حرفهای یه دل غمگین

سلام عسلم این روزهای آخر سالی من خیلی گرفتارم و با وجود اینکه خیلی تلاش میکنم ولی باز فرصت نمیشه برات وقت کافی بذارم دلم میخواد کلی باهات بازی کنم ولی تا این خونه تکونی و خریدهام کامل نشه خیالم راحت نیست دوست دارم واسه عید آماده آماد ه باشم چهارشنبه سوری هم اومد و رفت با کلی ترق و توروق و مال البته به دو دلیل از جامون تکون نخوردیدم هم گرد و خاک که نزدیک یک هفته است درگیرشیم و هم خطر ترقه ها ترجیح دادم خونه باشیم گرچند بابایی که اومد آخرش دور ی بیرون خوردی ولی خوب من خیلی نگران بودم و میترسیدم اتفاقی بیفته ، این روزها حال و بال روحی خوبی ندارم و دلم کلی گرفته یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه و یه چیزی راه گلمو بسته و نمیذاره راحت بزاقم رو فرو بدهم کلاً دپرسم دم عیده و همه شادن نمیدونم چرا دم عیدهای من این چند ساله هیچ وقت با شادی آغاز نشده ، منم تا چند وقت قبل خیلی خوشحال بودم از اینکه همه دور هم هستیم خوشحال بودم کلی واسه عید و سفره هفت سین بر نامه داشتم دلم میخواست کلی کیک و شیرینی و غذاهای جدیدی که از مامان حناجون یاد گرفته بودم درست کنم ولی الان دیگه انگیزه ای برای هیچی ندارم و برام مهم نیست و با وجود اینکه به کارهام ادامه میدم ولی واسم مهم نیست و با اشتیاق دیگه کاری انجام نمیدم دلم خوشه به تو که عشق منی و دوستهای نازنینم اینجا، چقدر دوستشون دارم با وجود اینکه اسمش مجازیه ولی برای من حقیقین و قلب منو پر کردن و با عشق به همشون سر میزنم و با اشتیاق میام که ببیینم بهم سر زدن یا نه قسمتی از زندگیم شدن ، آخرین چهارشنبه سال هم گذشت و این روزهایی که میگذرن بازگشتی ندارن و ما می مونیم و طرز رفتارمون با اطرافیانمون و اینکه کی رو از خودمون ناراحت و دلخور کردیم و کی رو بارفتارمون خوشحال و دلشاد کردیم تخم کینه کاشتیم یا بذر شادی پاشیدیم ولی اینو میدونم که روزهای عمرمون سپری میشن و وقتی بار زندگیمونو ببندیم فقط یادمون میمونه که رفتارهامون چطوری بود و مردم چطوری ازمون یاد میکنن ،ببخش گلم و ببخشید دوستهای نازنیم اگه با حرفهام ناراحتتون کردم و این پست کمی غمگین شد هنوز حرفهای زیادی توی دلم هست که میخوام بگم ظاهرم آروم و قلبم پر از صدای فریاده و چشمهام دلشون میخواد که ببارن ولی جلبوشونو گرفتم تا اطلاع ثانوی بارش ممنوعه!!!!!!!!! امروز آخرین پنج شنبه ساله دلم برای مادربزرگم تنگ شده با وجود اینکه سالهاست که تنهامون گذاشته و رفته ولی بعضی وقتها دلم خیلی هواشو میکنه و دوست دارم که باشه و همیشه این تو دلم مونده که برای آخرین بار ندیدمش و نتونستم به قولم که برم مدتی باهاش زندگی کنم که تنها نباشه عمل کنم آخه اونوقت من دانشجو تویه شهر دیگه بودم قرار بود بعد از امتحاناتم برم پیشش اما...... مادربزرگم صبر نکرد یکی دور روز بعد از عید فطر و تو امتحانهای من رفت و هیچ کس هم خبرم نکرد و من ندیدمش وقتی با شادی اومدم خونه دیدم همه غمگینن و اونوقت.....

دیگه کافیه دخترک شیطون و بلا و کمی نق نقو دیروز چقدر نق زده باشی خوبه خاک هم بود و دلم نمیخواست تو این هوای آلوده بیرون ببرمت عوضش رفتیم پیش همسایه و اونجا با دختر همسایمون کلی بازی کردی ازت تعریف کردنم که دست به چیزی نمیزنی و دخترها آرومن و این حرفها که تو هم جوگیر شدی و خواستی اون روتو نشون بدی و من سریع بلند شدم تا دسته گلی به آب ندادی بریم خونه اونجا هم کلی بازی کردی و بعد هم لالا.

خداجونم هوای گل دخترمو داشته باش و لحظه لحظه زندگیشو پر از شادی کن. آمییییییییینننن.