آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

جبران كم كاري!!!!

1392/10/23 10:14
نویسنده : مامانی
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیززززمممم خجالتخجالتخجالتخجالت خوبی دختری؟خجالتخجالتخجالت ببین مامانی چقدر ناراحته از اینهمه زمان گذشته و پست ننوشته ،ولی خوب واقعا فرصت نمیشد یا کارداشتم توی اداره یا مشغول سرزدن به دوستان و توخونه هم که اصلا حرفشو نزن چون اگه لپ تاپ باشه که عمرا بذاری من دست بزنم مگه خودت چتهنیشخند وقتی هم که خوابی و من زودتر خوابم میبره بفرما الان هم بیدار شدی و پست نویسی تعطیل شد ببین خودت نمیذاری وگرنه من که حرفی ندارم فرشتهدر نتیجه می ماند و می ماند تا به اینجا برسم که ..... بله بیام خدمت جنابعالی.... تا بعد

سلام عليكم ، خوب هستيد آيا؟ عرض كنم خدمت شما كه هههه !!!هههه!! اين قسمت بالايي رو كه مي بينيد مربوط ميشه به دو هفته پيش روز جمعهنیشخند امروز اگر خدا قبول كند و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك جوري در افلاك حركت نمايند كه خداي نكرده مزاج حساسسسسسسسسسس !!نیشخند ما تغيير ننمايد يه چيزهايي مي نويسم ، انشاالله كه انتظار نداريد بنده عين كامپيوتر همه رو سيو كرده باشم و بعد هر وقت عشقم كشيد رمم كار بيفته همه رو بريزه رو دايره!!!!نیشخند عرض شود خدمتتون ( چقدر اينو تكرار ميكنم ) آقا ما اوايل آذرماه طي يك عمليات شگفت انگيز تشريف برديم تهران آنهم تنهايي با عليا حضرت ، قطعاً مادران محترم مي دانند كه دهنم سرويس شد و دمار از روزگارم درآمد يعني چه !!!شكر خدا و لطفش همسفران محترم نيامدند و ما با دوبليط يه كوپه دربست گرفتيم البته رئيس محترم قطار جونش داشت درميومد كه خوب به ما ارتباطي هم نداشت!!شیطاننیشخند گاهي نق گاهي بهانه بعد هم ديديم فايده نداره موسيقي مجاززززززززززز آن ور آبي گذاشتيم و حركات موزون انجام داديم و از اونجايي كه من هركاري بكنم ايشون بر عليه من استفاده ميكنه آقا ما رسيديم يه ايستگاه و خوب عقل حكم ميكرد كه ظاهر رو حفظ كنيم و سنگين بشينيم سرجامون بعد تو ايستگاه هم مسافر بود من پرده رو كشيديم ايشون پرده رو كنار ميزد و داد و فرياد كه بايدددددددددد پاشي برصقي!!!نیشخند بابا بي خيالللللل !!! خلاصه رسيديم تهران و تاكسي گرفتيم و تلپ شديم منزل خان دايي جان ، نميگم كه چند بار دكمه آسانسور و اشتباهي زديم و تقريبا تو همه طبقات پياده شديم!!!!نیشخند طوري كه زندايي ميخواست بياد دنبالمون ببينه از كجا ميشه پيدامون كرد نیشخند اونجا هم يه دل سيررررررر صبحانه خورديم و...... برم ماموريت و بيام!!!

خندهخندهخنده حسني به مكتب نميرفت وقتي ميرفت جمعه ميرفت يادتونه حالا منم دقيقا همون روز دوشنبه اي كه ني ني وبلاگ تلگراف زد كه سايت براي ساعاتي از دسترس خارج ميشه ويار نوشتن ما گرفت البته نوشتيم بعد يهو يه ماموريت پيش اومد و ما رفتيم و برگشتيم و بعد هم كه ديگر سايت در دسترس نبود ، القصه اون روز تا......

چرا يكي نمياد بگه بابا بي خيالللللللللللللللللللللللل اين پست گير دادي هان اينهمه فرصت نوشتن رو گرفتي اينو تكميل كني بي خيال بابا ول كن اينهمه پيشرفت كرده دختري ، اينهمه كلماتش اصلاح شده اينهمه شيرين زبوني كرده مهربوني كرده باز تو گير دادي ميگي نه اينو بايد تموم كنم عجب گيري كرديم هان!!!!

بگذريم از روزگاري كه گذشت از سفري كه عليرغم نق زدنهاي تو ولي با بارش اولين برف پاييزي و رفتن به پارك نهج البلاغه و برف بازي با زندايي ، حرص خوردن دايي كه محل كارش بارون بود نه برف ، افتادن تو تو برفها ، جمع بودن حواس من و زندايي كه يه وقت ليز نخوريم نه بخاطر افتادنش ،بخاطر اينكه بهش گفته بودم اگه بيفتي كمكت كه نمي كنم هيچي كلي هم بهت ميخندم و ازت فيلم ميگيرم و هركدوم به دلايل خودمون مواظب بوديم كه نيفتيم ، رفتنمون به دماوند توي همون روز برگشت، پل باحال صدر كه راهمون رو نصف كرد آدم برفيه قورباغه اي كه درست كرديم و پيش خودمون چقدر هم زحمت كشيديم ، پيتزا خوردنمون و اينكه جلوي چشمهاي گرد شده مون يه دلستر باواريا رو تا ته خوردي ، تويي كه اصلاً نوشابه هم نميخوردي!!!و البته قدريش رو هم جهت خالي نبودن عريضه ريختي رو ميز بعد شره كرد رو صندلي و خوب بعد هم زمين و صحنه شرمناكي رو براي ما كه كلي با افه اومده بوديم تو و داشتيم كلاس مسخره بازي ميذاشتيم برامون بوجود اومد و همچين نشستيم سرجاموننیشخند و عجله مون براي رسيدن به قطار و خداحافظي ، اون زمان كه پذيرايي رو آوردن و تو آبميوه خودت رو خوردي هيچ آبميوه منو باز كردي و يه ذره ازش خوردي و بعد جلوي چشمان من انداختيش تو سطل زباله وقتي ازت پرسيدم چراااااااااااااا؟؟؟؟تعجبتعجب با خونسردي كامل ميگي مامان نميخوايش خودم بعدااااااااااااا برات ميخرم!!! يا اون لحظه بي استقبال رسيدنمون و خستگيمون ، تو خونه جون جون و من هم اداره و تكرار و تكرار و تكرار و آن چيزي كه توي اون روزها و اين روزهاي من تكراري نشد فقط تو بودي و تو كه هر لحظه چيزي گفتي و افسوسسسسسسسسسسس كه فراموشم شده اند افسوسسسسسسسسس ، شب يلدايي كه تارت درست كردم و رفتيم ولي شيريني تو و نيكا به همه چيز مي چربيد، عزيزم گفتنهات و بغل كردنت و براي ديدنش و هركي بغلش ميكرد بايد مي نشست كه تو با ذوقي كه از ته قلب پاكت بيرون ميومد و همه رو محو خودش ميكرد بغلش كني و ببوسيش مامان فدات بشه ، آخ كه چه صفايي داره محبتت نميدونم بايد شرميگن باشم يا افتخار از اينكه شبها وقت خواب صورتمو نوازش ميكني مرتب ميبوسي وبعد ميگي مامان منو دوست داري؟ الهي مامان فدات بشه تو كه همه زندگي و همه روح و جسم و وجودمني عشقم و من با تمام قلبم محبتت رو جذب ميكنم و لذت ميبرم از اينكه هروقت ميگم خسته ام فوري شونه ات رو مياري جلو و ميگي مامان سرت رو بذار رو شونه ام استراحت كن و با همون شونه هاي ظريفت به من آرامش ميدي و حتي گاهي شبها وقتي خوابي خودم رو بهت مي چسبونم و صداي نفسهاي گرمت ميشه يه لالايي آروم براي من ، از اونجا برات بگم كه وقتي ناهار يا شام ميخوري و ميگي ديگه نميخوام و من اصرار ميكنم يا با لحن خاصي ميگي دستت درد نكنه مامان نميخوام و يا ميگي مامان پام درد ميكنه نميتونم ديگه بخورم!!!!! يا اون تعصبت در مورد وسايلت كه تمومي ندارد و ما هر شب با انواع و اقسام كيفها به رختخواب ميريم كيف قورباغه اي ، كيف سي دي و جا عينكي !!!!! و هركدوم اگه نبود خواب به چشممون نمياد!!!! و خدا نكنه روزي رو كه فراموش كنيم كيفت رو با خودت ببري مهد كه من بايد برم اگه تو پاركينگ باشيم بالا و حتما بيارم ، يا زماني كه عصباني ميشم و داد ميزنم و تو سريع و بلند ميگي سر من داد نزنننننننننن خجالت يا وقتهايي كه ميلت نيست لباست رو عوض كني يا بپوشي با زيركي تمام منو دنبال خودت ميكشوني و سرم كلاه ميذاري تا به مقصدت برسي شيطونك من قلب و من از اين كلك زدنهات لذت ميبرم و به روت نميارم تا تسليم شي و اينكه همه عشقت اينه پيشت بشينم فقط و تو بازي كني ،گاهي موهام رو شنيون كني و يا اصلاحم كني و بگي مامان لپت رو اينجوري كن(باد كن ) و اگه خداي نكرده دراز بكشم بشم تشك پرتاب تو و اگه گاهي بعد از ساعتها سرپا بودن بشينم با بهانه هاي مختلف آب ميخوام صبحونه بده( منظورش شامه ) گذا (غذا ) ميخوام ،اينو ميخوام اونو ميخوام و مني كه دوباره فرستاده ميشم تو آشپزخونه ،وقتهايي كه با جديت گوشيم رو كه اختيارش كلاً از دست من خارجه رو ميگييري و وقتي من اعتراض ميكنم ميگي چيكارم داري ميخوام كارهامو انجام كنم !!! يا علاقه وافرت به شير كاكائو كه حتماً حتماً حتماً وقتي ميريم سوپر سرت تو يخچال و تا من بخودم بيام باز شده و خورده شده و تازه بقيه رو هم راهنمايي ميكني كه شيرها اينجا هستند و ديگه هر سوپري كه بريم سريع شناخته ميشيم و همه ما رو ميشناسن ، يا اون شبي كه با خاله اعظم و دو تاييها ( به قول تو، دخترخاله و دختر دايي اعظم كه اومدن باهامون و تو اسمشون رو گذاشتي دوتاييها ) رفتيم كافي شاپ با كلي كلاس و هرو كر و مسخره بازيي و توي اون سرما فقط ما مشتريهاش بوديم و خاله اعظمي كه ساندويچ خورد و ما كه مثلاً نگران كالريمون بوديم و فقط موكا و كاپوچينو خورديم با كيك !!!! و بس كه شيرين بودن هزار برابر كالري زديم به بدن!!!نیشخند و هر چهارتامون چشممون به ساندويچ خاله اعظم بود و من موندم چطور تو گلوش گير نكردنیشخندشیطان و موقع حساب كردن من شدم مادر خرج و بقيه هم هي گفتن مامان ماماني ما ميريم بيرون تا تو حساب كني و ما مونديم و خاله اعظم و اون پسره هم به شوخي گفت شما مادر ايناهستيد و خاله اعظمي كه خيلي شيك و جدي گفت نه بابا فقط مامان اين بچه است !!!!!!منتظر و من تعجب از اين ضايع  بازي اعظم خانوم و بهش ميگم يعني تو فكر كردي كه اون فكر كرده من مامان شما سه تا خرس گنده ام كه اندازه ننه ام سن داريد؟!!!نیشخند و بهش گفتم اين زخمي كمه به قلبم زدي حالا حالاها خوب نميشه!!!نیشخندنیشخندو يا مسخره بازي و خنده هامون وقت خريد از هاپير ماركت و مريم خانوم گفتنهاي عزيز مامان كه كلاً هركي با ما بياد بيرون رو بيلبرده!!! و چون آخر وقت بود و خلوت كارمندها ما رو نگاه ميكردن و ميخنديدن و من هنوز بعد ازيكماه روم نشده دوباره برم اونجا!!!! و اين مامان گفتنهاي پايان ناپذيرشون بي ادبها!!! كه آوازه اش تو همه فاميلشون پيچيد و همه فهميدن كه ما با هم يه شب رفتيم بيرون !!!!! خداياااااا !!!! گرچند ما و خاله اعظم تقريباً فاميل محسوب ميشيم چون هم ما فاميل اونها رو ميشنايم و هم اونها ما رو و رفت و آمد هم كه فراوان ، فيلم ديدنهامون و.... و اينكه همه منو از طريق بانو ميشناسن و ميگن ايشون مامان آرشيداس !!!!زمان بچگي از طريق مامان و بابا و حالا هم كه .... و اما اومدن خان دايي جان اون چند روز تعطيلي و پهن شدن بزم ما و ذوق من از اينكه ناهار پختن تعطيل و كلاً تلپينگ!!! آخ كه چه حالي داد!!!نیشخندنیشخند طفلي مامانم كه پخت و پزش تعطيلي نداره و ما كه .... عشقولانه بازي تو و پويا براي پنج دقيقه و دوباره جيغ و داد و فرياد و اينكه سربسرت ميذاشت و هي ميگفت به مامانت ميگم اسباب بازيهات رو بذاره انباري و توهي جيغ ميشكيدي و بعد تو هم ياد گرفتي و بهش ميگفتي به مامانت ميگم اسباب بازيهات رو بذاره تو انباريييييي و كلاً هركس رو بخواي تنبيه كني اين بهش ميگي حتي .... ، و گاهي هم كه اون آروم بود تو هي سيخش ميزدي و پويا ميگفت خاله ببين من كاريش ندارم ،ببين خودش مياد ، پياده وري طولانيمون توي سرما با دايي و زندايي و پويا و تصميمون براي پيتزا خورون و نصف راه رفتنمون و من كه داشتم ميتركيدم!!!!!!خجالت و حرف نميزدم وچشمم اون موقع شب روز تعطيل دنبال يه مطبي يه آزمايشگاهي چيزي بود كه يهو دايي هم اعتراف كرد و پشت بندش پويا و زندايي و همه و خواستيم برگرديم كه چشمم افتاد به شهر بازي توپولوها و پيشنهاد دادم بريم اونجا هم دختري بازي كنه و هم ما راحت شيم و تلاش ما واسه كنترل خنده هامون و دختري كه به مراد دل رسيد و البته ما هم نوبتي هي رفتيم و آمديم پيش خودمون يواشكينیشخندنیشخندنیشخند بعد هم ادامه پياده رويمون تا نينا 1 و پيتزا خوردنمون و بعد هم پياده روي برگشتمون و بعد هم خونه و لالا .اين روزها ديگه اسممو درست تلفظ ميكني و نميگي نيزگاد!!!! خاله اعظمي كه ديگه خاله نيست و فقط اعظمه و بهت ميگه كشمش هم دنباله اي داره و تو ميفهمي منظورش چيه و فوري ميگي خاله اعظم!!!! پياده رويهاي گاه  گدارمون كه هميشه تو آسانسور كه ميريم ميپرسي با پياده ميخوايم بريم!!! و چاي دم كردنهاي مداومت از وقتي دايي جان آشپزخانه ات رو برات خريده و يكبار كه چايي دادي دوباره ميپرسي مامان چايي ميخواي و وقتي ميگم آره يكي ديگه بهم ميدي فوري ميگي الان كه خوردي اي بابا!!!! چونه زدنت سر لپ تاپ و انگشت كوچيكت رو نشون ميدي و ميگي مامان يه كوچولو يه كوچولو به من بدش و بعد هم ميگي برنامه پينت رو از اين سبزه باز كن ( منو استارت )، يا اينكه موقع نقاشي كشيدن دست منو ميگيري و ميگي بيا يادت بدم و وقتي ميكشم ميگي اينجوري نيست كه اشتباه كشيدي!!! توپ بازيهامون و پيشرفت نقاشيت از رو ديوار به روي ميزهاي عسلي!!!! پيشرفت چشمگيرت تو لباس پوشيدن و بستن دكمه هات ، شعر خوندهامون كه با صداي بلندددد ميخوني ، يك هفته اي كه بعد مهد با خودم آوردمت اداره و تو سريع روي صندلي من نشستي و مدام هم ميگي من دارم كارهامو انجام ميكنم برو بشين پشت سيستم انيس!!!!! و اگه كسي همكارمون رو صدا بزنه تو با صداي بلندتري ميگي آقاي رشنو بيا يه لحظه!!!!! و بزمتون زماني كه عمو ايمان دوقلوها رو آخر وقت مياورد و هر سه تاتون كل اداره رو ميريزيد به هم و ما فقط ميخنديم و لباسهاي تو كه همشون سياه و گلي ميشن!!! تارا رو بغل ميگيري و بهش ميگي عزيزم ، قربون اون قلب مهربونت برم من ماچماچماچماچماچماچمامان و حضور و غياب همكارهام كه دارم فكر ميكنم ميتوني به عنوان مسئول حراست بشيني ور دل رئيس و اون خيالش راحت باشه كه كسي نميتونه قصر در بره خصوصاً مامان خودتنیشخندنیشخندنیشخند و ناهاري كه ديروز دعوت خاله آزاده بوديم ( همكار جديدمون ) و تو رو با خودم آوردم اداره و مهربونيت به خاله انيس كه بهش ميگي تو با ماشين خودت برو خونتون!!!! و رفتنمون به خونه و كشمكشمون سر خواب عصر كه دارم به اين نتيجه ميرسم كلاً قيدش رو بزنم و نذارم بخوابي كه البته تا سرت به بالش ميرسه خواب ميري.مثلاً من مامانتم و اين حرفيه كه اين روزها زياد ميگي و تخم مرغ هم زدنهات و ذوق ريختنش تو ماهيتابه ، كيك پختنهامون و خميرهايي كه هنوز تو اسباب بازيهات جا خوش كردن!!!!

دختر عزيزم اينها خلاصه اي بود از اتفاقات مهم اين مدت و كوتاهي مامان و اميدوارم كه بتونم جبران كنم و زود به زود برات آپ كنم ميبوسمت عشق بي پايان منننننننننننننننننننننننننننننننننننن، دوستت دارممممممممممممممممممممممممممممممم عزيزم كه هروقت ازت دلخور ميشم فوري ميگي مامان ساكت نيستي؟!! با من دوستي ؟ منو دوست داري؟ تو همه قلب مني عشقمممممممم و من تا هميشهههههههه دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم عزيزترينم.ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

خدايا پروردگارا شكرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بخاطر همه چيز بخاطر فرشته اي كه به من دادي هر روز و هر روز سجده شكرت رو بجا ميارم و ازت ممنون و سپاسگذارم كمكم كن و تنهام نذار در تربيت و تعليمش و بهترين بهترينها رو براش رقم بزن و عاقبت بخيري هردومون رو خدا جون از تو كه بهتريني ميخوام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان تارا و باربد
23 دی 92 13:03
سلام به به دست گلت درد نکنه ما رو از چشم انتظاری در اوردی عجب پست پر ملاطی خوش باشید همیشه دخمر نازنازی کمکی مهربونتر باش با ما فسقلی براتون بهترین آرزو ها رو دارم و شادترین لحظات رو از خدا می خوام.
مامانی
پاسخ
من خاله جون خيليييي دوستت دارممرسي عزيزمممم
مامان تارا و باربد
23 دی 92 13:03
قالب جدید مبارک
مامانی
پاسخ
ممنوننن
مامان آیلا
24 دی 92 9:27
ماشا اله چقدر بزرگ شدی از بس مامان دیر به به دیر عکس می ذاره . پس آرشیدا هم می پرسه من رو دوست داری الهی مگه می شه کسی شما فرشته ها رو دوست نداشته باشه . پس حالا شما با لپ تاپ کاراتو انجام می دی بارک اله الهی همیشه حافظشون باش بوس فراوون برا مادر و دختر
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم بابت محبتت آره راست میگی این مدت بسیار تنبلی نمودیمانشاا... جبران می نمائیم بوسسسسسسسسسسسسس برای شما دوست گلم و دخملی ناناز
رزیتا مادر آرمیتا
25 دی 92 13:52
دوست خوبم سلام ، عزیزم همیشه به سفر و گردش . مثل اینکه خیلی بهتون خوش گذشته جوری تعریف کردی که دلم خواست تو قطار با آرمیتا پیشتون بودم . ایشالا همیشه همینطور خوش و خرم باشید . دوستون دارم و واستون آرزوی سلامتی دارم .
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از لطفت خوشحال میشم حسم رو خوب منتقل میکنم ای کاش بودید واییییییییی چه صفایی داشت چه حالی میکردیم ای خدااااااااشما هم همینطور
مامی آرشیدا
26 دی 92 16:11
انقدرقشنگ وروان نوشته بودیدکه تاآخرش روخوندم ولذت بردم گویی توتمام لحظات همراهتون بودم...الهی همیشه ایام به کام باشه وروزهای پرازدلخوشی وپیشرفت داشته باشید
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزمممممم
مامان تارا
1 بهمن 92 8:18
ای ول کوپه خالی ، برو وسط موسیقی رو عشق است مامان باید برقصه از رئیس قطار نترسه ای وای دختر آبمیوه رو چرا انداختی اینم حتما قیافه مامانی بود : خو ساندویچ هم میزدی روش دیگه مدیون شکم نمیشدی یه میز هم بذارین کنارتون برای همکار جدیدتون آرشیدا خانوم دیگه
مامانی
پاسخ
بابا اي ول مامان شاعرحال كردميه چيزي تو همين مايه هاها والا راست ميگياتفاقاً همين قصد رو هم داريمممنون كه با دقت خوندي
مهرشاد
18 بهمن 92 17:42
سلام دوست مهربونم ولاگ زیبایی داری خوشحال میشم ب وب منم سر بزنی سپاسگذارم
مامانی
پاسخ
سلام حتما