مسافر کوچولو
چند روزیه که فرصت نشد خاطراتتو بنویسم علتش هم این بود که باتفاق مامان جون جون و جون جونت ، خاله نیکتا و پویا رفتیم مسافرت ، که شروعش با خرابی کولر همرزاه بود و تو بشدت گرمت شده بود و لپات گل انداخته بود و بی تابی میکردی و مهماندار هی میگفت خانوم ببرش توی واگن بغل خنکتره و من بردمت داونجا و دو ساعتی سرپا موندم تا کولر نفتی شروع به کار کرد ، اونجا با دو دو تا دختر دوقلو بنام لیلات و زهره ؟آشنا شدی و تو هی براشون شیرجه میرفتی و با دستای کوچولوت صورتشونو لمس میکردی و اونا با وجود اینکه از تو بزرگتر بودن ولی خجالت میکشیدن و تو آنقدر این کارزو تکرار کردی تا روی اونا هم باز شد و کمی باهات بازی کردن ، در کل خوش گذشت و یه خاطره بد هم برای من موند ، یه لحظه غفلت من باعث شد تو از روی تخت بیفتی و فریادت به آسمون بری اصلا باورم نمیشد که این اتفاق برات افتاده و هی به خاله میگفتم بیا باهاش حرف بزن ببین چیزیش نشده پویا هم خیلی ترسیده بود ،
یه گروه کر هم راه انداختیم به رهبری پویا و هرجا که تو میخواستی گریه کنی سمفونی اجرا نمیشد دیم در دیم دازی دیریم درم دازی که البته جون جون این و اختراع کرده بود . خلاصه فرشته قشنگم تو حسابی دیگه به قطار سواری عادت کردی و بعضی وقتا که میخوای بخوابی حختما باید برات هو هو چی چی راه بندازم که تو لالا کنی و دراین صورت سریع میخوابی.
عروسک قشنگم الهی همیشه زنده باشی و میبوستم هزار هزار بار
گل بانو ماشاال... خیلی شیطون شدی و باید خیلی مواظبت باشیم چون به سرعت نور خودتو به مناطق ممنوعه میرسونی و از این کار کیف میکنی ، ای شیطون!
خداییییییییییا به خاطر این هدیه آسمانی ازت مممممممممممممممنونم.
شکر پنیر درو باز کن این گلها تقدیم به توأن