آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

عشقم سلام

1392/7/17 11:57
نویسنده : مامانی
522 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازبانوي خودم دختر گلم حال و بال خوبه ؟ اين روزها كه ميگذره واقعا برامون يه شروع جديد بوده و يه فصل جديد رو با هم داريم ميگذرونيم كه البته براي من كه خيلي لذت بخشه و شايد براي تو كمي سخت و خسته كننده .

برام لذت بخشه كه هرروز صبح با هم آماده ميشيم با هم بيرون ميريم با هم بر ميگرديم اينكه ميام وسط روز ميبرمت خونه جون جون و چند دقيقه اي مي بينمت بهرحال با تو بودن يه حس لذت بخشي بهم ميده كه مطمئناً نميتونم درست توصيفش كنم .

روز يكشنبه اول مهر صبح زود بيدار شدم و كوله ات رو آماده كردم و البته وسايل خودم رو هم چون بسلامتي تايم كاريمون افزايش يافته و از 7:30 تا 4 عصر هست و اين بود كه ناهار براي خودم گذاشتم و دليل اصليش اين بود كه حداقل كارهاي مربوط به خودم رو انجام بدم نماز و.. كه وقتي ميريم خونه بتونم هم پيش تو باشم و هم به كارهاي خونه برسم خوب روز كوتاه ميشه و ديگه وقتي واسه موارد ديگه نيست

شب قبلش با هم رفتيم سوپر تا وسايلت رو طبق برنامه هفتگي برات بگيرم اونجا رسيديم ميخوام حساب كنم همزمان يه آقايي هم اومد خريد كنه سريع خودت رو رسوندي به منو چسبيدي بهم به آقاهه ميگي اين مامان منه!!!! حالا اينجا چند احتمال داده ميشه يعني قربونت برم فكر كردي من مامان اون آقايي هستم كه همسن منه !!!!! شايد هم داري واسم تبليغ ميكني دمت گرم مامان!!!!!چشمکچشمکنیشخند

يه آقايي هم اومد كه مغز برداره از اين مزمزها رفتي جلو شو گرفتي به مرد گنده ميگي برو به اينا دست نزن!!!!

وقتي از اداره ميام معمولاً خواب هستي و من ميرم خونه تند تند كارهامو انجام ميدم طرفاي 5 بيدار ميشي و ميام دنبالت گاهي تا دو ساعت خونه جون جون ميمونيم و تو حياط بازي ميكنيم بدو بدو توپ بازي البته يه اتفاق ديگه هم اين وسط افتاده من هر روز يه ليوان بزرگ قهوه غليظ ميخورم قبل اينكه بيام پيشت كه خستگي از تنم بره حالا اين وسط همكار ما خيلي شيك انواع و اقسام متلكها رو بارمون كرد كه تو يا معتادي يا معتاد ميشي بايد ببريمت مركز ترك اعتياد كه خوب البته لطف كنن با كمپوت تشريف بيارن ملاقاتم!!!!!!

روز جمعه نه اين جمعه اي كه گذشت اون جمعه اي كه گذشت!!نیشخند بعد انجام كارهام و آماده كردن ناهار با هم رفتيم پارك خانواده و يه دل سير بازي كرديم و بدو بدو و سرسره و اينا خسته و گرسنه و البته تشنه برگشتيم شكر خدا كه ناهار آماده بود وگرنه اجداد محترم رو پيش روم ميذاشتي !!! بعد ناهار هم لالا فرموديم و از اونجايي كه ديگه شبها نميريم تلپينگ و كلاً در خدمت خود و خونه خودمون هستيم شب خرامان خرامان رفتيم سر بزنيم خونه جون جون كه ديديم چه نشسته اي و دارند تشريف ميبرند بيرون خوب ما كه نمي خواستيم خودمون رو آويزون كنيم خداي ناكرده و تلپ شيم!!چشمک خخخخخخخخخخودشون اصرار كردند با ما بيايد باور كنيد!! باور نمي كنيد ؟ نه!! آخه واس چي!!!! بعدش هم تشريف آورديم منزل و لالا فرموديم.

خاله اعظم اسم جديدي برامون انتخاب كرده كه نميگم هر وقت اس ميده ميگه خانوم م.ر.غ.ه بيداري!!منتظر بچه بد!( به قول دخملي )

شنبه صبحش هم صبح زود بيدار شدم و وسايل هردومون رو آماده كردم كه هر كي تشريف ببره سر كار و زندگي خودش بعد هم با كلي قربون صدقه و بوس و ماساژ خانوم از خواب بيدار شن و اگه رخصت بدن لباس تنش كنيم و بپريم تو ماشين و يه آهنگ دبش بذاريم كه بچه مون سرحال شه و مشايعت كنيم تا تو مهد و بعد گاز بديم واسه اداره ، اه !! ظهر كه ميام دنبالت ميپري تو بغلم و من ذوق مرگ ميشم آي كيف ميده معروف شدي تو مهد بعد هم بايد كلي تابت بدم سرسره بازي كني و با پادرميوني مربيها تشريف فرما بشيد مربيت ميگه يه جوري دخترت رفتار ميكنه انگاري بيست سال اينجا بوده همچين زبون ميريزه قربونش برم من بعد هم برسونمت خونه جون جون مقاديري به بنده آويزون بشي لباست رو عوض كنم دست و صورتت رو هم بشورم بعد مامان جون جون پادرميوني كنه كه من بتونم برگردم اداره فكر كنيد !! چند روز ديگه رئيس خط كش بنده اينجوري خواهد بودعصبانیعصبانیکلافهکلافهبعد هم ويژژژژژژژژژژژژژژژژژ دقيقاً اينجوري!!! بدوم بيام اداره البته با ماشين كه نميشه دويد !!! قدري كار كنيم بريم ناهار بخوريم كه رئيسمون دوباره اينجوري بشهعصبانیوقت تمامکلافه بعددوباره كار و بعد هم اگه خدا قبول كنه و قسمتمون باشه و مردم شيفت دوم كاريشون رو شروع كن ما هم بريم سرخونه زندگيمون اگه نه هم كه كلاً جا پهن كنيم  تو همون اداره بمونيم چه كاريه خو هي برو هي بيا والا به قرعان!!!!!

روزهاي بعد هم بر همين منوال گذشت تا برسيم به سه شنبه كه حنابندان دخترخاله اينجانب بود كه خيييلي خوشگل خوابيدي و ما فقط براي شام رفتيم رستوراننیشخند شام خورديم وبرگشتيم دوباره لالا

چهارشنبه هم من دو ساعتي مرخصي گرفتم و زودتر اومدم ، اول دنبالت مهد و بعد هم رفتيم خونه مامان جون جون هم لطف فرموده و سرما خورده و به شما انتقال نموده بودند و شب قبلش درست و حسابي نخوابيدي در نتيجه بعد ناهار لالا فرموديد تا شش فكر كنم داشتي نقشه نرفتن به عروسي رو هم در سر ميپروراندي!!! ولي خوب بيدار شدي شش و ما هم تندي رفتيم خوشگلاسيون شنيون هم تبديل شد به سشوار ساده و بعد هم تندي آماده شديم و باتفاق همه از جمله عمو هضا!(عمو رضا) و نيكا فينگيلي و بقيه تشريف برديم به صرف قر ريزون!!!!!!!!!!! تااااااا نزديك يك كه ديگه نالان و خوابان برگشتيم خونه.

پنج شنبه هم سوپ درست كردم چون فين فينت زيادتر شده بود و اون روز به بازي كردن گذشت و عصر هم رفتيم پا تختي و بعد هم گفتي مامان بريم بيرون و منم بردمت رنگين كمان و بازي بعد هم تو راه جون جون رو ديديم و رفتيم خونشون و يه ساعتي مونديم و بعد هم خونه ، شام و لالا.

سطل خمير بازيهات رو برده بودي خونه جون جون ، جون جون بهت ميگه به من ميدي باهاش بازي كنم ؟

برگشتي ميگي: بابا جون جون اصلاً اصلاً حرفشم نزن!!

بابا جون جون داره سربه سرت ميذاره و يواش ميزنه رو دستت برگشتي بهش ميگي: بابا جون جون اگه يه بار ديگه بزني منو خودم ميزنمت!!!

اومدم دنبالت بريم خونه مامان و بابا دارن چايي ميخورن ما هم نشستيم به چايي خوردن صاف برگشتي به مامان ميگي: مامان جون جون چايي بخور سينه ات خوب شه كه هي فين فين نكني!!!!!!

جمعه: خوب ما كه سحر خيز هستيم اصولاً اگه منو هر موقع صبح بيدار كني 5 ، 6،7 عمراً ديگه خوابم ببره و بايد عين كوزت برم تو آشپزخونه و حمام و دستشويي و غيره بشور بساب بپز!!!اوه مقدمات ناهار رو آماده كردم بعد بيدار شدن و صبحانه دادن به جيگمل خودم هوس سر زدن به علي به دلت افتاد كه تشريف برديد بعد قدري به اتفاق برگشتيد منم به هردوتون ناهار دادم بازي كرديم بعد هم لالا عصر هم تلپ شديم خونه خاله اعظم و بعد هم دوباره بازي و كار و زندگي ولالا ميگم ما بجز اين كارهاي روتين كار و بار ديگه اي نداريم احياناً اه اه چقدر تكراي آخه چقدر چقدر واقعاً!!!

شنبه هم طبق روال گذشت

يكشنبه عصر با مامان جون جون رفتيم بيرون حالا داريم تو پياده رو راه ميريم كمربند لباست رو باز كردي دقيقاً وسط راه موندي الا بلا من بايد خودم خودم كمبنده ببندم( كمربندمو ببندم ) حالا من ميگم بيام كمكت نهههههههههههههههه با جيغ، خودم ميبندم منم عين درخت اونجا سبز شدم و رشد كردم تا تو كمبنده رو ببندي!!! كلي هم نق نق فرموديد تا رفتيم خونه و شام بهت دادم اخلاقت خوب شد!!!!

خوب اين دو سه روزه هم اتفاق خاصي نيفتاد و ديروز هم در يك اقدام مامان پسندانه از ساعت پنج عصر خوابيديييييييييييييي تا 6:30 صبح امروز وديگه شما حال منو بفهميد!!!!!!!!نیشخندنیشخندنیشخند البته جهت دستشويي و غيره بيدار ميشدي هان !!! و الان هم در يك اقدام دختر پسندانه اومدم بعد 17 روز واست آپ كنم باوركن !! باور نميكردم! كه اينهمه طول كشيده باشه و البته دوست جونيهايي هم بودند كه لطف داشتند و سراغمو ميگرفتند مثل مامان آيلا جون ممنونم عزيزم بغلبغل

خدا نوشت:

خداي خوب و مهربونم ميدونم كه لحظه به لحظه رو كارهامون نظارت داري و حواست بهمون هست و هر وقت فكر ميكنم فراموشم كردي در واقع خودم ازت دور شدم و اين ميشه آلارم من هواي من و دختري رو داشته باش راه درست رو پيش روي من بذار من خسته ام از بيراهه ها ، هرجا دارم اشتباه ميكنم بهم تلنگر بزن و نذار جلوتر برم و دوباره منو برگردون سر مسير اصلي بعضي رفتارها و كارها بي بازگشت هستند خداجونم هواي من و دخترم رو داشته باش كه جز تو پناهي براي ما نيست.

دختر عزيز شيرين زبون حاضر جواب من دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم چنان كه بي تو نفس كشيدن بر من حرام باد عشقم عمرم زندگيم همدم و هم نفس و همراه تمام لحظات من ،چه مغرورم به داشتن تو خدايا شكرت هزاربار.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان تارا و باربد
17 مهر 92 12:10
لحظه هاتون پر از شادی و خوشی
شیرین زبونی شدی برا خودت هااا کلک



ممنون عزيزم خيليييييي.
رزیتا مادر آرمیتا
17 مهر 92 16:18
دوست خوبم سلام . امیدوارم همیشه خوش و خرم باشید . دلم واسه آرشیدای ناز تنگ شده . اگه میشه یک عکس جدید ازش واسمون بذار .
دوستون دارم و میبوسمتون .


سلام ممنون عزيزم چشم حتماً عزيزم، ماهم دوستتون داريم و ميبوسيمتون.
رزیتا مادر آرمیتا
17 مهر 92 16:19
گل قشنگم بابت تبریک بسیار ممنون و سپاسگذارم .


وظيفه ام بود عزيزم
لی لی مامی آرشیدا
17 مهر 92 16:32
قربون شیرین زبونیهاش.وااای خیال میکردم ماخیلی روزهای تکراری داریم نگوهمه همیننولی بایدقدرهمین لحظه های خوب وسلامتی که داریم روبدونیم.روزهای زندگیتون درخشان


آره متاسفانه همه مون وارد زندگيهاي روتيني شديم كه صبح تا شب يك سري كار هاي از پيش تعريف شده انجام ميديم ، ممنون عزيز دلممممممم
مامان تارا
20 مهر 92 16:09
خودمونیم مگه چندسالته که دختری اون آقا رو در مقابلت بچه فرض کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟



خانم مرغه ؟!!1

معتاد شدی رفت



اه اه چه رئیسی دارین شما ! زیرآبشو بزنین دکش کنن بره

ایشالا همیشه دخترت سالم و سلامت و شاد باشه و سایه مامان مهربونش هم بالای سرش باشه


چه ميدونم والا ما كه 35 سالمون اما انگار دخملمون ما رو 350 ساله ديده
آخ گفتي انقده دلمون ميخواد زيرآبشو بزنيم اما چه كنيم كه اهلش نيستيم
ممنون عزيزممممم


ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
27 مهر 92 12:42
ای جانم
به آقاهه گفته: این مامان ِ منه؟!

پخخخخخخخخ... برو به اینا دست نزن..

معتاد؟ معتاد ِ قهوه

ههه حالا چرا خانوم مرغه؟! خییییییلی بامزه بود...

آوووو... آهنگ ِ دبشتونو قربوووون

به بهههه، چه کیفی میده! آدم واسه شام بره تالا واقعا گرسنه م شد

عین ِ درخت ایستادین و رشد کردین؟! چه بامزهههههه...

واقعا هم خدا رو شکر بابت همه چی!


خوب براي اينكه از خستگي سر شب ميخوابيم ديگه