونم ( بپيچونم منظورش شيشه شوره كه دستمه ) و بعد هم بنده كلاً از كار و زندگي ميفتم.چون كمك كردن و ظرفشويي دخمل من بيش از روال عادي طول ميكشه مگه اتفاق خارق العاده اي اين وسط بيفته و يا من تحريكش كنم براي بازي.
جمعه هم بسان روزهاي گذشته به پخت و پز و جمع و جور رفتن به خونه جون جون گذشت راستشو بخواي الان حضور ذهن ندارم.
شنبه : اومدم دنبالت مهد و بعد دوباره برگشتم اداره و بعد هم رفتيم خونه هر وقت از مهد ميبرمت و ميگم ميخوام برم اداره ميگي مامان دوبارهههههه !! خونه هم ناهار خورديم و البته تو نخوردي چون باب ميلت نبود و بعد استراحت عصرگاهي و بعد هم ناهار فردا رو آماده كردم و كلي با هم بازي كرديم يه سر هم پيش علي گاهي كه ميري پيش علي بهت ميگم نرو بمون خودم باهات بازي ميكنم وقتي ميري تنها ميشم و كلافه ام انگار چيزي گم كردم هي الكي دور خودم ميچرخم تا برگردي دلم هم نمياد نذارم بري چون ميدونم بازي ميكني لذت ميبري وقتي اومدي دم در خانم همسايه رو ديدي بهت ميگه مياي پيشم بهش ميگي نه مامانم اجازه نميده بيام بايد اجازه بگيرم ، الهي مامان فداي دختر عاقل و فهميده اش بشه قربونت برم من ، بعد هم خونه جون جون.
يكشنبه: اومدم دنبالت كه بريم خونه ميگي مامان من ايكس باكس ميخوام برام ايكس باكس بخر!!
گازم گرفتي بهت ميگم آخ دردم اومد ميگي : گازت گرفتم نوش جونت!!!!
بابا رو تو سوپر ديديم ميگي مامان تو برو خونه ميگم تو با بابا مياي ميگي نه سوئيچ رو بده من ميام دنبالت!!!.
در طول روز چندين بار اين شعرو ميخوني مامان جون من چه مهربونه دوسش دارم خيلي زياد خودش ميدونه يه شاخه گل هديه من براي مادر اون كه به فكر بچه هاست از همه بيشتر.
لپ تاپ رو آوردم عكسهات رو ببيني اصلا نميذاري من دست بزنم درايو باز و بسته ميكني ، خودت عكسها رو ميذاري بعد من هي ميخوام كاري بكنم دستات جلومن و هي با هم اختلاف داريم بعد برگشتي ميگي مامان ميخواي تو بري رو تخت بپر بپر كني؟!!!!
گوشيمو از دستم گرفتي ميگي مامان بيا يادت بدم ببين ميري اينجا بعد اينو ميزني بعد ميبنديش، بعد اينجوري هم تماس ميگيري ياد گرفتي؟!!!!!!!!! دوبار هم با خاله انيس تماس گرفتي .
گاهي چنان گوشي موبايل و ميگيري دستت و حرف ميزني كه انگار واقعا كسي پشت خط هست .
دوشنبه : اون روز آخرين روزي بود كه توي اون مهد بدرد نخوري كه فقط جنبه نگهداري داشت مونده بودي و من ميخواستم كه يه هفته اي رو استراحت كني چون قراره از اول مهر وارد مهد جديدي بشي و بصورت رسمي بشي يه نوآموز براي ثبت نامت استرس زيادي داشتم و مدتي دنبال يه مهد خوب بودم حتي گاهي نيمه شب از خواب بيدار ميشدم و تا صبح خوابم نميبرد بس كه فكر ميكردم و نميدونم چرا بشدت نگران بودم تاااااا اينكه بالاخره تو مهد پرديس ثبت نامت كردم اون روز مرخصي ساعتي گرفتم و با خودم بردمت خونه و عصر هم هي گفتي رنگين كمان و يه دل سيرررررررررررر بازي كردي و بعد هم شام و خونه جون جون و لالا.
سه شنبه: به ميمنت و مباركي دايي جان و زندايي جان تشريف آوردن چون چهارشنبه دايي دفاع داره و ميدونم كه بشدت پر از شادي حضور دايي و زندايي بودي و بنده صبح زود رفتم اداره و هنوز دايي نيومده بود برگشتني هم كه دايي خواب بود با هم رفتيم خونه برخلاف هميشه كه دايي تماس ميگرفت و اعتراض كه چرا نمياي خبري نشد خودم تماس گرفتم و مشغول پايان نامه اش بود با اين حال شب ما و دايي و زندايي و پويا پياده رفتيم بيرون دو ساعت و نيمي طول كشيد و بعد هم خونه جون جون و لالا.
چهارشنبه : صبح اداره و طرفاي دو ونيم مرخصي گرفتم و رفتم دانشگاه براي دفاع دايي جان ، بسلامتي خانوادگي اونجا بوديم همه بودند و تو هم ذوقققق كرده بودي هي ميرفتي و ميومدي خيلي شيطوني ميكردي و نگران بودم موقع دفاع دايي سر و صدا كني ولي خوابت برد قبلش و دقيقا بعد دفاع بيدار شدي دفاع دايي عالييييي بود و نمره خوبي هم گرفت بعد هم رفتيم خونه و از شدت خستگي خوابمون برد شب هم رفتيم عروسي و تا ديروقت اونجا بوديم و خيلي قشنگ قر ميدادي و بعد از نيمه شب هم رفتيم خونه و غششش كرديم.
پنج شنبه: برنامه باغ و استخر و شنا داشتيم ناهار رو برديم و يه شناي توپ اولاش تو آب ميلرزيدي بردمت تو آفتاب و كم كم عادت كردي و حاضر نبودي بياي بيرون تا ديروقت باغ بوديم و خونه حمامت كردم و شير خوردي تا من دوش بگيرم با خودم حساب كردم ديگه الان خوابيدي ولي ديدم چشمات باززززز داري بره ناقلا مي بيني اين شد كه رفتيم خونه جون جون دايي شيريني دفاع پيتزا دعوتمون كرد و زديم تو رگ و بعد خونه و لالا.
جمعه: تا ظهر خواب بودي بعد هم دايي تماس گرفت كه بياين ديگه و رفتيم اونجا و ديگه همش بازي و سر و صدا يعني چهارنفر آدميم اندازه چهل نفر سر و صدا داريم ديگه پويا جان هم كه باشه ضربدر دو كنيد عصر دايي پرواز داشت براي تهران و رفتند و من و تو كه ديگه كلاً تلپ بوديم و شب زودتر خوابيدي و منم به همين ترتيب زودتر .
شنبه: صبح ساعت 8:30 جشن مهدكودكت بود اومدم دنبالت و هنوز چشات خواب بودند اونجا هم بازي و شيطنت جيغ و دست و هورا و پذيرايي بعد هم رسوندمت خونه جون جون و رفتم اداره تو مهد دو تا از دوستان دبستانيم رو ديدم و شد سبب خير كلي از ديدن هم خوشحال شديم اومدم دنبالت خواب خواب بودي منم رفتم خونه ناهار خوردم و ناهار درست كردم و كارهامو انجام دادم ولي همش فكرم پيش تو بود وقتي خودم خونه ام و تو پيشم نيستي اصلاً آرامش ندارم انگار سردرگمم كلافه ام بالاخره بيدار شدي و اومدم دنبالت و با مامان جون جون رفتيم بيرون مامان خريد داشت كمي هم من و برگشتيم خونه شام بهت دادم و بعد رفتيم خونه جون جون و لالا.
دختركم فردا دوشنبه اول مهره اولين روزي كه تو وارد مهد خواهي شد استرس و نگراني زيادي دارم انگار كه خودم ميخوام برم مهد و انگار كه تا حالا مهد نبودي ارزو ميكنم اين شروعي باشه براي موفقيتهات براي پيشرفتت براي تعاليت براي رشدت اميدوارم به سحر خيزي و زود خوابيدن شب عادت كني، بدون كه تو همه زندگي مني و آموزشت، تربيتت بيش از آنچه كه فكر ميكني برام مهمه و هميشه نگران هستم اميدوارم همواره پيروز و موفق باشي و پر از شادي و نشاط.
خدايا از تو ميخوام كمكم كني كه بتونم همراه خوبي براي دختر كوچولوم باشم و صبر و حوصله زياد بهم بده كه بهترين برخورد رو با دوستم داشته باشم .
عزيزكم ميبوسمتتتتتتتتتت هزارن بار هزاران بارررررررر و دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم گل من.
راستي امروز 31/6 تولد مامانيت هست تولدم مباركككككككك