آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

هندونه خودم!

1391/2/8 3:07
نویسنده : مامانی
379 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به هندونه قرمز و شیرین خودم خوبی نفس؟ بالاخره اومدم که واست بنویسم اونم بعد از نیمه شب آخه خیلی نیست که خوابیدی، تا جایی که بتونم خاطرات این یه هفته کم کاری رو می نویسم خدا کنه شیرین کاریهات رو همه یادم باشه و بنویسم.

روز شنبه در یه اقدام غافلگیرانه صبح زود ساعت هفت بیدار شدی و از اونجایی که اون روز مراسم داشتیم منم سریع کارهاتو انجام دادم و بردمت خونه جون جون و خودم هم رسیدم اداره اتفاقا به موقع هم رسیدم چون همه تو حیاط بودن و تازه میخواستن برن ولی ریاست محترم فرمایش کردن خانوم فلانی مواظب اداره باشید تا ما برگردیم!!!!!تعجب اون روز روز زمین پاک بود ، بالاخره من سمتم رو توی اداره نفهمیدم کارشناسم ، رئیسم ،نگهبانم و.... بالاخره پستم چیه؟!!! جهنم، اینم رو بقیه ارزش ناراحت شدن رو هم نداشت ،از این به بعد اگه مراسمی بود و حتی رسماً هم دعوت بودم عمراً که برم ، بعد از اداره اومدم دنبالت و رفتیم خونه ،بابایی شبکاره، ناهار خوردیم و لالا کردی ناهار روز بعد رو آماده کردم و راستش یادم نیست اون شب چیکار کردیم!!!

روز یکشنبه بعد از اداره اومدم دنبالت بعد از ناهار و لالای عصر مشغول آشپزی بودم که خاله انیس تماس گرفت میخوان بیان پیشمون با جوجه هاش خونه رو هم که شما لطف کرده بودی عین بازار شام آشپزخونه از خونه بدتر البته به خاله انیس گفتم که آمادگی روحی داشته باشه!!!! بابایی هم که این لامپ بالای اجاق گاز رو مورد عنایت قرارداده بود و هرچی گچ و خاک و نمیدونم چی ریخته بود روی اجاق گاز و افتضاحش دراومده بود خلاصه تو اون فاصله ای که خاله انیس بیاد به سرعت غذامو آماده کردم چون میدونستم وقتی شما سه جوجه با هم باشید دیگه عمراً بشه کاری کرد، تا اونجایی هم که شد خونه رو مرتب کردم ولی دیگه اجاق گاز رو نرسیدم! اولش که که تارا و باربد رو دیدی هی نی نی کردی اماااااا به هر وسیله ای از بازیهات که دست میزدن جیغ میکشیدی و ازشون میگرفتی عجب دختر مهمون نوازی!! هرچی هم باهات حرف میزدم اون رگ غیرتت اجازه نمیداد ببینی کس دیگه ای داره با اسباب بازیهات بازی میکنه!!!! ولی بعد کم کم کنار اومدی دعوا سر بالا رفتن از روی صندلی غذات، کلی توپ بازی کردین ، تارا حرف گوش کن بود و اون روز متوجه شدم که با کمی تفاوت شما هم قلدر تشریف داری و به باربد زور میگی و طفلک پسر صلحطلبمون هم راه میومد و حرفی نمیزد و البته گریه اش رو هم دو بار درآوردی شیطون بلا،مشغول تلفنولی مدتی هم در صلح و آرامش با هم بازی کردین و چقدر شبیه هم هستید و انگار که سه قلویید قبلا تو و باربد شبیه هم بودید ولی الان تو و تارا شبیه هم هستید این یعنی این که ارباب رجوعهایی که من و خاله انیس رو  مدام با هم اشتباه میگیرن حق دارن و البته همکارهای استانیمون صدامون رو با هم ما هم تصمیم داریم یه روز از این شباهتهامون حسن استفاده رو ببریم!!!! خاله و دوقلوها طرفای نه و نیم رفتن اتفاقا اون موقع تازه انگار همدیگه روپیدا کرده بودین و راه افتاده بودین و مشغول بازی بودین ،بعدش هم شما لالا کردی .

روز دوشنبه دو ساعتی زودتر برگشتم آخه کار داشتیم که البته انجام نشد و اومدیم دنبالت من و بابایی مامان جون جون غافلگیر شده بود داشتی کم کم میخوابیدی بعد از اینکه رسیدیم خونه ناهار خوردیم و شما هم بعد از کلی اینور و اونور کردن لالا فرمودین عصری خواستیم بریم بیرون ولی مامان جون جون خونه نبود از طرفی پریا اومد گفت مامانم گفته اگه کاری نداری بیا پایین ما هم لباس پوشیدیم و رفتیم کلی با پریا بازی کردی و ما هم حرف زدیم بعدش هم قدری خرید داشتم میخواستم لباس تو خونه ای واست بگیرم که البته گیرم نیومد عوضش برای بابایی شلوار گرفتیم هوررررراااا !!! تو مسیر جون جون و دوستش رو دیدیم کلی از دیدنشون ذوق زده شدی و وقتی خواستن برن پشت سرشون گریه کردی بعدش هم برگشتیم خونه و شما هم لالا.

روز سه شنبه که اومدم دنبالت مشغول شیطونی بودی مامان جون جون هم گفت که کلی آب بازی کردی و شیطون بودی خونه هم که رفتیم ناهار خوردیم و تو بعد کلی فضولی خوابیدی عصری زودتر زدیم بیرون رفتیم خونه مامان جون جون و من ماشینو نبردم با خاله و پویا و مامان جون جون رفتیم زیارت آخ که پوستمو کندی مثلا نماز خوندم از بس حواسم به تو بود نفهمیدم چی خوندم اون شب شب شهادت حضرت فاطمه بود دلم میخواست زیارت کنم و کمی اونجا بشینم ولی کاری کردی که هممون بلند شدیم و زدیم بیرون من خیلی خسته شده بودم و بشدت پشیمان که چرا ماشین رو نیاوردم و منو چه به زیارت اونم این موقع!!!! برگشتیم خونه و تو خوابیدی منم اصلا حال نداشتم دیگه کاری انجام بدم.

روز چهارشنبه شهادت حضرت فاطمه بود و ما تعطیل بودیم پیش خودم حساب کردم که بیشتر میخوابی ولی زود بیدار شدی ، بابایی هم تازه از سرکار برگشته بود خونه و مسلما خوابی درکار نبود صبحانه خوردیم و بابایی برای کاری خواست بره بیرون و تو رو هم برد ولی دست خالی برگشت بعد بردت خونه مادرجون منم از خدا خواسته تند تند شروع کردم به انجام کارهایی که میدونستم وقتی بیداری و خونه ای نمیتونم انجام بدم اما شما سریع برگشتین ظاهرا کلی گریه کردی و حتی از تو ماشین هم پیاده نشدی امان از این عمو حجت چقدر بهش گفتم این دخمل مارو گاز نگیر یادش میمونه دیگه نمیاد اینجا کی که گوش بده!!! بردمت حمامی و کلی آب بازی کردی بعدش هم عین بچه مثبتها آروم با هم بازی کردیم یه وقت بابایی بیدار نشه اما بابایی که اصلاً نخوابیده بود!!! چقدر الکی بچه مثبت بودیم هان!!! ناهار رو آماده کردم و غذا خوردیم به همون اندازه که خوردی پخش کردی برنجها رو تو دستت میگرفتی و تو همه پذیرایی پخششون کردی راستی اون روز بابایی واست یه سرسره درست کرد و تو هم کلی بازی کردی هی رفتی بالا و سرخوردی برعکس میرفتی و چون میدیدی لیز نمیخوری کیف میکردی عکساتو میذارم ، عصری هم رفتیم بیرون کلی خرید کردیم و بعد رفتیم خونه جون جون اونجا یه عالمه با جون جون قایم موشک بازی کردی و هی بهش میگفتی من من یعنی من قایم بشم شما پیدام کن و البته جاتم مشخص بود پشت در، اینو از جون جون یاد گرفته بودی کلی هم کاکائو خوردی که بهش میگی کاکا ! تا برگردیم خونه دیر وقت شد و شما لالا فرمودین.

امرو.ز که در واقع دیروز باشه باز هم صبح زود بیدار شدی امروز رو من مرخصی گرفتم حالا اگه میخواستم برم اداره که تا نه میخوابیدی ! صبحانه خوردیم و چون کار داشتیم رفتیم بیرون و من بعد از مدتهای طوییییییییییییلی رفتم بانک و کار بانکیم رو انجام دادم و بعدش هم کلی خرید کردیم البته جنابعالی همش تو ماشین با بابایی بودی و حسابی خسته شده بودی و گرمت شده بود خونه که رسیدیم بعد از ناهار شیشه تو دادم دستت و دراز کشیدیم که تو هم بخوابی شیرتو خوردی چشماتم نیمه باز بود ولی سریع بلند شدی و دوباره مشغول بازی شدی و از سر و کله مون رفتی بالا خنده مون گرفته بود به حرکاتت با اجازه تون بنده لالا کردم که دیدم یکی وایساده بالا سرمو میگه بابا بابا چشمامو باز کردم دیدم دل و روده موبایل بابایی دستته چشام باز شد دیگه با کمی دعوا خوابوندمت و خودم هم دوباره لالا کردم !! عصری داشتم ظرفها رو میشستم که بیدار شدی تند تند کارهامو انجام دادم و بهت غذا دادم میخواستم ببرمت رنگین کمان اونجا کلی بازی کردی نزدیک یکساعت و نیم بازی کردی دیگه واقعاً خسته شده بودم از بس سر پا دنبالت بودم هر چی هم بهت میگفتم بریم محل نمیذاشتی منم کمی نشستم و نگاهت میکردم همون موقع یه دختر خانومی اومد پیش مادربزرگش که کنار من نشسته بود و بهش جامدادی رو که از خانوم مسئول اونجا گرفته بود نشون میداد برای چند ثانیه حواسم به اونا پرت شد با گوشه چشم دیدم که از جلوم رد شدی و رفتی سمت مداد رنگیها بلند شدم که بیام دنبالت دیدم نیستی همه اونجا رو گشتم ولی نبودی دیگه با صدای بلند صدات میکردم داشتم داد میزدم  حس میکردم الانه که بزنم زمین که یهو از در اومدی تو ،چشمام پر از اشک شده بود اگه بزرگتر بودی حتما کتکی میخوردی، تشریف برده بودین کفشهاتونو بپوشین دیگه حساب کردم و رفتیم اون اتفاق شاید ده ثانیه طول نکشید ولی من واقعا تا مرز سکته رفتم ، خدا اون روز رو نیاره نباشم تو دنیا و ببینم که تو گم شدی وگرنه مطمئنم زنده نمیمونم بعدش هم دوری خوردیم و برگشتیم خونه اونقدر خسته بودم که نمیتونستم همون لحظه بخوابونمت باید کمی استراحت ّمیکردم تازه وقتی هم خواستم بخوابونمت کلی پیچ و تاب خوردی تا بالاخره ساعت دوازده خوابیدی. شبت بخیر شیرین تر از عسلم راستی تو رنگین کمان باز مقادیری به نی نهای دیگه زور گفتی ولی وقتی بهت میگفتم مثلاً از ماشین پیاده شو تا نی نیها هم بازی کنن حرفمو گوش میکردی و پیاده میشدی دختر عاقلی هستی از اون روزی که دوقلوها پیشمون بودن چند تا چیز رو یاد گرفتی فهمیدی که به لاکی بامبوها هم میشه دست زد چون تا اون روز طرفشون نمیرفتی اما الان من هی باید حواسم باشه که یه وقت گلدون رو نندازی یا برگشون رو نکنی ، بالا رفتن از هرچیزی رو که فکرش رو بکنی ،خوبه دو ساعت بیشتر پیش هم نبودین اگه یه صبح تا بعد از ظهر بمونید کنار هم چه اتفاقی میفتاد!!! داری استعدادهای نهفته ات رو شکوفا میکنی آب نبوده وگرنه ماهیگیر قابلی هستی.!!!!!!!!!!!!!

خداجونم این سه تا جوجه همه زندگی من و خاله انیس هستند مواظبشون باش و کاری کن که همیشه شاد و خوشحال و سربلند زندگی کنن. آممممممممممیییییییییییییینننننننننننننننن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

زهرا از نی نی وبلاگ213
9 اردیبهشت 91 17:20
ماشالله به این دختر ناز و دوست داشتنی


ممنون عزیزم
مامان سپهر
27 اردیبهشت 91 11:38
سلام مامان آرشیدا جون دختر نازی داری
خدا حفظش کنه



مرسی گلم