آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

جوجو طلا

1390/11/13 12:25
نویسنده : مامانی
1,041 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام  به ملکه تاج به سر قلبم    خوبی عسلک؟ دستت درد نکنه مامان حالا دیگه هی بهت میگم مامانو ببوس با قاطعیت میگی نه نه    اما خودت صورتت رو میاری نزدیک که من ببوسمت      تو دیگه خیلی خوبی ،خوش بحالت         ، خوش بحالم       ، خوش بحالشون              ، خوش....!! دیروز از اداره که برگشتم، تعجب ( چی شد مامانی یهو پریدی اینور ور )تعجبوای دیروز یه تگرگ خفنی اومد    حیاط اداره سفید شد ماشین زبان بسته بنده هم که هی بهش تگرگ پرت شد صداش در نیومد حسابی هم گل مالی شده و هر چی شسته شد پررررررررررر !!

اول رفتم به بابایی سر زدم ببینم اوضاع و احوالش چطوره آخه هنوز توی قرنطینه هست      بعد اومدم دنبال شما تا منو دیدی با دو تا دستهای کوچولوت اشاره میکردی که بیا بیا بیا بغلت کردم و رفتم پیش مامان جون جون داشتم باهاش حرف میزدم          که شما سرتو خم کردی جلوی صورتم که یعنی به من نگاه کن قربونت برممممممممممممممم قیافه خوشگلت وقتی که اینجوری میکنی از جلو چشمم دور نمیشه نفس فدات بشم، خونه که رسیدیم لالا میومد آخه یکی نیست به مامان جون جونی بگه آخه مامانی کسی سعی میکنه بچه رو بخوابونه وسط هال که هی یکی بره و یکی بیاد یا تلفن زنگ بزنه بعد زیر نور ده تا چراغ شما بودی خوابت میبرد ای بابا !! اونم یکی مثل شما که مورچه ها بدون هماهنگی حضرت والا حق حرکت ندارن، خلاصه خوابیدی و من هم پریدم توی آشپزخونه و تا کارهامو انجام دادم یه چرتکی زدم شما هم بیدار شدی قدری با هم بازی کردیم و کمی هم ام خوردی تصمیم گرفتم ببرمت حمامی حمام را آماده سازی کردم و رفتیم حمام، داشتیم آب بازی میکردیم که دیدم یه نفر داره میزنه تو شیشه حمام درو کمی باز کردم دیدم مادر بزرگت اومده ( مامان بابا ) درو بستم و حمامت رو کامل کردم بیرون که رفتیم تا چشمت بهش خورد گفتی منو ببر پیشش منم ازشون خواستم بیان توی اتاق تا لباسهاتو تنت کنم بعدش دیگه با هم بازی کردین و تا حواست نبود منم سوء استفاده کردم و بهت سوپی دادم! و تو هم خوردی و من ذوق کردم که موفق شدم یه چیزی بهت بخورونم مادر بزرگت که رفت خودمون بازی کردیم کم کم داشت وقت خواب نزدیک میشد خاله انیس هم تماس گرفت و با هم حرف زدیم جوجو های خوشخوابش بیدار بودن و معلوم نبود کی قصد لا لا خواهند داشت هیچی بنده از ساعت 9 اعلام خواموشی دادم شما هم شیرتو خوردی بعد خیلی راحت بلند شدی و توی تاریکی شروع کردی به بازی کردن          مامان خسته ای باور کن حمامی بودی الان عند خوابه الان .... تاااااا اینکه ساعت ده و ربع خوابیدی و من حال نداشتم برم دنبال کارهام خوابم میومد        ولی مگه چاره ای هم هست!

دوستت دارم عشق من

 

خدای مهربون بخاطر این دختر شیرین ازت ممنونم خیلی مواظبش باش و مواظب همه کوچولوها هم باش .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله مهسا
14 بهمن 90 13:26
جرا از آرشیدا جون عکس جدید نمیزارید؟ به ما هم سر بزنید


چشم میذارم ، مدام سر میزنم الانم اومدم.
مامان آدرین
15 بهمن 90 17:12