آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

خونه تکونی

1390/12/2 13:17
نویسنده : مامانی
391 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به فرشته کوچولوی خونه ما که اینهمه شیطونه میگم اسفند ماه بسلامتی تشریف آوردن و باز بساط خونه تکونی پهن شد حالا شما بگو ببینم اگه مامانی بخواد کاری انجام بده شما کمکش میکنی دیگه؟! یعنی اگه من بخوام کابینتها رو تمیز کنم میای پیشم ظرفها رو کمکم یکی یکی در میاری بعد من تمیزشون میکنم و کابینت رو تمیز میکنم اونوقت شما میدی دستم بعدش چینیها رو بدون هراس از شکستن توسط شما با هم جابجا میکنیم وایییی بوفه بوفه رو تمیز می کنیم به به چه شود تازه اتاقت رو مرتب می کنیم و..... هان هان چیه چیه کی بود کیه یعنی کی میتونه باشه این وقت روز!!!تعجب چی آهان داشتم تو رویا پرواز میکردم البته اینو میدونم که اگه ازت چیزی رو بخوام برام انجام میدی مثل وقتی که بابایی بهت میگه آرشیدا برس بابایی رو میاری بعد شما به حالت دو میری تو اتاق خواب و برس بابایی رو میاری بعد میدی دستش و بعد از یه دقیقه میری ازش میگیری و اینجا جدال پدر و فرزند شروع میشه و البته پیروزی از آن شماست قهقهه خنده از آن من و یا میگه بالش بابایی رو میدی میری براش میاری و وقتی بابایی دراز کشید با داد و فریاد بهش میگی بلند شو سرتو بلند کن من بخوابم !! آخ که همچین موقعهایی چقدر حس میکنم قند تو دلم آب میشهنیشخند بابایی بهت میگه ببین دخترم خوب نیست آدم زورگو باشه مشغول تلفنمن میخندم و بهش میگم به دخترم چیزی نگو چون به خودت رفته!!! قهقههو بابایی تسلیم!!!

روز شنبه برای اولین بار از روی مبل خودت اومدی پایین و ما کلی ذوق کردیم آخه مقادیری محتاط و البته کمی هم نی ناز هستی و سعی میکنی راحت ترین راه یعنی پایین آوردن توسط مامان و بابا رو انتخاب کنی ولی خوب ایندفعه خودت تقبل زحمت فرمودی بهرحال ما واسه کوچکترین پیشرفتت ذوق زده ایم!! اون روز تا بابایی بیاد من بردمت حمامی کلی آب بازی کردی و هی با شیر حمام ور رفتی اومدم شیر آبو ببندم و تا بیام آب گرمو ببندم دستت رو گرفتی زیرش و فریادت به آسمون رفت و هی میگفتی داغ داغ ( البته هنوز متوجه نشدم درست که غ رو تلفظ میکنی یا نه بعضی وقتها انگار آره بعضی وقتها هم نه ) سریع زیر آب خنک گرفتم دستت رو و آروم شدی و دوباره شروع کردی تازگیها هم که نمیتونم مثل قبل راحت سرت رو بشورم چون نمیذاری ،توی وانت نشسته بودی که یه دفعه به در حمام اشاره کردی و گفتی بابا من میخواستم بگم که بابایی هنوز سرکاره که یه دفعه یه نفر زد به شیشه بابایی همون موقع رسیده بود و من بشدت تعجب کردم که شما اینو از کجا فهمیدی مامانی آخر تله پاتی هستی جیگملماچ، دیگه تا فهمیدی بابایی اومده خواستی بری بیرون منم سریع حمامت رو تکمیل کردم و رفتیم بیرون لباس تنت کردم و شما با بابایی مشغول بودی منم به کارها رسیدم و طرفای ده و نیم خوابیدی شکر پنیر.

آخ بازهم این مهمان ناخوانده اومد به شهرمون و گرد و غبار فضای شهرمون رو آلوده کرد نمیدونم کی میتونیم به آرامش برسیم صبح میزان ذرات به حدود هشت برابر استانداردها رسیدن و به فرمانداری هم اعلام کردیم و تا بخوان تصمیم بگیرن و مراتب اداری طی بشه شیفت صبح مدارس تموم شد و شیفت عصر رو تعطیل کردن در حالی که غلظت صبح خیلی بالا بود و عصر کمی کاهش پیدا کرد امیدوارم این مشکل زودتر حل بشه صبح رسوندمت خونه جون جون و خودم رفتم اداره ، بعد از اداره که اومدم دنبالت تو خواب بودی و من کمی اونجا موندم ولی وقتی از سرکار میام دوست دارم سریع لباسهامو عوض کنم این بود که رفتم خونه تا هم لباس عوض کنم و ناهار بخورم هر چی مامان جون جون گفت اینجا ناهار بخور گفتم نه البته پام که به خونه رسید با لباس خونه رو کمی مرتب کردم و تا بیام ناهار بخورم شما بیدار شده بودی و دوباره اومدم اونجا برگشتیم خونه و شما که خوابت رو کامل نکرده بودی همش اعتراض داشتی منم حسابی خسته بودم و سعی میکردم بات چیزهای مختلف سرگرمت کنم و بالاخره خواب از سرت پرید و مشغول بازی شدی منم کمی حالم بهتر شد عصر داشتم دنبالت میکردم طبق معمول که پوشکت رو عوض کنم و شد بازی که بابایی اومد و بغلت کرد و تازگیها هر وقت بابایی بهت میگه یه بوس میدی قاطعانه بهش میگی نههههههاز خود راضی خلاصه با هم کلی بازی کردیم تا بابایی شام خورد و بعد من رفتم تو آشپزخونه و بابایی با شما بازی کرد طرفای هشت حس کردم که دیگه خوابت میاد آخه کلی با بابایی سرچیزهای مختلف کل کل کرده بودی و به قول خودش زورگویی کردی بابایی رفت لالا اجباری و منم همه جا رو تاریک کردم و شما از زور خستگی خوابت برد شبت بخیر نفس منو میگی تو آشپزخونه یه لنگه پا!!! البته نذاشتم بابایی هم بخوابهشیطان

دیروز با وجود اینکه غلظت ذرات کمتر شده بود ولی باز هم هوا هنوز آلوده هست ولی پیش بینی کردیم که تا فردا ( یعنی امروز سه شنبه ) هوا تمیز بشه، آخ دیروز رفتم بازدید دو تا طرح ،حضراتی که اومده بودن نه میدونستن دقیقا زمین از کجا شروع میشه :

من: ابتدای زمینتون کجاست؟

حضرات: از همین دور و برها شروع میشه!

من: انتهای زمینتون کجاست؟

حضرات: نمیدونیم ولی از اینور باید بریم تا همون دور و برها!!!!!!

من: میدونید این مختصاتی که اینجا نوشته مربوط به کدوم نقطه هست که حداقل خودم در بیارم ( آخه تو نقشه فقط چهار ضلعی زمین و چهار تا نقطه نوشته شده بود و معلوم نبود این نقطه مربوط به کدوم مختصاته)

حضرات: میدونید خانوم مهندس ما اصلا از نقشه و مختصات جغرافیایی چیزی سر در نمیاریم تعجب

من: تصمیم گرفتم خودم پیدا کنم چون بهرحال اینهمه مسیر رو اومده بودم و مختصات و نقشه رو شماره گذاری کردم و بهشون گفتم که الان کجا هستیم و چه فاصله ای از زمینشون قرار گرفتیم و خواستیم برگردیم تا بریم سر نقطه بعدی که یه دفعه یه آقایی با توپ پر اومد طرفمون که شما از کجا اومدین و چرا وارد جاده اختصاصی شرکت ما شدین اینجال مال ماست شما باید اجازه میگرفتینتعجب اول حضرات کمی باهاش یکی به دو کردن بعد من دیدم داره تند میره بهش گفتم اول شما بگید براساس چه مجوزی شرکتتون طرح توسعه داده میگه آقای ... (منظورش اداره ماست)برای افتتاحیه اینجا بودن هیچ مشکلی هم نبوده بهش گفتم یادم نمیاد اینجا اومده باشیم حضرات بهش گفتن که ایشون از همون اداره اومده !!!! خلاصه از اونجا رفتیم اون یکی زمین هم بر همین منوال بود و کلی طول کشید تا برگشتم اداره ( نا گفته نماند که حضرات خودشون هم مهندس بودن !!! تعجب) و بعد هم اومدم دنبالت دیروز نمیدونم چطور چیزی عنایت فرموده و چهل و پنج دقیقه لالا فرموده بودین آفرین دخمل من تشویق در نتیجه منزل که تشریف بردین لالا تعطیل بود و خدا میدونه که چقدر همه چی رو کجا پخش کردی بسلامتی که دیگه در کابینتها رو عین آب خوردن باز میکنی و دیگه واست محکم و سفت نیستن و صدای فریاد من هر دفعه بلند بود که میبرفتی در جاکفشی رو باز میکردی و کفشهات رو از توش در میاوردی و هردفعه دستها شسته!! این جاکفشی ما پشت یخچال قرار گرفته قفل هم نداره اگه جا کفشی رو بذارم دم در تو راهرو این خطر هست که بری سروقت برق یخچال اگه بذارمش که درشو باز میکنی و منبعد باید کفشهامون رو از توی اتاقها پیدا کنیم بابایی میگه با طناب میبندمش من میگم با یه قفل دار عوضش کنیم حالا تا ببینیم، کمی بهت کیک دادم که یه چهارمش رو خوردی سه چهارمش رو رنده کردی مرسی مامانی! بعدش تصمیم گرفتیم برای ماشین مامانی بالاخره روصندلی و غیره بگیریم چند جا رفتیم که من خوشم نیومد و بعد از گشت و گذارهای فراوان فقط روی کنسول و کف صندوق عقب گرفتیم و این پروژه دنباله دار همچنان ادامه دارد و بعد هم برای شما چند تا لباس گرفتم نمیدونم چرا امسال اینهمه تنوع کم شده پارسال آنقدر تنوع زیاد بود که نمیدونستم چی انتخاب کنم ولی امسال نه فعلاً یه چیزهایی گرفتم تا بیشتر بگردم بیشترش تو خونه ایه بیرونی خوب گیرم نیومد چشمات دیگه قرمز شده بود و حسابی خسته بودی تا رسیدیم خونه لباسهاتو عوض کردم و لالا کردی شبت بخیر.

خداجونم اسال رو سال خوبی برای همه قرار بده و. خانواده ام رو در پناه خودت حفظ کن و البته هوای دخترکم رو داشته باش همه جوره مرسی خداجونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان آیلا
3 اسفند 90 10:19
خدا قوت مامانی فکر می کنید با حضور این وروجکها خونه اصلا تمیز می مونه . آفرین خانمی حسابی کمک حال مامانی باش


خاله جون هیچ امیدی نیست
مامان یسنا گلی
3 اسفند 90 12:44
سلام خاله جون.حرف دل منو زدین.مگه با این شیطون بلاهایی ما داریم خونه تکونی ممکنه/؟


عمررررررررررررررررراً خاله جون
مامان سانلي
3 اسفند 90 12:50
سلام خانمي وبلاگ جالبي دارين.دخترتون هم خيلي ماهه خدا براتون حفظش كنه با اجازه لينكتون كردم
مامان تارا و باربد
3 اسفند 90 13:20
مامانی خدا قوت بزار دخملمون کمک کنه به روش خودش
مامانی درسا
3 اسفند 90 23:24
هم خودتون و هم خونه خسته نباشین ای جانم حسابی آتیش بسوزون
رادین
4 اسفند 90 17:52
ارشیدا جون زود بزرگ شو و کمک مامانی کن تا دیگه خیال بافی نکنه


چشم خاله جون