واقعا فرشته ای!
سلام دختری حال و احوالت خوبه؟ انگار مامان بودن خیلی بهت مزه کرده هان؟!! روز پنج شنبه از اداره که برگشتم کلی دور خوردیم و بعد برگشتیم خونه البته قرار بود پویا هم بیاد ولی یادش افتاد یه عالمه مشق داره رفت پی درسش شما هم لالا فرمودید و بنده هم به کارهام رسیدم عصری کلی بازی کردیم بابایی که اومد قرار بود ما رو ببره دد ولی خسته بود در نتیجه ما خودمون رفتیم دد شهر رنگین کمان اونجا کلی بازی کردی یه دختر کوچولو هم حس بزرگتری گرفته بودش و خواست هدایتت کنه از سرسره بری پایین که تو افتادی و دیگه کلاً رفتیم خونه شیر خوردی و خوابیدی .
روز جمعه هم که خدارو شکر آف بابایی بود و دلمونو صابون زدیم واسه دد که این دفعه خاک همراهی کرد و نذاشت از جامون تکون بخوریم البته جون جون و بقیه رفتن باغ ما هم رفتیم ولی چون هوا بد بود بخاطر تو نگران شدیم و برگشتیم و دیگه تلپ بودیم خونه ناهار خوردیم خوابیدیم و چون من کارهامو زود انجام داده بودم با هم بازی کردیم حمامی رفتی و کلی آب بازی کردی عصری بابایی بهت گفت آرشیدا یه لیوان آب برام میاری شما هم گفتی اووهم من صدات کردم و بهت یه لیوان آب سر خالی دادم ، اومدی ازم گرفتیش و رفتی طرف بابایی قربونت برم من ، تا به بابایی برسونیش نصفش رو تو راه ریختی وقتی بابایی خواست لیوان رو ازت بگیره گفتی اههههه و بهش ندادی عوضش خودت آب رو خوردی و تهش رو تعارف کردی به بابا!!! بابایی خنده اش گرفته بود و میگفت هیچی که به من نرسید منم ازت دفاع کردم که اه دخترمو ببوس بهرحال آنقدر نفسم عاقله که واست آوردش تازه کمیش رو هم خوردی!!! دوباره یه ذره آب گذاشتم تو لیوان این دفعه کمی بیشتر به بابا تعارف کردی!!!!!!! فدات بشم شب قبل هم که رفتیم رنگین کمان خیلی سوار ماشین شدی بعد بچه های دیگه میخواستن بازی کنن بهت میگفتم مامان بیا پایین بقیه نی نیها هم بازی کنن بعد دوباره سوار شو بدون هیچ نق و بهانه گیری و یا قلدری میومدی پایین و میرفتی سراغ بازی دیگه تا دوباره نوبتت بشه الهی زنده و سالم باشی همیشه که اینهمه عاقل و ماهی دختر گلم، دیشب با کلی سرو صدا و دست و هورا غذا خوردی همه خونه رو گذاشتیم رو سرمون تا بالاخره تو کمی غذا خوردی فکر الماس تو راه داری بسلامتی دیگه داری کم کم از حالت خرگوش مامانی خارج میشی نفس خدارو شکر، از ساعت نه و نیم هم سرت رو میذاشتی رو زمین بابایی بهت گفت آرشیدا لالات میاد تو هم گفتی اوهوم ساعت ده اومدم بخوابونمت رفتیم تو پادگان اما تو میگفتی چراغ رو روشن کن شیرت رو خوردی و راه افتادی منم یه چراغ کم نور روشن کردم و بعد از چند دقیقه اون رو هم خاموش کردم کنارت دراز کشیدیم بابایی بهت گفت آرشیدا بابا رو لالا کن تو هم دستت رو گذاشتی رو شونه اش و چند ضربه میزدی و میگفتی شیش شیش قربونت برم بعد هم برگشتی و منو لالا کردی ما هم چشمامونو بستیم که یعنی خوابیم تو هم هی رفتی بالا اومدی پایین با خودت بازی کردی من که خوابم برد ولی بابایی حواسش بهت بوده میگه اومدی بالا سرش و رو گردنش نشستی آخه مامانی مثلا بابایی خواب بوده هان این چه کاریه !!!بعد چند دقیقه دست خودت رو لی لی حوضک کردی و هی به زبون خودت خوندی و بعد گفتی پررررررررر وقتی بابایی صدام کرد که ببرمت سرجات بالا سرمون خواب بودی اونجا شارژت تموم شده الهی که همیشه شاد و پر انرژی باشی عشقم عزیز دلم گل دختری.
خدایا می بینی چه فرشته ای ماشاالله پس خییییییییییلی مواظبش باش مرسی خدا جونم.