آلبالوی مامانی
اینم تصویر ماه تولدت
سلام عزیز تر از جانم، خوبی شکر پنیر؟ دیروز کمی دیرتر از اداره برگشتم چون کار داشتم و باید انجام میدادم دنبالت که اومدم بغل داداش پویا بودی هنوز نرسیده پویا گفت خاله امروز آرشیدا رو خیلی اذیت کردم!! دستت درد نکنه خاله جون لطف کردی چه بچه صادقی!!!! وسایلت رو جمع کردم و با پویا رفتیم خونه جون جون نمیدونم چرا امروز اینهمه نق میزنی قیافه خاله دیدنی بود معلومه که حسابی خسته اش کرده بودی خونه هم اولش کمی بهانه گرفتی ولی بعد مشغول بازی شدی پویا هم همچنان سربه سرت میذاشت منم هی گفتم نکن نکن پویا دستتو از جلو پاش بردار!، پاشو نگیر! عصر هم بردمت حمامی و کلی بازی کردی دستتو شالاپی میکوبیدی رو آب با یه دستت لبه وان رو گرفتی که لیز نخوری آفرین دخترم ، دیروز رفتی زیر میز ناهار خوری وایسادی ازت عکس هم گرفتم ، کشو آشپزخونه رو باز کردی و محتویاتش رو ریختی زمین خدا رحم کرد که مامان جون جون تهران بود وگرنه دعوات میکرد!!
هر وقت سروصداتو نیست قلبم میریزه چون مطمئنم جایی مشغول خرابکاری هستی و به احتمال زیاد با یه وسیله ممنوعه مشغول بازی و مزه کردن هستی!!!
بعد حمامی خدا رو شکر چشماتنو میمالیدی منم ذوق زده گفتم الان میخوابی اممما بردم بهت شیر بدم که بخوابی تو هی داد زدی که نمیخوام بخوابم بذار بازی کنم ! وای خدا دیگه از خستگی حال ندارم باهات کمی دعوا کردم شاید حساب ببری زهی خیال باطل!! دیگه بزور خوابوندمت با کلی صرف انرژی ماشاالله به جونت.
خدایا این فرشته کوچولو رو همیشه شاداب ، سرحال و پرانرژی برام حفظ کن آمممممین.