مهمون داری آرشیدا گله
سلام به جیگمل مامان خوبی عسل بانو؟ دیروز تو راه برگشت از اداره داشت نم نمک بارون میومد البته صبح بارون خوبی زد با خاله انیس توی راه طبق معمول از همه جا حرف زدیم و قرار شد اگه شما وروجکها برنامه ای برامون ردیف نکنید عصر بیان خونه ما ،خونه جون جون که رسیدم و اومدم دنبالت لا لا تشریف داشتین و من رفتم خونه تا وقتی بیدار شدی بیام دنبالت آخه خونه ما تا خونه جون جون یه خیابون فاصله است اونجا که رفتم بابایی هم لالا بود در نتیجه بنده به تنهایی ناهار خوردم البته کمی تند تند چون هر لحظه منتظر تماس جون جون بودم لقمه آخرو که خواستم بخورم مامان جون جون تماس گرفت و منم اومدم دنبالت البته تو این فاصله حمام رو آماده کردم تا بعد از سه روز نیت کردن امروز عملیش کنم و ببرمت حمامی اومدم دنبالت و رفتیم خونه ،بابایی هم بیدار شد و من بقیه کارهاتو انجام دادم و رفتیم حمامی کلی آب بازی کردیم دیگه کم کم داشتم خسته میشدم ولی شما که عین خیالت هم نبود بالاخره راضیت کردم که بریم بیرون تند تند لباس تنت کردم و تا دوش بگیرم شما هم با بابایی مشغول بودی و سر و صداتون به آسمون بود ،خاله انیس هم تماس گرفت که میان منم مشغول جمع و جور کردن خونه شدم و بجز شستن ظرفها تو بقیه اش ناموفق بودم، مقادیری واسه بابایی مظلوم نمایی کردم و بهش گفتم میری واسمون کیک بخری؟! و بابایی گفت نه نمیتونم منم که دیدم فایده نداره چهره واقعی خودم رو نشون دادم و بهش گفتم باید تا ساعت هفت بمونی بعد بری سرکار تا من کارهامو بکنم تا ساعت شش و نیم موند و بعد رفت منم هنر آشپزیمو بکار انداختم و خودم کیک پختیدم و درست زمانی که داشتم فر رو گرم میکردم ، خاله انیس و جوجه ها اومدن وای که تو بادیدنشون چه ذوقی کردی و مرتب میگفتی نی نی و سریع رفتی سراغ تارا و میخواستی ارتباط برقرار کنی فکر کنم شما دو تا دوستهای خوبی واسه هم بشید باربدی که زیاد راه نداد بهرحال مردی گفتن باید ابهتش رو حفظ کنه که حساب دستمون باشه ولی شما و تارا باهم مشغول شدین وقتی خرده بیسکویتها رو ریختین روی فرش و خواستم با جارو جمعشون کنم باربدی از صدای جارو ترسید و گریه کرد منم جارو رو خاموش کردم شما هی به جارو اشاره میکردی که روشنش کن گفتم باربد میترسه نمیشه مامان به گفته خاله انیس رفتی دنبال باربدی و دعوتش کردی که بیاد کار من و خاله انیس این شده بود که مواظب باشیم توی آشپزخونه نرید چون فر روشن بود بدنه گاز گرم بود یا سه تاتون با هم میرفتید تو یا یکی یکی، باید دنبالتون میکردیم ،خاله انیس سیب پوست گرفت و بهتون داد و در کمال تعجب شما هم گرفتی و خوردی البته کامل نه ولی همینش هم واسه من شکر بود، تا اینجا مهمون نوازی کردی و دعوتشون میکردی داخل اتاقت و چند دقیقه ای هم خودتون مشغول بودین ولی آخراش حس مالکیتت گل کرد و هر چی تارا و باربد میگرفتن دستشون تو دادو فریاد میکردی و ازشون میگرفتی من نمیدونم یه توپ پلاستیکی مچاله شده چیه که تو و تارا از دست هم کش میرفتین !!! راستی از کیکم بگم که واسم حفظ آبرو کرد و خوب دراومد و شماها هم یه نموره ازش خوردین گردهمایی خوبی بود تا اینکه خاله انیس تصمیم گرفت که بره هر چی اصرار کردم واسه شام بمونن مقبول نیفتاد و رفتن و شما پشت سرشون کمی گریه کردی منم خونه رو تاریک کردم و بهت شیر دادم و از خستگی خوابیدی شب بخیر قربونت برم این اولین مهمانی شما سه تا وروجک بود که با هم آشنا شدین البته قبلاً هم همدیگر رو دیدین ولی خوب الان بزرگتر شدین و بیشتر می شناسین خاله جون بازهم پیش ما بیاین خوشحال میشیم.
خدایا هوای این سه تا وروجکمون رو داشته باش و دلشون رو همیشه شاد نگهدار و غم رو وارد دلخونه شون نکن.