بارون میاد شر شر

سلام دختر خوشگلم خوبی مامان؟ از دیروز اینجا بارون خوبی داره میاد و دیشب مداوم بارون میومد و صدای زوزه باد توی نورگیرها هراس انگیز بود همه جا پاک و تمیز شده بجز دلها امیدوارم توی این هوای پاک دل ما آدمها هم پاک و تمیز بشه و نور مهربونی بدرخشه و کینه ها و بد بینی ها راهشونو بکشن و برن و درکمون نسبت به اطرافیانمون بیشتر بشه.

دیروز موقع برگشت از اداره احساس خستگی شدیدی در همه بدنم میکردم بابایی هم تماس گرفته بود که حالم خوب نیست آرشیدارو نیار خونه اینجوری بیشتر احساس خستگی کردم اومدم خونه جون جون و شما داشتی شیر میخوردی و خوابت میومد خواستم اونجا بخوابونمت ولی دوست داشتی بریم خونه به بابایی زنگ زدم که در اتاق رو ببند میخوام آرشیدا رو بیارم، خونه که رسیدیم بشدت خوابت میومد در نتیجه کارهاتو انجام دادم و خوابیدی منم رفتم توی آشپزخونه و کارهامو انجام دادم و تا تو بیدار بشی تقریباً کار زیادی نمونده بود تا سوپت آماده بشه کلی با هم بازی کردیم و البته هر از گاهی یاد اتاق که درش بسته بود میفتادی و میخواستی که برات بازش کنم اما من سعی میکردم با بازیهات مشغولت کنم تا یادت بره و هر وقت میخواستم چیزی واسه بابایی ببرم روی صندلی غذا مینشوندمت و تا تو بخوای باهاش ور بری یا سر پا بمونی و فعالیتهای دیگه انجام بدی من برگشتم کمی سوپی خوردی البته با کلی بازی یه بازیه جدید که اسمشو گذاشتم قلقل بازی !!! و تو خیلی لذت میبردی و اینجوری کمی غذا خوردی بعد هم دنبالت کردم و کمی هم خودت بازی کردی تا اینکه وقت خواب رسید و سرت رو میذاشتی روی بالش منم سریع عملیات تاریک کردن خونه و شیر دادن بهت رو انجام دادم اما شما بعد از خوردن شیر دوباره پا شدی و توی تاریکی میخواستی بازی کنی من که دیگه داشتم بیهوش میشدم دراز کشیدم تو هم اومدی کنارم دراز کشیدی و هی وول میخوردی و بالاخره گفتی بغلم کن که بخوابم بغلت کردم و تو هم سریع خوابیدی. شب بخیر طفل معصوم من.

خدایا بخاطر این باران رحمتت شکر هوای بنده هات خصوصاً فرشته های کوچولوت رو داشته باش.