ل ل حوضک!!!
فرشته قشنگ و خوشگل من سلام خوبی گلم ؟ نمیدونی چه لذتی داره دیدن حرکاتت و رفتارهای شیرینت دیشب وقتی که خواستم بخوابونمت طبق معمولی که وقتی بابایی خونه هست به این راحتیها نمیخوابی و رفتی پیش بابا دراز کشیدی شیشه ات رو هم دادم دستت ، شیر خوردی و نمیذاشتی چراغ رو خاموش کنم شروع کردی به بازی کردن ما هم خودمون رو زدیم به خواب که شاید بخوابی تو هم شروع کردی به حرف زدن با خودت دد ددد ات ابیده !! بعد دست راستت روثابت نگه داشتی و با دست چپ خودت رو لی لی حوضک میکردی : ل ل ل ج ج آبی دی پپپپپپررر ، بعد شعر تاب تاب عباسی رو خوندی: تااااب تاااااب عبا ابدیدیی ، بعدش بابایی کمی جابجا شد صداش کردی بابایی روش کرد اون ور تو هم با دستت آروم میزدی رو شونه اش میگفتی شیش شیش شیش شیش ( لا لایی اش کردی ) من مرده بودم از خنده نمیشد هم بلند بخندم بعد هم کمی قایم موشک بازی کردی با پتو تا اینکه بالاخره تسلیم شدی و گذاشتی تا وجود نازنینت رو بغل کنم و بالاخره ساعت دوازده خوابیدی ، امروز پستت رو از آخر به اول نوشتم آخه خیلی دیشب حرکاتت جالب بود خواستم مفصل بنویسمشون ، دیروز صبح زود از خونه جون جون زدم بیرون شب قبل اونجا خوابیدیم که من بتونم صبح زود برم باید ماشین رو واسه سرویس میدادم نمایندگی و بعد با آژانس میرفتم اداره بعد از اداره اومدم دنبالت و بعد کلی دل و قلوه دادن بابای کردیم و رفتیم خونه مدام سراغ بابایی رو میگرفتی و وقتی رفتیم داخل و دیدی بابایی دراز کشیده بهت برخورد که چرا واست اشتیاق نشون نداده چرا دراز کشیده و قهر کردی د حالا بیا منت کشی کن تا آشتی کنی بعد برقراری صلح ناهار خوردیم و بعد هم لالا کردی بیدار که شدی بردیمت بیرون قرار بود بابایی این هفته برای کاری بره تهران و از اونجا برات یه سه چرخه خوشگل بخره ولی رفتنش کنسل شد در نتیجه دیشب رفتیم واست یه سه چرخه خوشگل خریدیم تا تو مغازه بود سوار همه سه چرخه ها شدی وبعد که سوار سه چرخه خودت شدی پیاده نمیشدی و نمیذاشتی بذاریمش تو ماشین کلی تو خیابون دورت دادیم و با وعده اینکه الان میبریمت پارک بازی کنی راضی شدی بیای پایین بردیمت پارک کمی هم سوار شدی اما با دیدن اسباب بازیهای بادی سه چرخه رو ول کردی و شروع کردی به بالا و پایین پریدن و تاب بازی و دویدن و... گاهی هم کمک من هل دادن سه چرخه ات!!!!!!! هرچی باهات حرف زدیم برگردیم خونه محل نمیذاشتی در نتیجه بابایی بغلت کرد و برگشتیم خونه کمی سرلاک خوردی بقیه ماجرا هم که اول پست!!!!!
وقتی با بابایی قایم موشک بازی میکنی و بابایی میگه آرشیدا گل دختری کجایی؟ انگشتت رو میذاری رو بینی ات و به من میگی هیس، یه سری هم بابایی منو صدا کرده بود و من صداش و نشنیده بودم اومدی تو آشپزخونه گفتی: مامان ، بابا !!! ، ماشاالله هرچی رو بهت بگم متوجه میشی کاملاً میدونی منظورم چیه، وقتی نماز میخونم باید مقنعه ام رو بهت بدم بزنی سرت و نماز بخونی منتها به صورت دراز کش سجده میری و لبهات رو هم تکون میدی قربونت برم من ،عشق حمامی و از آب بازی کردن سیر نمیشی ، روز جمعه که رفته بودیم باغ چنان آب بازی کردی و تو خاکها وول خوردی که رنگ لباسهات عوض شده بود !!! دیگه حرف زدنت داره مفهومی میشه و بعضی کلمات و رو به وضوح میتونم بفهمم یه روز سر اینکه آب رو ریختی داشتم بهت میگفتم که چرا اینکاروکردی تازه برگشتی میگی چیههههه باباااا!!!!!! هیچی ببخشید مامان جون من عذر میخوام! فرش و موکت ما کم بود حالا خونه جون جون هم که میری آبیاری میکنی مگه نمیدونی مامان جون جون خوشش نمیاد ، آخه چرا رفتی سر قوطی زردچوبه ها و همه رو پخش زمین کردی مگه نمیدونی رنگ زرد چوبه به زحمت میره!!! آخه چرا رفتی سر جزوه عمو رضا و همه برگه هاش رو به قول بابا با خودکار پاراف کردی مگه نمیدونی امتحان داره، عشق آهنگ شادی و به حض شنیدن هر آهنگ شادی سریع میری تو فاز نی نای نای ، حالا حتی اگه تو خیابون از تو ماشین عبوری پخش بشه!!!! دارم باهات تمرین میکنم حالا که اینهمه مشتاقی، چرا با شنیدن صدای دهل و سینه زدن دست میزنی مگه نمیدونی خوب نیست؟ عشق بالا و پایی پریدن هستی دور خودت میچرخی و پشتک میزنی ، میشماری یه ، دو ، سه البته سه رو نمیدونم دقیقا چی میگی!!!
خداجونم مراقب دختر کوچولوی من باش به تو می سپارمش تمام لحظاتش رو پر از آرامش و عشق و موفقیت کن.