آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

آخ جون الماس!!

1390/11/27 11:34
نویسنده : مامانی
426 بازدید
اشتراک گذاری

سللللللللللللللللللللااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممم خوببببببببببببببیییییییییییییییییییی مامان؟ بذار بذار بذار اول یه خبر خییییییییییبلللللللللییییییییی خوب بدم بعد بریم سر اصل مطلب

هووووووووووووووووووووووووووووووورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بالاخره چششششششششششششممممم به جمال مبارک الماسهای دخترم روشن شد الان که اینو دارم مینویسم حس میکنم که خییییلللییییی دلم میخواد حرکات موزون از خودم نشون بدم!!!!!!! آخ جون اونم نه یکی دو تا با هم دارن در میان و داری کاملاً خرگوش مامانی میشی ای ولللللللللللل تازه دو تا دندون نیشت هم دارن کمی خودنمایی میکنن وای خداجون شککککککککککککککررررررررررررررتتتتتتتتتت باید جشن بگیرم وای ولم کنید دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم باید حتماً یه خودی نشون بدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونید که واسه همین دو تا الماس چه پوسسسسسسسسسسستی از من کنده شد ای خدا شکرت.

آخیش کمی راحت شدم هان آره بریم سر شیطونیهای خرگوش مامان ، روز سه شنبه کاری پیش اومد و من کمی دیرتر اومدم دنبالت و تا بیام شما لالا کرده بودی رفتم خونه ولی بعد پشیمون شدم نگران شدم که نکنه شیر بخوای و بیدار بشی و خوابت کامل نشه آماده شدم دوباره که بیام پیشت تو همین حین به ذهنم رسید برم کیک بخرم آخه امروز روز ولنتاین هست و برخلاف بابایی که اصصصصصصصصصصصلاً یادش نیست بنده همه چی یادمه و کلی هم خرید کردم داشتم کیک رو حساب میکردم که مامان جون جون تماس گرفت آرشیدا بیدار شده آخه چرا شیشه شیرشو بردی؟!منتظر خلاصه خودمو سریع رسوندم شما بغل جون جون بودی خداحافظی کردیم بابایی که خونه خواب بود این بود که تصمیم گرفتم ببرمت دوری بخوری رفتیم کنار رودخونه زیبای شهرمون دز تا آبو دیدی دست و پا میزدی که ولت کنم بری آب بازی کنی کفش پات نبود بعدشم خطرناکه خلاصه شد واسه خودم دردسری نه میومدی تو ماشین و نه میشد بذارم بازی کنی خلاصه کمی آب رو نگاه کردیم و با هر تقلایی بود راضیت کردم که بریم برگشتیم خونه بابایی هنوز خواب بود کیک رو گذاشتم توی یخچال امیدوار بودم که بعد از اینهمه چرخ خوردن که خودم تا مرز سرگیجه پیشروی کردم بخوابی اما زررررررررررررررششششک تنها چیزی که تو مرام دخمل من نیست همین خوابه بابایی خوابالو بیدار شد آخه دیشب شبکار بوده و از صبح هم استراحتی نداشته تشویقش کردم بره دوش بگیره و تا بیاد سریع میز رو اماده کردم کیک و کادو و شکلات، عروسک ، شمع تازه خودم لباس عوض کردم و لباس تورو هم همینطور همه اینها شاید توی ده دقیقه انجام شد چراغها رو خاموش کردم و خودمون یه گوشه قایم شدیم کلی بهت رشوه دادم که سروصدا نکنی ولی آخرش جیغت دراومد البته بابایی فکر کرده بود که میخوای لالا کنی و یواش میرفت و میومد ولی خوب تو افتادی دنبالش و همه چی لو رفت منم شمعها رو روشن کردم کلی عکس گرفتیم که انشاالله چند تاشو میذارم به شما و بابایی کادو دادم ولی خودم بی نصیب موندم و هیشکی به من کادو ندادناراحت بابایی میگه پس خودت چی ؟!!تعجب آخه آدم به خودش کادو میده؟!!!!!!!!!!! خلاصه کلی کیک و شکلات خوردیم تو هم که عشق شکلاتی جالبه شیرینی زیاد دوست نداری ولی شکلات رو با میل میخوری بعدش تصمیم گرفتیم بریم بیرون رفتیم خونه مادر بزرگ بابایی که عمو حجت هم اونجا بود ولی شما یه دادو فریادی راه انداختیگریه و آنقدر گریه کردی که بلند شدیم رفتیم عوضش کلی خیابون گردی کردیم هیچ مشکلی هم نداشتی شاید به بعضی جاها حساسیت داری؟!!!!چشمک گفتیم شاید بخوابی که خبری نشد اومدیم خونه و بعد کلی تلاش ساعت یازده خوابیدی شب بخیر. منم تو آشپزخونه یه لنگه پا تاااااااااااااااااااا یک بعد از نیمه شب.

 

دیروز چهارشنبه بارون میومد البته الان هم بارونه هان بعد از اداره اومدم دنبالت رفتیم خونه و شما خوابیدی خوبه مامان که میخوابی ولی خوب یه کمی هم صبحها بخواب بابا این مامان جون جون گناه داره هان البته شیفتت فقط یکبار در روزه یعنی یا صبحها میخوابی یا عصرها عمراً که دو بار در روز بخوابی یعنی تو میگی هم صبح بخوابی بعد عصر هم که اومدی خونه دوباره بخوابی کی گفته چه معنی میده این کارها اصلاً خوف نیست!!! خلاصه مامان جون جون دربست در کنار شماست تا بنده بیام و تحویلت بگیرم اولش کلی مامان جون جون ازت شکایت داره اینو بهم زدی کشوها ،میز ، ساک ، دراور دایی و.... بعد که میخوایم بریم بهت میگه بیا یه بوس بده به مامان جون جون خستگیش در بیاد میخوای بری؟!!! هان!!! تعجبحالا اگه عصر همون روز دوباره یه سر بریم خونه جون جون جوری بغلت میکنن و باهات بازی میکنن انگاری پارسال دوست امسال آشنا بودین بالاخره من متوجه نشدم چه باید بکنم خلاصه که همشون کلی دوستت دارن پویا هم دیشب تماس گرفت و گفت خاله یه توپ خوشگل گرفتم واسه آرشیدا گذاشتمش توی اسباب بازیهاش اومد باهاش بازی کنه اینم پویا که خییییلی دوستت داره البته دو طرفه است جون جون هم که صبحها میاد استقبالت و از توی حیاط تحویلت میگیره و اگه یه روز دیرتر ببرمت تماس میگیره که چرا آرشیدا رو نیاوردی خوابه؟ کی میاریش ؟ بعد میره به کارهاش برسه شما هم که استاد بهم ریختن کاغذهای جون جون هستی وقتی کار بالا میگیره و دیگه نمیتونه کنترلت کنه از مامان جون جون کمک می طلبه خلاصه وقتی اونجایی یه شور و هیجانی برپاست حالا اگر به این حال و هوا پویا رو هم اضافه کنیم کلاً خونه جون جون میشه مهدکودک که دیگه صدا به صدا نمیرسه چون همه با هم حرف میزنن تو یه همچین موقعیتهایی که میام دنبالت بهتره که بدون هیچ حرفی و در کمال سکوت و آرامش جیم بزنیم و همه چی رو عادی جلوه بدیم !!! نیشخندالبته سعی میکنم قبل از رفتن کمی خونه رو به حالت نرمال نزدیک کنم ، دیروز سبد پرتقالها رو خالی کرده بودی و همه جا پرتقال بود قدم برمیداشتی اگه حواست نبود شترق!!!! ( با فتحه خوانده شود!) و بعد خودت نشسته بودی تو سبد آخه مامانی مگه شما پرتقالی ؟ بخوریمت حالت جا بیاد؟ دیشب کلی با هم بازی کردیم اونقدر بازی کردی که دیگه خودت هم خسته شدی اونقدر دویدی کلبه بیچاره رو اینور و اونور کردی از دیوار رفتی تو سر تخت بالا و پایین پریدی و هی خودتو پرت کردی رو تخت ، دخل کیبورد رو درآوردی و کلی هم گازمون گرفتی تاااا بالاخره لالا فرمودین شیطون بلا.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان تارا و باربد
27 بهمن 90 15:27
به به چه خبراي خوبي من يه روز نيستم هااااااااااا مبارك باشه عزيز دلم ايشالا به خوشي و سلامتي بقيه رو گاز بگيري غير من
دخمل پرتقالي من به مامي بگو آب پرتقال خيلي دوست دارم برات آب بگيره تا ميو ها رو تو خونه پخش و پلا نكني بري بشيني تو سبد


مرسی خاله جونم آخه مامانی واسم آب پرتقال میگیره بعد که میخواد بدهمن بخورم من بهش میگم نههههههههههه تازه رومم بر میگردونم!!
خاله مهسا
28 بهمن 90 20:25
مباااااااااااااااااااااااااااااااااااارکه ایشا.. بی دردسر بقبه مرواریدهات جونه بزنه آرشیدا جونم


مررررررررسسسسسسسسسی خاله جونم
مامان آيلا
29 بهمن 90 9:27
مبارکه به سلامتی حالا دیگه همش پشت سر هم الماس کوچولو هاش خودشونو نشون می دن


ممنون خاله جون
نرگسی
29 بهمن 90 12:35
خیلی ممنون عزیزمم عکس دختر گلتو ندیدم..


توی صفحات قبلی هست
مامان یسنا گلی
29 بهمن 90 13:52
سلام خاله جون.مبارکه مبارکه دندونای خوشمل مبارکت باشه عزیز دلم.


مرسی خاله جون
مامانی درسا
30 بهمن 90 1:23
آرشیدا مبارکه خاله جون انشاالله بدون اذیت شدن بقیه شونو در بیاری . دختری آخه جا قعطه آخه توسبد . عجبا .


خاله جون دست خودم نیست شیطونم دیگهههههه!!!
مامان مهراد
2 اسفند 90 10:31
وای مبارکا واقعا هردوتون خسته نباشید خیلی سخت بود مگه نه ؟


خییییییلی خاله جون