آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

ناز خاتون

1390/11/9 2:26
نویسنده : مامانی
487 بازدید
اشتراک گذاری

 

توت فرنگی من سلام ، خوبی عمرم ؟ دیروز اومدم تو وبلاگ منتهاش رفتم به دوستای گلم سر زدم اینه که نشد واست پست بذارم دیروز که جمعه بود ساعت نه بیدار شدی بابایی شبکار بود و لالا بود منم بهت صبحانه دادم و باهم بازی کردیم تا اینکه بالاخره بابایی بیدار شد البته با زنگ تلفن عمه تماس گرفته بود که بگه میخوان برن بیرون و ما هم بریم ولی از اونجایی که چند روزیه حمامی نرفتی و مرتب سرتو میخارونی ترجیح دادم ببرمت حمامی و به غروب نکشه کلی آب بازی کردی اما تازگیها موقع شستن موهات مقادیری نق تحویلم میدی فکر کنم تا چند وقت دیگه تو که عشق حمامی به زور ببرمت حمام !! بعد از حمام همه جا رو تایرک کردم و بهت شیر دادم و کلی برنامه ریزی که الان میخوابی و من فلان کارو بهمان کارو انجام بدم تو هم انگار فکرمو خونده بودی اصلاً زیر بار خواب نرفتی و قبراق و سرحال مشغول بازی شدی و ضد حال خفنی تحویلم دادی!! ناهار هم که بجز چند قاشق نخوردی این هم مشکل جدید منه که بشدت بد غذا شدی و باید بزور و کلی فیلم و سریال بهت غذا داد البته میدونم که روش غلطیه باید یه فکر دیگه بکنم چون تو همه حقه های مارو شناسایی کردی و پاتک میزنی و دیگه حنامون پیشت رنگی نداره!! بالاخره طرفای ساعت 5/3 یا 4 خوابیدی و منم به کارهام رسیدم بیدار که شدی رفتم تو آشپزخونه یه لنگه پا ظرف شستم نمیدونم چرا اینهمه تند و تند ظرف کثیف میشه اگه یه ماشین ظرفشویی داشتم بیچاره یه ساله فرسوده میشد و باید عوضش میکردم!!!!!! بابایی تشریف بردن سرکار و علی موند و حوضش! منم غذاتو گرم کردم به این امید که کمی بخوری کمی برنج خوردی فکر کنم دو قاشق سوپ و کمی هم سرلاک وقتی غذاتو کامل نمیخوری احصابم خراب میشه منم زنگ زدم به دایی و با اون حرف زدم تو هم واسه خودت مشغول ریخت و پاش بودی و هر از چند گاهی میومدی توی بغلم مینشستی و میگفتی مامان! طرفای ساعت ده خوابوندمت دیگه به خودم زحمت نمیدم که از ساعت نه باهات کلنجار برم که ده و نیم بخوابی از ساعت ده شروع میکنم که تا ده و نیم لا لا باشی عسلی.

اامروز شنبه ساعت 8:15 بیدار شدی از اونجایی که دیر میخوابی و. خوب دیر هم بیدار میشی در نتیجه بنده هم دیر میرسم سرکار نمیتونم هم بیدارت کنم چون اگه بد خواب شدی وای وای وای!! بعد از اداره اول رفتم خونه چون بابایی انگار کمی کسالت داره خونه که رسیدم دیدم خوابیده ، تب کرده بود براش غذا کشیدم و اومدم دنبال عروسک شما هم که با جون جون مشغول اختلاط بودی بغلت کردم و کمی حرف زدیم و برگشتیم خونه و چون از صبح بیدار بودی بهت شیر دادم و خوابیدی و خودم هم از خستگی خوابم برد و با صدای گریه ات بیدار شدم بغلت کردم ولی نمیدونم چرا اینهمه بد اخلاق تشریف داشتی کلی گریه کردی و خودتو راست نگه میداشتی و خلاصه اصلاً نمیذاشتی آرومت کنم بعد از کلی کلنجار رفتن موفق شدم با اسباب بازیهات مشغولت کنم تا اخلاقت خوب بشه بابایی هم کمی بهتر شده بود بهتون چای و بیسکویت دادم بابایی که خواست بره سرکار بهانه شو گرفتی و از اونجایی که بعد از هشت روز بالاخره میخواستم برم آرایشگاه بهت وعده دد دادم لباس پوشیدیم و رفتیم اونجا اولش کمی گریه کردی احتمالاً فکر کردی میخوایم موهاتو کوتاه کنیم بعد که دیدی خطری متوجه تو نیست بی خیال شدی و از یه دونه پله اونجا هی رفتی بالا و هی منو صدا کردی که بیا کمکم کن بیام پایین و من هی بلند شدم و نشستم بعد دیگه اومدی توی بغلم و من تونستم کارمو انجام بدم بعدش خواستم ببرمت فروشگاه اولش ترسیدم خسته باشی خواستم منصرف بشم و بریم خونه جون جون ولی وقتی دیدم دوست داری بری دد رفتیم اونجا خاله آذین ( خواهر خاله انیس رو دیدیم ) البته خاله انیس گفته بود که میاد ولی خوب همدیگه رو دیدن جالب بود خاله آذین واسه تارا و باربد خرید کرده بود و میخواست از این رنگهای انگشتی بخره ولی رنگها برای سه سال به بال بود و من گفتم اگه اینو خریدی سه سوت تارا خوردش و در نتیجه منصرف شد حالا اگه خاله انیس که دستور خریدش رو داده بود ناراحن نشه !!! من که با تا میخواستم ببینم چی هست و چی نیست باید دنبالت میگشتم و از لابلای قفسه ها پیدات میکردم بالاخره موفق شدم بغلت کنم این دفعه چشمت خورد به یه عروسک چوبی و اونو خواستی برش داشتی حالا این عروسک یه گوشش کنده شده بود وقتی خواستم پولش رو حساب کنم هر کاری کردم اجازع ندادی بارکدش رو برذای فروشنده بخونم و تو که اصرار من و فروشنده رو دیدی کلاً عروسکت رو محکم توی دستت نگهداشتی و سرتو گذاشتی رو سینه ام و تا زمانی که مطمئن نشدی که کسی با عروسکت کاری نداره بلند نشدی مامان قربونت بره فقط میخواستم حساب کنم به خرید شما کاری نداشتم خونه جون جون هم شیطونی چند قاشق غذا خوردی و بعدش اومدیم خونه با وجود اینکه ساعت ده بود و خوابت هم میومد آنقدر پیچ و تاب خوردی و بالاخره ساعت یازده خوابیدی شب بخیر نفس طلا.

خدا جونم هوای این دختر بد خوراک منو داشته باش و کمک کمن بتونم یه فکری بکنم هواشو داشته باش و صحیح و سالم واسم حفظش کن.مرسی خداجون .

راست کلمات جدیدت:

میییی= مرسی

نی= نیست

اما= حمام

بی= بیا

ببببببب= بله

ناد=نازی و برای بوسیدن تند تند لبهاتو بهم میزنی البته یه طرفه اس فعلاً ما و عروسکهات فقط تو رو میبوسیم!!!!! 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله مهسا
9 بهمن 90 17:57
سلام از طرف من دختر کوچولوتونو ببوسید


چشم خاله جون
مامان مهراد
10 بهمن 90 22:12
آرشیدای من خوب غذا بخور وگرنه لاغر میشی نمیتونی با کسی بازی کنی


چشم خاله جون.