آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

فرشته کوچولو

1390/10/17 11:18
نویسنده : مامانی
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه دختر خوشگلم ، خوبی مامانی؟ شنیدم بد جوری با رفتارهات تو دل همه جا باز میکنی خیلی بلایی شیطون خوب هم بلدی چیکار کنی کلی هم ناز داری و اتفاقاً نازت هم خریدار داره روز دوشنبه با هم رفتیم پاساژ من به قصد خرید کفش رفتم ولی گفتم اول بریم بالا یه سری پیش لباس فروشی بچه گانه بزنم و نتیجه شد خرید لباس واسه شما عسلی و کلی هم خوش تیپ شدی قربونت برم  ، این روزها کمتر فرصت میکنم بیام برات پست بذارم و وقتی هم یه پست رو برات شروع میکنم چند قسمتی میشه و حتی تا دو روز طول میکشه ، دیگه با همکارهای اداره حسابی دوست شدی راحت بغلشون میری و اونا هم باهات بازی میکنن دیگه کم کم داری واسه خودت کارشناسی میشی و بزودی باید به استخدام اداره در بیای!!! اتاق رئیس که اتاق خودته و هر وقت اراده کنی میری اونجا و کار هم نداری که اونجا کجاست تازه اگه چیزی هم دیدی میگی اینه!! فدات بشم،دیشب خونه خاله بابایی شام دعوت بودیم اونجا همه دورت رو گرفتن و خواستن ببوسنت و بغلت کنن ولی تو که به کسی رو نمیدی خصوصاً وقتی تازه وارد جایی بشی اول باید همه رو شناسایی کنی بعد اونوقت با کوچکترن عضو اونجا قبل از خودت مشغول بازی بشی  باریکلا به دختر اجتماعی خودم بزنم به تخته!!قربونت برم من .

روز پنج شنبه بابایی آفش بود ازش خواستم اگه فعلاً بیرون کار نداره ازت مواظبت کنه تا من بتونم برم اداره آخه امروز پرستارت نمیاد،بابایی مهربون هم قبول کرد و من به سرعت نور رفتم اداره که دیگه دیرتر از دیر نرسم!! تقریباً دو ساعتی پیش بابایی بودی تو این مدت منم یه عالمه نامه نوشتم طرفای ده بابایی کار داشت و آوردت اداره تو که اداره نیومده بودی همه سراغت رو می گرفتن وقتی اومدی یکی از همکارها اومد پیشت تو هم دیگه انگار با همه دوست شدی خیلی راحت باهاش رفتی توی حیاط و مشغول بازی شدی و هی دکمه این فواره بیچاره رو باز و بسته کردی و یا هی از اینور به اونور تند تند رفتی و دست کردی توی حوض و خلاصه کلی شیطنت کردی تو این فاصله منم به کارهام رسیدم موقع رفتن هم یکی دیگه از همکارها بغلت کرد و دوباره بردت توی حیاط و تو اونقدر راحت رفتی بغلش و باهاش اینور و اونور رفتی که خودم هم تعجب کردم خیلی شکر پنیری، آفرین به دخملم ، خونه که رسیدیم دیگه خیلی خسته بودی و سریع خوابت برد و تا ما ناهار بخوریم و جمع و جور کنم بیدار شدی بعدش هم کلی با هم بازی کردیم دیگه طرفای ساعت پنج خیلی خسته بودم گذاشتمت پیش بابایی تا بیدارش کنی و من کمی استراحت کنم بابایی هم کلی باهات بازی کرد قربون اون انرژی اتمیت برم که ما از حال میریم ولی ماشاالله به تو ، امشب بابایی شبکاره وقتی رفت سرکار ماهم رفتیم خونه جون جون آخه امروز دایی از تهران اومده بود خونه، اونجا با دایی کلی بازی کردی و منم کاری داشتم بیرون رفتم واسه خودم انجامش دادم و گفتم حتماً الان کلی گریه کردی وقتی برگشتم دیدم نه بابا واسه خودت مشغولی! دیگه داشت دیر میشد بهت گفتم که بیا بریم خونه اما تو یه داد و فریادی راه انداختی که من میخوام بمونم من نمیام داییییییییییییییییییی !!! کلی بهت وعده و وعید دادم که دوباره میارمت و حتی وقتی دایی بای بایت کرد تو دوست نداشتی براش دست تکون بدی ، بهرحال برگشتیم خونه و لالات کردم شب بخیر کوچولو!

دیروز صبح در یک اقدام غافلگیرانه تا ساعت نه و ربع خوابیدی آخه واسه دخمل گل سحرخیز شکر پنیرم این از موارد نادره تا تو بیدار بشی من غذامو درست کردم و کلی کار انجام دادم و تقریباً وقتی تو بیدار شدی دیگه کاری نمونده بود! بعدش کلی بازی کردیم و تلویزیون تماشا کردیم تا بابایی که خواب بود بیدار بشه آخه وقتی شبکاره همش بیداره و باید روز بخوابه خلاصصصصصه تو تا بابایی رو دیدی گل از گلت شکفت و عین این جوجه اردکها هر جا میرفت رفتی دنبالش و وقتی بغلت کرد کلی احساسات نشون دادی نازش کردی و بوسیدیش البته منم صدا کردی که منو هم نازی کنی قربون اون دل پاک و مهربونت برممممممممممممممممم بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم بریم بیرون منم وسایل رو جمع کردم و تو با وجود اینکه خوابت میومد ولی حاضر نشدی بخوابی این بود که تا حرکت کردیم توی ماشین خوابت برد و سریع لالا کردی ولی تا رسیدیم باغ بیدار شدی و شروع کردی به شیطنت و اونجا چند تا پله بود هی رفتی بالا و هی اومدی پایین موقع برگشت بارون قشنگی زد و بعد از مدتی چشممون به قطرات قشنگ بارون و گوشمون به صدای گوشنوازش آراسته شد و حس خوبی بهمون دست داد .

خدای مهربونم بخاطر این عروسک قشنگم ازت ممنونم همیشه و همه جا مواظبش باش و در تمام مراحل زندگیش موفقش کن و صحیح و سالم برام حفظش کن ممنون خدا جونم.

راستی امروز صبح که اومدم اداره همه سراغت رو گرفتنن و گفتن چرا دست خالی اومدی همه بهت عادت کردن شیطون بلا.دوسسسسسستتتتتتتت دارم و میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان تارا و باربد
18 دی 90 6:21
سلام فرشته كوچولو چشمت روشن ديگه نمياي پيشمون دلمون برا تنگ يشه قرارمون هم سر جاش