آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

امان از این گل دختری!!

1391/2/17 17:28
نویسنده : مامانی
557 بازدید
اشتراک گذاری

ماچسلام دخمل خانوم شیطون ، دیروز صبح تا چشماتو باز کردی چشمت افتاد به تابت و گفتی تاب تاب سوارت کردم و بعد از قدری تاب دادن گفتم که میخوایم بریم راضی نمیشدی خلاصه با کلی حرف و قول از تاب اومدی پایین و حاضرت کردم ،در خونه رو که قفل کردم بهانه گرفتی که درو بازکن باز کردم و به سه چرخه ات اشاره کردی ک یعنی با این میخوام برم وای خداجونم داره دیرم میشه ولی دلم نیومد سوارت کردم و مسیر خونه تا خونه جون جون که خدا روشکر یه خیابون بیشتر نیست رو با سه چرخه بردمت خدا رحم کرده که فقط یه خیابونه! دایی از تهران اومده بود با زندایی، اومد استقبالت و بغلت کرد منم فرار و دو چون باید برگردم خونه و ماشین رو بردارم خلاصه با کلی تأخیر رسیدم اداره ، ظهر که اومدم دنبالت خواستم کمی بمونم کیفمو گذاشتم زمین و اعتراض میکردی که چرا کیفت رو گذاشتی بیا بریم اه خوب مامان شاید من بخوام کمی بمونم واااااا !! تو این فاصله همه دراور دایی و کشوهاش رو بهم زدی  وکلی هم ذوق زده شده بودی که کسی کاری بهت نداره و با خیالت راحت ضمن چک کردن من که در تصویر باشم مشغول انجام وظیفه بودی و بالاخره دایی وارد اتاق شد و صداش دراومد منم بهش گفتم مگه دخترم چیکار کرده ،چیکارش داری !!! بعد رفتیم خونه و شما لالا فرمودین منم ناهار خوردم ،اون روز عصر قرار بود بریم خیاطی هممون با هم یه ساعتی طول کشید تا خیاطی رو پیدا کردیم ولی عوضش کلی خندیدیم خوب من چیکار کنم که بجای گلریز چهارده خوندم چهار خجالتدرسته که همه باهام دعوا کردن ولی باید ازم تشکر میکردن که باعث شدم  کلی بخندن !!!!! بیچاره کردیم خیاطه رو تا مدل لباسهامون رو انتخاب کردیم و شوهرش بیچاره از گرسنگی مرد آخه ساعت ده شب شده بود بعد هم منزل و تو تازه بابایی رو دیدی و خواب از سرت پرید حالا تو ماشین تو بغلم خواب بودی هان و به زور لالا فرمودین.

روز پنج شنبه: اون روز بدلیل کار بانکی که داشتم دو ساعتی مرخصی گرفتم و با بابایی رفتیم بانک و بعد هم اومدیم دنبالت ناهار خوردیم و شما لالا فرمودین و البته ما هم ! عصری که بیدار  شدیم بشدت بی حوصله بودم و دستم به هیچ کاری نمیرفت و بابایی هم از من بدتر مامان جون جون و دایی تماس گرفتن که میخوان برن خرید میای اول گفتم نه ولی بعد که دیدم بابایی حال بیرون بردن ما رو نداره باهاشون رفتیم البته بعد از اینکه همه کارهامو انجام دادم و بهت شام دادم رفتیم دنبالشون پار چه خریدیم و بعد رفتیم پاساژ من فقط و فقط به قصد خرید یه جفت جوراب وارد مغازه لباس فروشی شدم ولی وقتی از مغازه اومدم بیرون پنجاه هزارتومن پیاده شده بودم خوب چیکار کنم دست خودم نیستنیشخند و فروشنده هم بهت یه بادکنک داد بعد از خرید هممون منظورم من و شما و دایی و زندایی و خاله ها رفتیم پیتزا لیمو خفن شلوغ بود و تا پیتزا آماده شد و خوردیم شد دوازده بعد هم خونه و لالا و البته بنده تو آشپزخونه یه لنگه پا چون باید برای ناهار فردای بابایی غذا درست میکردم تقریبا یه هفته ای میشه که خوابی درست و حسابی ندار م و بخاطر لثه هات خیلی اذیتی و شبها خودت درست و حسابی نمیخوابی منم همینطور اون شب تا دو ونیم بیدار بودم و تازه خوابم برده بود که سه و نیم با گریه جنابعالی بیدار شدم و خواب پرررر ، مرده یه ذره خوابم ای خواب مرا دریاب!!!!نگران

راستی ظهر که اومدم دنبالت مامان جون جون یه چیزی گفت که علاوه بر اینکه خوشم اومد نگران هم شدم راه پله پشت بام خونه جون جون تو هاله و برای اینکه جنابعالی دم به ساعت پله نوردی نکنی جلوش صندلی گذاشتن اون روز بالاخره این سد رو شکوندی بدون اینکه کسی بفهمه و تشریف بردید بالا و تازه میخواستی بیای پایین اونم از پله های خونه جون جون که تمام حاشیه نردههاش گلدونهای گل هستند و هیچی نیست که دستت رو بهش بگیری و بیای پاین خدا رحم کرده به من ، مامان جون جون سر موقع مچت رو گرفته و آوردت پایین، خوشم اومد که تونستی راهی واسه بالا رفتن پیدا کنی ولی وای خیلی خطرناکه که بیای پایین.استرس

روز جمعه: اون روز مامان جون جون مهمون داشت و خوب البته ما هم سرجهازیشیم دیگه صبحانه که خوردیم سریع وسایلت رو جمع کردم و از اونجایی که میخواستم سه چرخه ات رو ببرم با ماشین رفتیم و تا جمع و جور کنیم شد ساعت یک ما کمی زودتر رفتیم و هوا هم برخلاف پیش بینیها بس ناجوانمردانه گرم بود و از باد و بارون و سیل هم خبری نبود دایی و زندایی که سریع پریدن تو استخر و بعد تو و پویا باهاشون با سه چرخه رفتی دوری خوردین تو این فاصله مهمونها هم اومدن وقتی برگشتین لپهات قرمز قرمز شده بود لباس خنکتری تنت کردم و خواستم که دست و صورتت رو خنک کنم که گیر دادی به لوله و حالا کی از خر شیطون بیاردت پایین همه داشتن ناهار میخوردن منم موندم تا ببینم تو کی سیر میشی  و در حال آب بازی بهت ناهار دادم تصمیم گرفتم ببرمت پایین آخه اونجا همش سرپا بودم ولی پایین حداقل میشد نشست واییییییییییییییی یه جیغ و دادی راه انداختی و رسماً آبروم رو بردی با یه دردسری بردمت پایین و وقتی دیدی اونجا جوی آب هست و امکانات بیشتری واسه آب بازی کلی ذوق کردی ، جون جون و مامان جون جون اومدن پیشت و من رفتم ناهار بخورم و از مهمونها بخاطر جیغ جیغکم عذرخواهی کردم ولی خوب اونها خودشون هم بچه داشتن و این چیزها براشون عادی بود!!!!!!!!!! تو فاصله ای که ناهار بخورم و کمی جمع و جور کنم برای هزارمین بار از پله ها بالا و پایین رفتی و آخرش افتادی بمیرم برات پیشونیت اندازه یه گردو ورم کرده بود و کلی گریه کردی حس کردم دیگه خسته ای و خوابت میاد لباسهات رو عوض کردم و بهت شیر دادم و برای اینکه گرما اذیتت نکنه تو ماشین خوابوندمت و برات کولر روشن کردم و تو هم راحت خوابیدی و جالبه که وقتی اومدم بهت سرزدم جابجا هم شده بودی و من موندم چطوری تو اون فلسقل جا ،جای سر و پات عوض شده بود و هر کی هم فهمید تعجب کرده بود قربونش برم دخترم از بس به شیوه های مختلف غلت میزنه حسابی ماهر شده!! ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم استخر و کلی آب بازی کردیم بابایی هم تماس گرفت که داره میاد آخه اون روز،روز کار بود منم کیفور شدم که تورو آویزونش کنم و خودم یه نفسی بکشم اما زرشششششششششششششککککک !!!! چون اون روز مقادیر زیادی نق نقو تشریف داشتی و بابایی هر پنج دقیقه میگفت بیا بیا آرشیدا رو بگیر داره گریه میکنه ( الکی ) و البته تو هم اصلا پیشش نموندی نمیدونم چطور من خیلی عزیز شده بودم و آویزون خودم شدی !!! میگن چاه نکن بهر کسی.... یه سری هم از سه چرخه افتادی از بس یه جا نموندی و تا درجه آخر خم میبشدی موقع رفتن به خونه ،بابایی لطف فرمودن و شما رو برای دیدن بع بعی بردن و همه پشت سرت اومدن دیدن بع بعی ، وقتی رسیدیم خونه شام خوردین و بعد هم از خستگی خوابیدی منم کارهامو انجام دادم و دیگه داشتم تلو تلو میخوردم و اومدم بخوابم یکی دو ساعتی که گذشت باز هم بیدار شدی و تو بغلم خواب بودی ولی سر جات که میذاشتم گریه میکردی منم دیگه کلافه شدم و بهت گفتم مامان لطف کن وقتی میخوای دندون در بیاری چهار پنج تا با هم در بیار که تو ، توی خواب و بیداری چشماتو باز کردی و با دلخوری نگاهم کردی و گفتی بابا بابا !!!!!!!! خنده ام گرفت و یه سری بابایی رو صدا کردم که بغلت کنه ولی بغلش نرفتی و محکم گردنمو چسبیدی .

روز شنبه: که دیروز باشه واسه خودت تا ساعت نه و نیم خوابیدی و تا من برسم اداره شد ده یهویی نمیومدم خیالم راحت میشد یه بنده خدای ارباب رجوعی هم داشتم که کلی معطل شده بود بعد از اداره رفتم داروخانه دارو بگیرم آخه سرما خوردم و تا بیام دنبالت دیر شد و جون جون تماس گرفت اومدم دنبالت اون روز خیلی مهربونتر شده بودی و کلی بوسم کردیابله و سی دی نگاه کردی و بعد هم تاب بازی تا روی تاب خوابت برد و من رفتم ناهار بخورم وقتایی که بابایی روزکاره ناهار من معمولاً چهار و پنج میشه نمیدونم دیگه ناهار یا عصرونه ، بابایی هم زودتر اومد خونه و در یه اقدام غافلگیرانه تا هفت و ربع خوابیدی و منم هیچ کاری نکردم که راحت بخوابی ، برای بابایی شام گرم کردم و با یه کاسه ماست آوردم و من نمیدونم چه لذتی داره ماست بازی که هی قاشق رو پر کردی بردی نزدیک دهنت و بعد گفتی نه نه  و ریختیش رو پلوی بابایی و نمیدونم بابایی ماست رو با پلو خورد یا پلو رو با ماست!!!! خندهبهت میگفت حالا اگه این غذا رو بذارن جلوی خودت میخوریش!!! منم میگفتم چیکار دخترم داری تازه باید ازش تشکر کنی غذاتو خنک کرده که تند تند بخورینیشخندخنده البته دخترم خیلی هم مقصر نیست وقتی که بابایی انگشتش رو تو کاسه ماست میزنه و صورتت رو نقاشی میکنه و تو هی جیغ میزنی و بعد دست خودش و تو تازه فهمیدی عجب بازی خوبی و شروع کردین به نقطه گذاری روی دستهاتون و لباسهاتون و ... من دیگه طاقت دیدن نداشتم و در نتیجه هر دوتون رو فرستادم حمام تا دسته گلهاتون رو تمیز کنم و بعد که سیر آب بازی کردین اومدم حمامیت کردم بابایی حمام رو کرده بود سونا لپهات قرمز شده بود و بی طاقت شده بودی تازه بهت آب هم دادم و تا حمامت کنم کلی گریه کردی و حق هم داشتی بابایی الان که دیگه هوا سرد نیست دخترم گرمش شد حسابی، بعدش دیگه کمی سیب زمینی خوردی بازززززی تا ساعت دوازده که لالا فرمودین و بنده هم کارهامو کردم و سه و نیم خوابیدم ،ببخشید غش کردم!!!!!!!!! 

هنوز تو خواب و بیداری بودم که اول کمی گریه کردی و بعد یهو جیغ کشیدی اومدم بالا سرت چشماتو باز کردی و بغلت کردم و خوابیدی خیلی ناراحت شدم نمیدونم یعنی خواب بد دیده بودی مگه فرشته ها هم خواب بد می بینن؟

لازمه بگم همه این مطالب رو یه بار نوشتم که برقها فرتی رفتن و بنده دستم موند تو حنا و الان برای بار دومه که می نویسمفرشته و از ترسم تند تند ثبت موقتشون کردم .نگران

خداجونم مواظب این شکر پنیرم باش و هواشو داشته باش و از تمام بدیها و بلایا حفظش کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

نایسل
18 اردیبهشت 91 9:59
خوبی عزیزززز دلم خیلی دلم برات تنگ شده ای جان هوا خیلی خوب شده دوست داره سه چرخه بازی کنه


ممنون گلم منم همینطور آره عشق سه چرخه شده.
نایسل
18 اردیبهشت 91 10:00
خیلی ضد حاله نوشته هات بپره


آره عزیزم واقعا
مامان اسراواسما
19 اردیبهشت 91 1:18
سلام خوبی؟من عکس یه شکر پنیرخوشگل و خوشمزه میخام سراغ ندارین؟


سلام ممنون مرسی بهمون سر زدین.
بابای دوقلوها
20 اردیبهشت 91 20:18
خو آرشیدایی خودکفا شده دیگه
میخواد با ماشین خودش بره خونه جون جون

میگم مامان حالا خوبه که فقط میخواستی یه جوراب بگیریا میخواستی مانتو بگیری چی میشد؟؟؟؟؟


نمیدونم والا!!!