آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

پفک نمکی

1390/11/15 12:11
نویسنده : مامانی
443 بازدید
اشتراک گذاری

سللللللللااااااممممممم خوبی محبوبه شب مامانی؟ برشتوکم ! روز پنج شنبه از اداره که برگشتم و اومدم دنبالت طبق معمول بغلت کردم و بعد از خداحافظی رفتیم خونه ،بابایی داشت ناهار میخورد ( شکمو یکم صبر نکرده تا ما هم بیایم ) بعد از سه روز از توی قرنطینه در اومده و با احتیاط میتونه بهت نزدیک بشه اووووووووه مگه بابا چش بوده که زندانی شده ، آنفولانزا گرفته بود!!!!! وای وای وای چه جرمیییییی !!!! و تو هم با ذوق پریدی طرفش و با هم مشغول شدین برات کمی غذا کشیدم که بخوری خوردی ولی آنقدر دوغ و ماست خوردی که دیگه سیر شدی و غذات نصفه موند عوضششششش خواب رفتی اونم چه خوابی سنگینی ، آخ جون چه لبنیات مفیدی!!! قبراق و سرحال بیدار شدی و بازی بعد هم با بابایی رفتی بیرون بدون خداحافظی از مامان! مامان هم تو آشپزخونه مشغول اشپزی و... خونه که برگشتی انگار دلت سیر نشده بود و با کلی بازی حواست رو پرت کردیم و بالاخره سیر که بازی کردی خوابیدی.

روز جمعه قربونت برم ساعت هفت و ربع بیدار شدی روزهای عادی که من عجله دارم میخوام برم اداره تا ساعت هشت و ربع میخوابیدی اونوقت دیروز صبح علی طلوع بیدار شدی تازه شب قبلش هم پوست منو کندی گیج گیج بودم بس که بیدار شدی نمیدونم چرا چند وقته اصلاً خوب نمیخوابی و مدام ساعتی یه مرتبه بیدار میشی اونوقت دم صبح یکم بهتر میخوابی به کارهات رسیدم و بعد صبحانه خوردیم تو این فاصله تا من صبحانه رو آماده کنم رفتی سراغ گوشی تلفن و بعد از چند دقیقه اومدی گوشی رو گرفتی طرفم اصولاً وقتی با جایی تماس میگیری و یا شماره ای عجیب وارد میکنی و اون اپراتور بنده خدا هی میگه شماره مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد میای میدی دستم نگاه کردم دیدم ای داد و بیداد با همسایمون تماس گرفتی خدا کنه بیدار نشده باشند روز جمعه ای سریع قطعش کردم بعد از صبحانه کلی بازی کردیم و بعد واسه کاری رفتیم بیرون و دوباره برگشتیم و بعد شما خوابیدی خانم همسایمون تماس گرفت و نگران شده بود که چرا صبح زود تماس گرفتیم و از اونجایی که من تلفنو کشیده بودم بیشتر نگران شده بود عذرخواهی کردم و بهش گفتم که شما تماس گرفتی امیدوار بودم که بیدارتون نکرده باشه این روزها کار من شده عذرخواهی کردن بابت تماسها و پیامهای شما!! بعد به کارها رسیدم و تا خواستم بشینم بیدار شدی ناهار خوردیم و بعد با جون جون و بقیه رفتیم باغ اونجا کلی ذوق کردی و نمیدونستی چطور این حس آزادیت رو به منصه ظهور برسونی و هی میرفتی و هی میومدی و وقتی پویا و خاله داشتن فوتبال بازی میکردن وسط میموندی و میگفتی برای من توپ پرت کنید و هی که میاوردنت کنار شما دوباره وسط بودی شیطون بلا ،طرفای 4:30 هوا سرد شد و من ترسیدم سرما بخوری این بود که رفتیم توی ماشین نشستیم و بازی کردیم پویا هم بهمون ملحق شد یه ساعتی که گذشت دیگه خسته شدی و شروع کردی به بهانه گیری البته دیگه میخواستیم بریم ولی بهرحال پیاده شدیم تا حال و هوات عوض بشه و رفتیم دم در و با دیدن بع بعیها کلی ذوق کردی موقع برگشت هم که سخنرانی کردی تا خونه ، خونه که رسیدیم بهت غذا دادم و البته دیگه خیلی خسته بودی بابایی اومدو بهمراهش عمه و دختردایی بابا هم اومدن تو ، عمه بوس بارونت کرد اولش تحویل نگرفتی ولی بعدش حسابی هردوشونو گذاشتی سرکار تا برات دست بزنن یا برات لی لی حوضک بخونن و بعدش هم که خودت شروع کردی به نی نای نی کردن و دیگه چیزی نمونده بود وادارشون کنی حرکات موزون انجام بدن وقتی رفتن شما هم سریع خوابت برد شب بخیر مامانی .

 

خداجونم تمام چیزهای خوب دنیا رو واسه دخترم میخوام هواشو داشته باش.مرسسسسی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان یسنا گلی
15 بهمن 90 13:39
سلام خاله جون.امیدوارم همونطور که شما میگین باشه.خیلی وابستست.میترسم بعدا مهد هم نره.
بوس واسه آرشیدا جون


نگران نباشید مرسی خاله جون
مامان آدرین
15 بهمن 90 17:08
سلام عزیزم ببخش یه کم دیر اومدم ولی بالاخره اومدم عسل من آرشیدا جونمو ببوس راستی منتظر عکسای جدید وقشنگش هستم


چشم خاله جون
مهسا
16 بهمن 90 11:46
سلام عزیزم وبلاگ خوبی داری مایل به تبادل لینک با وبلاگتم اگه موافقی آدرس منو با اسم ♥ همسر طب ♥لینک کن www.hamsarteb.persianblog.ir بعد بهم بگو تو رو با چه اسمی لینک کنم موفق باشی
ثمین
7 اسفند 90 10:26
سلام اومدم ازتون دعوت کنم تا از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیس دیدن کنید منتظرتون هستم