آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

تو عشق مني عشق منننننننننننن، تولدت مبارككككككككككك

1392/8/12 14:52
نویسنده : مامانی
403 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم دخترم عسلم نفسم گلم خانومممممممممممم عشقممممممممممممم عزيزممممممممممممم چقدر دلم تنگ شده بود واسه نوشتن براي تو چقدر باز طول كشيده و كه بيام وبت نميدونم روزگارم چطوري ميگذره مشغوليت ذهنيم بسياررررر زياد شده كه بعدها برات خواهم گفت خوشگل من دختر كوچولوي سه ساله من توي اين روزها بسيار شيرين زبون و البته حاضر جواب شدي روابط اجتماعيت عاليه عاليه براحتي ارتباط برقرار ميكني در ابراز احساسات بجز من براي بقيه بسيارررررر مغرور عمل ميكني هر موقع ازت دلخور بشم كلي مياي طرفم مامان بخند مامان با من حرف بزن مامان ساكت نشو مامان ببخشيد مامان من دختر خوبي ميشم مياي منو ميبوسي عشقم تو يه فرشته اي وقتي تو رو با بچه هاي همسنت مقايسه ميكنم مي بينم كه خيلي خيلي فهميم تر و عاقلانه تر رفتار ميكني درسته بسيارررررررررر شيطوني ولي همين هم برام لذت بخشه معمولاً در عرض چند ثانيه همه خونه رو بهم ميريزي و يه بمب تي ان تي تو خونه منفجر ميشه ديوارها ديگه جايي واسه نقاشيهاي تو ندارن عكس همه رو ،رو ديوار نقاشي كردي تا برامون به يادگار بمونن من ، خاله انيسه ، تارا و باربد و عمو و عمو هضا ، پويا ، نيكا مامان جون جون ،بابا جون جون و.....و جالب اينكه دلم نمياد پاكشون و دستمال بكشم تو دلم ميگم شايد ناراحت بشي و اينكه از همشون يه خاطره دارم و اينها با دستهاي كوچولوي خوشگل تو رو ديوار نقاشي كشيدن چقدر به وجود نازنينت افتخار ميكنم خدايااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا قربونتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت برمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم چقدر تو مهربوني كه منو لايق داشتن يك فرشته كردي چقدر مهربوني كه يكي از زيباترين و مهربونترين فرشته هاي بهشتيت رو برام فرستادي پر از عطر بهشت پر از بوي گل محمدي پر از صفا، صداقت ،محبت و البته پر از ناز و ادا كه من همه همه همشو با جون و دلم ميخرم و قربونت هم ميرم هروقت بهت ميگم قربونت برم من مامان جون جون ميگه خدا نكنه اونوقت كي مواظب اين فسقلي باشه فداي تو مامان عزيزمممممم بغلبغل توي روزهاي گذشته يه شب با خاله انيسه رفتيم بيرون به هواي پارك ولي سر از هستوران درآورديم و رفتيم پيتزا خورون و شما وروجكها حسابي شيطنت كرديد قبلش هم البته ما بيرون بوديم تقريباً كارمون اين شده عصرها بريم بيرون پياده روي و نميتونيم تو خونه بمونيم حالا اگه شده به بهانه خريد يه پاكت شير !!! حقوق فينگلمون رو كه دادن من كه سرشار از جنبه هاي داشتن پول ميباشم مقاديري خريد فرموديم براي عشقممممم يه جوري هم لارج خريد ميكردم انگاري كه حداقل دو سه ميليون تو حسابمه!!!!

هفته گذشته هم يه مهمون خيلييييييييييييييييييييييي عزيز داشتيم و باهاش حسابي مشغول بوديم و تو هم حسابي بهش عادت كردي فقط اون غرور محترمت اجازه نميده بهش نشون بدي چقدر دوستش داري بهت ميگم دوستش داري اول ميگي آره بعد ميگي نه تارا و باربد دوستش دارند!!!!! خلاصه كه مهمون عزيز ما جاي خاليت خيلي احساس ميشه كي دوباره مياي؟!!!!!!!!!!!!!!!قلبقلبقلب

بنده از سه هفته پيش تصميم داشتم كه تولد خانومي رو بگيرم چون امسال تو دهه محرم قرار ميگرفت و ميدونستم كه تولد رو خيلي دوست داري خواستم كه چند روز قبل برگزار كنم اول عيد قربان بعد گفتم عيد غدير بعد باز نشد و بالاخره شد 10 آبان يعني دوازده روز قبل از تولد اصلي خودت عزيزم، براي كيكت از همون سه هفته قبل اقدام كرده بودم ولي چون هي اين هفته اون هفته شده بود همونجوري مونده بود تا اينكه پنج شنبه صبح براي درست كردنش اقدام كردم و از اونجايي كه هميشه كيكهاي خاص رو برات انتخاب ميكنم و معمولاً هم عروسكي هست مقاديري دردسرش بيشتره ولي به نتيجه كار ميارزه خلاصه چند مرتبه رفت و آمد كردم و خريد داشتيم و ظهر هلاك و گرسنه رسيديم خونه ناهار خورديم و دلم ميخواست بخوابم كه نذاشتي عصر هم كار داشتم بايد ميرفتيم بيرون طرفاي شش خوابت ميومد كه منم نذاشتم بخوابي رفتيم بيرون كارهامونم رو انجام داديم و بعد هم خونه و شام و لالا روز جمعه هم صبح زود بيدار شدم كلي كار انجام نشده داشتم و تازه بيرون هم بايد ميرفتيم و جنابعالي هم لطف فرموده و از هر فرصتي براي خرابكاري استفاده ميكردي يعني خيلي شيك من يه جا رو تميز ميكردم تو پشت سرم پخش ميكردي تزيين هم يكساعتي از وقتم رو گرفت و همونجور كه رو پله بودم هي ميومدي بغلم ميكردي بوسم ميكردي هي ميگفتي مامان عزيزم قربونت برم ( مامان فداتتتتتتتتتتتتتتتت بشه ) بغلبغلماچماچ خلاصه هي واسه هم لاو تركونديم تا اينكه داشتم تزيين رو تموم ميكردم كه ديدم نشستي قدري از اين حروف و .. فومي رو ريز ريز كردي رو فرش آههههه منم خسته تن صدام رفت بالا كه چرا اينكارو كردي و.... تو هي تند تند ميگفتي الان مامان باهام دوست بودي!!!! من نبودم خودش اينجوري شده يا اينكه سپهر اينا رو خراب كرده ( بيچاره سپهر) بعد هم لباس پوشيديم و رفتيم سراغ كيك و خريد بايد عروسكهاي روي كيك رو ميگرفتم و ميدادم قنادي خلاصه اونجا گفت كيكتون آماده است اگه ميخواين الان ببرينش منم گفتم حتما حتما قدري معطل شديم تا عروسكها رو نصب كرد و اسمت رو نوشت خود قناديه هم از كيكت خوشش اومده بود و گفت اولين مشتري هستيد كه اينجوري واسه درست شدن يه كيك پافشاري ميكنيد و تازه قدري از كارهاشو خودتون انجام ميديد، گفت خيليها بعد از ديدن طرح شما دلشون اين كيك رو خواسته ولي من گفتم شرمنده نميتونم درستش كنم !!! بعد هم رفتيم خريد كرديم تو هم گرسنه بودي مقاديري بهانه گرفتي اينو ميخوام و اونو ميخوام رسيديم خونه ناهار خورديم و دوباره من سرپاااااا تا ساعت شش كه مهمونها اومدن تازه واسه لباس و بستن موهات هم كلي انرژي صرف كردم سپهر و مامانش كه اومدن رفتيد به بازي كردن و اولين كاري كه كردي موهات رو باز كردي از بس بدو بدو كرديد اومدي ميگي مامان لباسهامو عوض ميكني لباس راحت بپوشم كه بتونم راحت بازي كنم!!!!تعجبتعجب نههههه مامان هنوز مهمونهامون كامل نيومدن خلاصه كم كم همه اومدن مامان جون جونت هم كه اومد سريع پريدي طرفشو هي بغلش ميكردي نيكا گلي هم كه اومد و پويا و خاله جانها و درنهايت فسقلاي خودمون هم اومدن(تارا و باربد ) البته علي و پريا هم دعوت بودن كه علي سرما خورده بود و مامانش نفرستادش بالا خلاصه شما به بازي كردن منم هرچي گفتم بيا كمي دست بزنيم برقصيم اصلاً فايده اي نداشت كيك رو هم كه آوردم يه سرو صدايي شد كه نگو و نپرس هممون خنده مون گرفته بود چون تا شمعو روشن ميكردم هي يكي از وروجكها خاموشش ميكرد تو هم حرصت گرفته بود فكر كنم اون شمع بدبخت رو هزار بار روشن كردم تا بالاخره يه عكس درست و حسابي از توش دراومد چون تا شمع رو روشن ميكردم تو خاموشش ميكردي من نميرسيدم عكس بگيرم كيك هم كه قبلش توسط جنابعالي حسابي انگشتي شده بود و تا من مشغول بودم اول اسمت رو خورده بودي و جاي انگشتان مبارك روي كيك خودنمايي ميكرد ، بعد كيك خورون سر بادكنكها حسابي جيغ و داد بپا شد كه البته سرو صدا و خستگي و گرسنگي دليل اصليش بود شام خورديم و كادوها رو كه همگي زحمت كشيده بودند باز كرديم و بعد هم مهمونها يكي يكي رفتند موند خاله انيس و مامان جون جون كه حسابي زحمت كشيدند و كمك من بودند بعد هم كه جنابعالي تشريف بردبد خونه خاله اعظم و من دوباره مشغول جمع و جور كردن امورات بودم و يه كوه بلند ظرف نشسته جمع شد و البته يه خونه پر از كبريت نميه سوخته!!!!!!!! بعد هم ديگه من به خودم نميديم كاري رانجام بدم بي خيال همه چي شدم و دقيقاً غش كردمممممم .

ديروز رو خيلي دلم ميخواست كه حداقل دو سه ساعتي مرخصي بگيرم ولي نشد بدليل اينكه جلسه مهد براي مادرها گذاشته بودند و من ساعت دو و نيم بايد ميرفتم و مجبور بودم كه مرخصي بگيرم كه بتونم برم جلسه در نتيجه يكساعتي ديرتر اومدم دنبالت وقتي رسيدم آنقدر گريه كرده بودي كه به سكسكه افتادي و به مربيهات گفتي كه من مامانمو ميخوام چون بچه ها همه رفتند و تو تنها مونده بودي البته قبلاً پيش اومده بود كه ديرتر بيام دنبالت ولي گريه نكرده بودي خلاصه ديگه حتي سوار تاب هم نشدي كه اينهمه دوست داري و من بايد قدري تابت بدم تا راضي بشي بياي بريم خونه تو خونه جون جون هم قدري گريه كردي و يكساعتي بغلم بودي تا راضي شدي من برم رسيدم خونه قدري از ظرفهعت ذرو شسشتم ناهار سريعي خوردم و رفتم مهد تا چهار و نيم مهد بودم اومدم دنبالت خحواب بوديب رفتم خونه هنوز پياده نشده بيدار شده بودي ديگه من سريع جمع و جور كردم خونه رو بعد اومدم دنبالت رفتيم بيرون كار داشتيم بعد هم بردمت رنگين كمان يعني چنان خسته بودم كه اگه براي لحظه اي چشمامو رو مي بستم قطعاً خوابم ميبرد تو مسير برگشت هم گفتي شيركاكائو ميخوام هرچي گفتم الان شام نميخوري و نميشه قبول نكردي منم برات پيتزا خريدم!!! حداقل شامت رو بخوري بعد هم آخرش اين شيركاكائو رو خوردي و رفتيم خونه ديگه خونه كه رسيديم طاقت نداشتم مسواك و كارهاي هميشگي رو كه انجام داديم افتادم و خوابمون برد.

تو مهدتون يه پسر خيلي بانمك هست بنام محمد امين شما دوتا همديگه رو خيلي دوست داريد و خيلي هم بهم شبيه هستيد هر وقت ميرم دنبالت محمد امين ميگه آرشيدا خداحافظ منتظرتم فردا مي بينمت درو كه مي بنديم انگشتهاي كوچيكش رو از لاي درزهاي در مياره بيرون ميگه عزيزم خداحافظ خلاصه كاري ميكنه كه مربي درو براتون باز ميكنه تا براي هزارمين بار از هم خداحافظي كنيد اسمتون رو تو مهد گذاشتن مرغ عشق چنان همديگه رو دوست داريد كه باعث تعجبه به مامان جون جون ميگم دخترم نيمه گمشده شو پيدا كردهقلبقلبقلبماچماچماچ خلاصه كه شديد يه سوژه واسه هممون و جالب تر اينكه چنان مهرش به دلم افتاده و خيلي دوستش دارم .

خداجونم شكرت بخاطر همه چي بخاطر عشق ، بخاطر محبت بخاطر انسانهاي خوبي كه توي اين دنيا هست و تو سر راهمون قرار دادي و من چقدر خوشبختم و چقدر حس خوب دارم مرسيييييييييييييييييييييييي خدا جونممممممممممممممممممممممممممممممممم بوسسسسسسسسسسس براي تو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مهربانو
12 آبان 92 22:26
سلام عزیزم حال تو و آرشیدا جان چطوره ؟
حسابی دلم تنگ شده بود .. میبینم که دختر خوشگلمون خانوم و خوش سروزبون شده ها .. خدا برات نگهش داره از قول من ببوسش


سلام عزيزمممممم ما هميشه منتظر شما هستيم چشم حتماً
مامان تارا و باربد
13 آبان 92 8:02
خدا رو شکر به خاطر این نعمت بهشتی همه لحظه هات پر از شور عشق و زندگی

تولد گلی خانم باز هم مبارک امیدوارم که عاقبت بخیر بشه خیلی خوش گذشت دست گلت درد نکنه بابت همه چی خسته نباشی
براتون آرامش و شادی آرزو می کنم همیشه


مرسي عزيزززززممممممممم منم براتون روزهاي پر از شادي آرزو ميكنم.



مامان تارا و باربد
13 آبان 92 8:04
یادم رفت بی زحمت نقاشی های ما رو پاک نکنی ها مرتب میایم بازدید
ما هم مهمون عزیزتون رو ندیده دوست می داریم چون گلی خانوم فرمودن


امكان ندارهههههههههههههه تازه اگه خداي نكرده اين اشتباه از من سر بزنه فسقلم بهترشو ميكشهشما خيلييييييييييي مهربونيد
مامان نوژاجونی
13 آبان 92 9:30
عزیزم تولدت مبارک .با اینکه عکس نزاشتی معلومه خیلی زحمت کشیدی .دستت درد نکنه.اما عکس میخوایم حتما برامون عکس بزار


چشم عزيزم حتما امروز ميذارم
مامان آیلا
13 آبان 92 9:58
آرشیدا جونم تولدت مبارک
دست مامانی درد نکنه که سنگ تموم گذاشته بود ولی پس کو عکسها ما منتظریم ولی تو رو خدا دیر نکنید


چشم عزيززززممممم امروز حتما حتما
مامان آیلا
13 آبان 92 9:59
خوب مامانی از دخملی های این دوره زمونه هست بالاخره باید کاری بکنه چه خوب که به دل شما هم نشسته


آره والا من داماد آينده مو پيدا كردم تازه خيلييييي هم دوستش دارم
لی لی مامی آرشیدا
14 آبان 92 12:49
پیشاپیش تولدت بایک دنیاعشق مباااارک آرشیداقندعسلدستت دردنکنه مامان خوب واسه برپایی جشن خوشگل برای دخترعزیزتاین بوس ازطرف من وآرشیدا


مرسي خاله جوني ممنون از لطفت عزيززززم