آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

کریسمس مبارک

1390/10/13 10:01
نویسنده : مامانی
371 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شکر پنیر خوفی؟ مماغت چاقه؟ به شیطونیهات میرسی مامان زمان کم نمیاری؟ لابلای پروژههات وقت کردی سراغ کیف مامانی هم برو و دل و روده اشو بریز بیرون حالا هر جا بودیم باشیم فرقی نمیکنه اصلا خودتو ناراحت نکن که بخوای به خودت فشار بیاری یا خاطر ت کمی آزرد ه بشه خوب مامان راحت باش! امروز روز اول ژانویه است و سال نو میلادی شروع شده پس کریسمس مبارک و سال نو رو به هم همه دوستای خوبم تبریک میگم.دیروز از اداره که برگشتم دیدم مامان جون جون پیشت نشسته و داره بهت برنج و خورش میده پس سوپت! نه نمیخوری فقط برنج و خورش عاشق برنجی و اگه برنج روی سفره باشه به همه چی تر جیحش میدی خونه که رسیدیم اول دنبال بابایی گشتی و دستتو به علامت اینکه نیستش کج میکنی بعد باید اتاقها رو بگردیم تا بابایی رو پیدا کنیم یا بابایی خودش میاد استقبال موقع ناهار سر میز میشینی و اونوقت که هر چی رو بتونی بهم میریزی با قاشقت خورش برمیداری و خیلی تمیز میمالیش روی پات و یا با قاشق میریزی روی میز و بعد با دستت پهنش میکنی خلاصه بعد از ناهار کلاً باید سرویست کنم و لباسهاتو عوض کنم دستها و پاهاتو بشورم و... تازه با کلی دوندگی و تو بدو من به دنبالت !! بعدش دیگه شروع میکنی از اینور به اونور اینو قاطی میکنی اونو بهم میزنی میری گوشی تلفنو از رو پایه بر میداری و همینطور که میگی آلو راه میری و مدام میگی آلو و جوری جدی اینکارو انجام میدی که من میگم ساکت باشید دخترم داره کارهای شرکتش رو هماهنگ میکنه!!! و من باید بشینم پیشت بازی کنم و به محض اینکه تکون خوردم دنبالم راه میفتی و غر میزنی که بیا باهام بازی کن بعضی وقتها دلم میسوزه که تنها هستی و همبازی نداری و پیش خودم میگم کاش یه قل دیگه هم داشتی ولی بعد یادم میاد که اگه قرار بود دو قلو باشین و بعد هردوتون تمام روز نخوابین و هردوتون اینجوری شیطون باشین چی میشد تو خودت ماشاالله یه تنه با دوقلوها برابری میکنی اقلاً اونا میخوابن تو که اصلاً خواب برات واژه ای بیگانه است ! دیروز هم از صبح نخوابیده بودی و ساعت چهار با اصرار من حاضر نبودی بخوابی و اعتراض میکردی چرا پرده رو کشیدی بازش کن من برم توی پنجره بیرون رو تماشا کنم خلاصه با کلی کلنجار رفتن ساعت چهار و ربع خوابیدی نیم ساعتش که توی بغل من بود وقتی میخوابی آنقدر خسته ام که دیگه ناندارم به کارهام برسم و دلم میخواد که منم بخوابم، طرفای شیش بیدار شدی و شیر خوردی هنوز خوابت میومد همون موقع بابایی داشت با موبایل حرف میزد اولش توجهی نکردی ولی بعد یهو بلند شدی و گفتی که بریم بیرون خواب تعطیل و چون خوابت رو کامل نکردی شروع کردی به غر زدن و هی غر میزدی و هی لباس ووسایل دیگه تو از توی اتاق میاوردی تو آشپزخونه ، پذیرایی دم در ورودی و هر جایی که بشه ساعت هشت دو تا دارویی رو که باید بخوری و خواب آور هستند رو بهت دادم گفتم تا زودتر بخوابی اما زهی خیال باطل ساعت نه شد، ده شد هرکاری میکردم اصلاً راضی نمیشدی تا اینکه دیگه ساعت ده ونیم عزمم و جزم کردم و که بخوابی و بالاخره ساعت 11 لالا فرمودید و بنده هم غش کردم البته موقت چون وقتی بابایی بیدارم کرد که برو سرجات بخواب مستقیم رفتم تو آشپزخو نه یه عالمه ظرف بشورم و...

 

دیروز بخاطر اینکه مامان جون جون و جون جون رفتن پیش دایی تهران شمال دوباره با بنده اومدی اداره البته چون دیگه میتونی راه بری و به همه جا سرک بکشی کار زیادی به من نداری مگر اینکه هر از چند گاهی بیای تو اتاق و بری توی اتاق رئیس و کیفشو برداری واسه خودت !! خیلی صمیمی شدی مامان!!! بعد از اداره چون خیلی خسته بودی خوابت برد و من فرصت کرذدم که ناهار بخورم و کمی دراز بکشم البته تا من بخوام دراز بکشم در راستای همکاری بیدار میشی و من سرویس دهیم شروع میشه و البته دو سه روزی هم هست سر دور غر زدن تشریف دارین و مدام جیغ میکشی فکر کنم لثه هات اذیتت میکنه ولی خبری از دندونای خوشگلت نیست  خلاصه تا عصر که بابایی بیاد بنده هیچکاری نمیتونم انجام بدم و دربست در خدمتگزاری حاضرم بابایی که اومد کمی حواست پرت شد ولی باز یادت نرفت که بیای توی آشپزخونه دنبالم و بگی بغلم کن ببرم اینور ببرم اونور ، بابایی گفت بیا تخت آرشیدا رو جابجا کنیم تختو آوردیم توی اتاق خودت و تو کلی ذوق کردی و توی تختت بالا و پایین پریدی بعدشم بابایی بردت پیش خودش و من تونستم کمی به کارهام برسم و غذا درست کنم دیگه نق زدنت به اوج خودش رسیده و من تصمیم گرفتم اول تو رو بخوابونم همه جا تاریک شیرتو خوردی بلند شدی نشستی و بخاطر اینکه لامپ کامپیوتر توی اتاق روشن بود گفتی من باید برم اونجا خلاصه کامپیوتر خاموش بابایی لالا و تو همه دجا رو چک کرذدی مبادا کسی بیدار باشه بجز مامانی که منو باید بخوابونه و دیگه لالا کردی و به این ترتیب بیرای اولین بار توی اتاق خودت خوابیدی و دوران پیش مامان و بابا خوابیدنت تموم شد چون بسلامتی داری بزرگ میشی و چقدر زود روزهاو شبها از پی هم میگذرن هفته دیگه شنبه تارا و باربد عسلی چهارده ماهه و تو که عروسک منی روز پنج شنبه چهارده ماهه میشی خدا حفظتون کنه.

خداجونم بخاطر این ف؟رشته های معصوم ازت ممنونم مراقبشون باش و همیشه صحیح و سالم در پناه خودت نگهشون دار. مرسسسسسسسسسسی.    

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان اسرا واسما
13 دی 90 23:02
سلام خوبی خانمی!چقدر ازقند عسلم گلایه داری؟خوب کاری میکنه .قربونش برم مننننننن
مامان تارا و باربد
14 دی 90 9:20
سلام عزیزم همه روزات مبارک باشه خوش اومدی به اداره شیطون روزایی باهات می گذرونیم امیدورام هر چه زودتر دندونای مرواریدت بیان ولی خودمونیم یه خورده هوای مامیتو داشته باش گناه داره دوست طفلکم
مامان آدرین
17 دی 90 2:37
سلام مامان کیانا ی نازنین گله دارم گلهبه مادیگه سر نمیزنی که هیچ ...دیگه مارو از لیست دوستات هم خط زدی؟ ولی ما شمارو دوست داریم وبی معرفت نیستیم.
مامان آدرین
17 دی 90 2:39
ببخشید آرشیدا جون که اسمتو اشتباهی تایپ کردم