آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

این چند وقته!!

1391/1/20 14:15
نویسنده : مامانی
384 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان خوبی گلکم؟ قرار بود به جای این پست واست عکسهاتو بذارم که راستش دیشب از بس خسته بودم حال نداشتم بشینم پای کامی و در نتیجه موند واسه پست بعدی قووووووووووووللللللللللل میدم در نتیجه حالا اومدم خاطرات این چند وقته رو برات بگم از 12 فروردین تااااااااااا الان!!!

روز دوازدهم چنان خسته بودیم که نگو تازه از مسافرت برگشته بودیم و شما و بابایی تا 11:30 خوابیدی مامان و بقیه قصد داشتند برن باغ من منوطش کردم به بیدار شدن شما و انجام کارهام که چون طول کشید اصلا نشد که بریم عوضش شب با دایی و زندایی و خاله و پویا رفتیم حرم و بعد هم رفتیم گشت زدیم پیتزا خوردیم و شما هم تا تونستی و راه داشت سرسره بازی کردی و بعد هم خونه و لالا.

13: سیزده بدر با همه رفتیم باغ البته ظهر شد تا شما و بابایی بیدار شدی اونجا هم که خوب همه بودن بابایی با عمو رضا و دایی و پویاو... بازی شما هم تو بغلش بعضی وقتها ، کلی  بازی عصر هم که خاله ها اومدن و به مناسبت عقد دایی بساط آهنگ و شادباش برپا شد و بعد بابایی زودتر رفت چون شبکار بود و ما تا نه ونیم اونجا بودیم و بعد هم خونه و لالا.

14: بدلیل اینکه طفلی مامان جون جون بشدت خسته بود و خودم هم کلی کار نکرده داشتم مرخصی گرفتم و خیلی هم به نفعم شد چون سه بار لباسشویی خودمون و سه بار هم لباسشویی شما رو روشن کردم و تمام خونه پر از رخت و لباس شسته شده بود و با هم بازی هم کردیم عصر هم رفتیم خونه جون جون با خاله ها و پویا و دایی و زندایی رفتیم پاساژ و بعد هم که دایی و زندایی پرواز داشتن واسه تهران و بعد هم اومدیم خونه و شما لالا.

15: اولین روز کاری بعد از تعطیلات رو تو پستهای قبلی نوشتم فرمایشات رئیس و دپرسیشن شدم و رفتم خونه واسه مامان جون جون تعریف کردم و اون بنده خدا گفت مگه فرقش چقدره یه ساعت مهم نیست و من کلی شرمنده شدم و نمیدونم هنوز که چه باید کرد که بتونم بار رو اگه برنمیدارم حداقل سبکتر کنم واسش ، ناهار خوردیم و شما لالا کردی این روزها شیفت بابایی هم بد طور شده و شبکاری حسابی خسته اش میکنه و دیگه بهش مجالی نمیده که بتونه کاری واسه خونه انجام بده ( خرید و...)و در کنارمون باشه ومن به تنهایی عهده دار شدم و خسته میشم ولی چاره ای نیست بابایی گناه داره تمام شب بیداره یک هفته شبکاری پشت سرهم واقعا منصفانه نیست عصر رفتیم بیرون و بعد هم لالا.

16: از دیروز ساعت دو و ربع بر میگردم خونه و تا خودمو به تو برسونم و با سرعت 90 تا صد تا رانندگی میکنم باز دو و نیم میشه و تا ناهار بخوریم سه ،دربدردنبال پرستار میگردم تا خدا چی بخواد، طفلک مامان کمر درد داره .

17: الان تمرکز ندارم.

18: عصر بردمت شهر رنگین کمان و کلی بازی کردی و من اصلا متوجه گذر زمان نشدم و یه دوست خوب هم پیدا کردی به نام دیانا با هم بازی کردین و نقاشی کشیدین آنقدر بازی کردی که وقتی بهت گفتم بریم خونه بدون مقاومت قبول کردی و برگشتیم خونه و سریع هم خوابت برد.

19: روز جمعه تا نه خوابیدی بابایی هنوز خواب بود شب قبلش من تا سه و نیم بیدار بودم و ضمن خوندن وبهای دوست جونا مشغول اطو کشی بودم یه تغییر توپی که من از زمان تولد شما کردم زمان خواب و بیداری و شام و ناهار خوردنمه، قبل از تولدت صبحها ساعت بیچاره هی زنگ میخورد و من و بابایی بیدار شدن رو بهم تعارف میکردیم و اونقدر لفتش میدادیم تا میشد هفت بعد تند تند صبحانه میخوردیم که بریم سرکار شبها هم که منش مرغانه و خروسانه ای داشتیم تا آفتاب غروب میکرد میخوابیدیم البته نه به این شوری ولی دیگه یازده دیرتر نمیشد اماااااا الان بنده شبها تا یک ، دو و یا سه بیدارم در طول شب هم که شما مدام بیدارم میکنیو اگه بابایی خونه باشه هم همینطور، اگه دندونی هم تو راه داشته باشی که نور علی نوره صبحها هم اگه خیلی کوفته نباشم ساعت شش و نیم بیدار اگه بابایی روزکار باشه ناهار ساعت چهار و نیم پنج در حالیکه قبلا به محض رسیدن به خونه نمیدونستم چطور زودتر غذا بخورم!!! خلاصه اون روز ساعت 12 صبحانه خوردیم!!! بعد شما لالا کردی بابایی کار داشت رفت بیرون و من هرکاری کردم خوابم نبرد فکر کنم گرسنه ام بود ساعت 5 ناهار خوردیم مامان جون جون هم تماس گرفت که میخوان برن باغ شما که بیدار شدی و کمی غذا خوردی بردیمت باغ البته بابایی زیاد نموند چون شبکاره و رفت حیففففففففف!!!! کلی پیاده روی کردی پاهاتو توی جوی آب فرو کردی و تمام لباسهات خیس شد و بعد هم توپ بازی و پله نوردی با جون جون اینا برگشتیم من بشدت گیج میزدم اصلا حال نداشتم رفتیم خونه جون جون اونجا بهت شام دادم و کلی بازی کردی و من ناخودآگاه یه چرتکی هم زدم جون جون رسوندمون خونه با خواهش و تمنا خوابوندمت و با وجود اینکه خونه بازار شام بود اما من حتی حال رسوندم خودم رو به تخت هم نداشتم در نتیجه خوابیدم .

20: صبح زود بیدار شدم و تمام کارهای انجام نشده شب قبل رو انجام دادم منتظر بابایی بودم دیر کرد تماس گرفتم معلوم شد بابت تغییر شیفت تا ظهر باید بمونه عصبانی شدم و هر چی از دهنم اومد نثار روسای شرکت کردم آخه کسی که شب قبل رو بیدار بوده باید تا ظهر روز بعد هم اونجا بمونه ولی چه کنیم چاره ای نیست بعد از اداره اومدم دنبالت و تو پارکینگ خواستی بازی کنی تندی پای بابا رو کشیدم وسط که بریم پیش بابایی و این حرفها تو هم به این وعده اومدی بالا خونه که رسیدیم دیدم در اتاق بسته هست و پیش خودم گفتم حتما بابایی بخاطر خستگی درو بسته که ما بیدارش نکنیم برات توضیح دادم که بابایی خوابه بشدت دلخور شدی و گریه کردی بهت گفتم که من نمیدونستم بابا خوابه ولی تو راضی نمیشدی با دردسر آرومت کردم  بعد داشتم بهت شیر میدادم که بخوابی که بابایی با احتیاط سرک کشید و تو هم دیدیش و شیر و ول کردی و به عبارت دیگه و عادتت شیشه رو پرت کردی و رفتی سراغش بعد از ناهار من دیگه حال نداشتم و شما هم با بابایی مشغول بازی بودی منم اومدم چرتی بزنم یه دفعه با صدای تلفن از خواب پریدم و بی هوا و بلند بلند گفتم کیه کیه ؟!!!!! و بعد دوباره خوابم برد دقیقا فیلم کمدی شده بودم خوب که رفتم تو عالم هپروت آرشیدا خانوم تشریف آوردن رو سر و کله ام و بنده خوابالو بغلش کردم که بخوابه و بعدش دیگه واقعا غش کردم خوشم میاد هر نیم ساعتی یه بار اون روز بیدار میشدی حالا چرا نمیدونم خلاصه خوابم زهرمار شد و اصلا نخواستیم، بابایی هم رفت بیرون منم شما رو بردم حمامی و تو دلم با بابایی قهر کردم که چرا رفته بیرون و کجا رفته و حالا یه روز خونه است و .... خلاصه دچار خوددرگیری حاد شدم تا اینکه بابایی اومد و گفت که پیش مامانش بوده در نتیجه آشتی کردم باهاش آخه فکر کردم رفته پیش دوستش!! بعدش هم کارهامو انجام دادم و رفتیم بیرون بابایی برامون پیتزا خرید و رفتیم پارک کلی شیطونی کردی و نفهمیدیم چی خوردیم خونه که رسیدیم خوابوندمت خییییلی خسته بودم خونه بازار شام بود ولی بابایی کمک کرد و منم انرژی گرفتم و بعد از مرتب کردن خونه خوابیدیم مرسیییی باباییی جون.

خداجدنم تمام نوگلها رو در پناه خودت حفظ کن .

راستتتتتتتتییییییییییییی روز جمعه بابایی یه دندون آسیاب ازت کشف کرد که کاملاً دراومده بود و من متوجه نشده بودم مبارکت باشه عسلم آخ جوووووون شب بیداریها نتیجه داد!!! خوشم میاد طبق قانون خودت دندون در میاری و به عرف کاری نداری!!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان یسنا گلی
21 فروردین 91 13:09
ممنون خاله جون.انشاالله آرشیدا جون هم زود موهاش زیاد شن و بتونین گوش خرگوشی ببندین واسش.البته یسنا از کوچولویی موهاش پر بود.
با زن داداش شهر ما اومدین پیش ما هم بیاین


چشم دوست گل مهمان نوازم
مامان مهراد
21 فروردین 91 16:40