آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

روز مادر مبارک

1391/2/24 2:59
نویسنده : مامانی
577 بازدید
اشتراک گذاری

عینکسلامممممم سلام به همه مامانهای مهربون نی نی وبلاگی و غیر وبلاگی روز همتون مبارک الهی که سالیان سال عمر با عزت داشته باشین و سایه تون بالا سر بچه هاتون باشه که مطمئنم شما همه زندگی این فرشته ها هستید و یه تبریک ویژه به بهترین مامان دنیا مامان مهربون خودم که صادقانه و صمیمانه همیشه همراهم بود و تا همیشه به بودنش و همراهیش نیاز دارم مامان گلم الهی قربونت برم من روزت مبارک سالیان سال در کمال تندرستی و با عزت و خوشی زندگی کنی آمین.

عرض کنم به شکر پنیر خودم که روز پنج شنبه بعد از اداره اومدم دنبالت و بعد از دل و قلوه دادنهای معمول رفتیم خونه کمی با هم بازی کردیم و شما لالا فرمودین. البته منم فرمودم!!! عصر هم که بابا اومد با هم مشغول شدید و طبق فرمایشت اجازه حمام رفتن نداشت و باید فقط میگفت آرشیدا کجایی و تو هم ذوق زده بر ای هزارمین بار پشت پرده اتاقت قایم بشی و من که میدونم این پرده توسط انگشتان مبارکت بالاخره از جا کنده میشه اون روز درست و حسابی غذا نخوردی و تو همچین مواقعی من خیلی ناراحت میشم و کلافه ام مدتیه درست غذا نمیخوری و هر ترفندی به کار میبرم فقط واسه یه باره و دیگه جواب نمیده انگار حنام دیگه پیشت رنگی نداره شب هم که قربونت برم دیر خوابیدی و دقیقا ساعتی یه بار بیدار شدی و به نظرم من نخوابم بهتره نظر شما چیه؟

روز جمعه هم ساعت نه بیدار شدی و هنوز چشماتو باز نکرده دستتو گرفتی رو چشمات که یعنی بگو آرشیدا کجاست و بعد هم رفتی پشت پرده قایم شدی بابا پدرت خوب مادرت خوب بذار چشمامون رو باز کنیم بعدددددددددد خلاصه اول با هم بازی کردیم و من خیلی اتفاقی به طرف بابا هدایتت کردمعینک که هنوز خواب بود !!!! و خوب تو هم وظیفه تو به نحو احسن انجام دادی نیشخند منم صبحانه رو آماده کردم و همزمان تدارک ناهار رو هم میدیدم تازگیها به موندن من تو آشپزخونه بشدت حساس شدی و تا میرم ظرفی بشورم یا کاری انجام بدم بدو میای دنبالم و اونقدر نق میزنی و میگی بغل بغل و دستات رو باز میکنی که من تسلیم بشم و بعد هم امر میفرمائید چهار دست و پا بیا دنبالم بگرد و خوب کلی با هم بازی کردیم و بابا هم لطف فرمودن سرشون تو موبایل مشغول طراحی یه پل منحصر به فرد بودن که نمیدونم کجا قراره ساخته بشه!!!!!! و توجهی به تو نداشت طرفاتی ظهر کمی ازت دور شدم و برنج رو دم کردم و بهت ناهار دادم طرفای دو و نیم دیگه همش نق میزدی و بهانه میگرفتی و کاملا پیدا بود که تو نخ لالایی اما وقتی میخواستم بخوابونمت نمیذاشتی ما هم ناهار خوردیم و وقتی دیدم دیگه کار داره بالا میگیره کمی باهات جدی شدم و تو هم سریع خوابت برد تو این فاصله انبوه لباسها رو اتو زدم که البته 99/99 درصدشون مال بابا بود و تا خواستم کمی استراحت کنم بیدار شدی و بغللللل بابایی خواست بره بیرون تو هم اومدی واسم دست تکون دادی که منم از خدا خواسته بای بایت کردم و دراز کشیدم و بابا مجبور شد تو رو با خودش ببره و رفتین شیر خریدین برگشتنی تو راضی به داخل اومدن نشدی و منم مجبور شدم لباس بپوشم و همراهتون بیام و ببریمت شهر رنگین کمان که متاسفانه بسته بود در نتیجه بابا مارو دم در خونه پیاده کرد دلم برات سوخت آخه خیلی ذوق زده شدی وقتی فهمیدی میخوای بری پارک در نتیجه پیاده رفتیم خونه جون جون که البته هیشکی نبود جون جون بیرون بود و مامان جون جون هم تو حیاط مشغول بود و خاله هم همینطور کمی موندیم و تو بازی کردی با سه چرخه دوری بهت دادم و برش گردوندیم خونه جون جون آخه اگه میبردم خونه فردا صبح گیر میدادی که باید با سه چرخه بریم و دیرتر از دیرم میشد !! موقع برگشت یهو یه باد و خاک شدیدی شروع شد و امون نداد همون یه خیابون رو طی کنیم و بریم خونه و تو هم سرتو گذاشته بودی رو شو نه ام و جیغ میکشیدی خونه که رسیدیم شربت خوردیم و بهت غذا دادم به زور و بعد هم بابا اومد و رفتی پیشش و باهات بازی کرد و تو بهش میگفتی بگو جی جی کجاست بعد جی جی رو تو کلبه ات قایم میکردی و دستت رو میزدی رو دستت و میگفتنی نچ نچ نچ و صورتت رو با دستهات میگرفتی و بعد خودت از تو کلبه میاوردیش و مینداختیش وسط اتاق و میگفتی اههههههههههههه اینه منم خنده ام گرفته بود به بازیتون و ازت فیلم گرفتم و تماشات کردم دیگه موقع خواب بود و تو طبق معمول خواستی ادا در بیاری و من هم که بشدت خسته بودم در نتیجه بابا بغلت کرد و خوابوندت و منم غشششششششششششششش کردم.

روز شنبه هم که الان دیگه دیروز میشه ساعت هشت و نیم بیدار شدی و رسوندمت خونه جون جون و خودم اداره که هیشکی نبود بجز من و خاله انیس کلی حرف زدیم و تصمیم گرفتیم بریم واسه مامانامون خرید کنیم یکی از همکارها اومد و ما هم رفتیم خرید و سکه خریدیم و برگشتیم اداره ٰ بعد از اداره اومدم دنبالت و اومدیم خونه کمی بازی کردی و بعد خوابت برد راستی صبح هم که لطف فرمودی ساعت چهار صبح بیدار شدی و تا ساعت شش هرکاری کردم خوابت نبرد پوشکت رو عوض کردم شیر خوردی و... تو بغلم خواب میذاشتمت زمین بیدار میشدی دیگه کلافه شده بودم تا اینکه بالاخره ساعت شش خوابیدی، عصر ساعت هفت بیدار شدی منم کارهاتو انجام دادم و رفتیم بیرون اول رفتیم پیتزا خریدیم آخه هیشکی به من نگفت روزت مبارک البته بجز دوستهای عزیزم و کادو هم خبری نبود منم خودمو دعوت کردم پیتزا و یه دسته گل هم خریدم و رفتیم خونه جون جون گل و سکه رو تقدیم مامانم کردم و پیتزا هم خوردیم به افتخار خودم و بعد هم برگشتیم خونه که البته تا من برم پول شارژ واحد یک رو بدم تو هم سرت رو انداختی پایین و تشریف بردی تو و هر چی صدات زدم نیومدی و نشستی پیش نی نیشون و بزور بردمت بالا و تا بخوابی یه ربع به یک شد شبت بخیر عسلی.

خدایا می بینی چه دختریه هواشو داشته باش. مرسییییییییییییییییییییی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

زهرا از نی نی وبلاگ213
24 اردیبهشت 91 9:13
کودکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید ..... نیمه شب از جا پریدم انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان.... همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت... "خواب دیده ام آری خواب دیده ام" هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند: "مامان....مامان..." تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم تا سپیده دمان.... "روز مادر مبارک" زهرا
مامان تارا و باربد
24 اردیبهشت 91 12:14
ای عسلی بلا واکسنتو زدی
نایسل
25 اردیبهشت 91 10:23
آخی طفلکی دردش اومده


راستی اره روز پدر و تولدش نزدیکه 2 خردادم تولدشه طلافی میکنم


دمت گرم اما من شیطون نباشم!!!!!
نایسل
25 اردیبهشت 91 10:27
از دست این مردا همش لباساشون کثیف میشه ما باید یا اوتو کنیم یا بشوریم خصوصا ججوراب من شاید 20 تا جوراب میشورم هر روز یکی عوض میکنه


آخ آخ نگو نگو من هفته ای هفت پیراهن باید بشورم و اتو کنم.
نایسل
25 اردیبهشت 91 13:42
وای تازه تو هم سرکار میری هم بچه داری طفلک من خیلی سخته خواهر من کار باحالی کرده کارگر میاره لباس میشوره و میده اتو شویی خودش رو راحت کرد البته باید مثه اون دراماد ادم بالا باشه من که فقط خودم
بابای دوقلوها
26 اردیبهشت 91 21:14
میگم مامانی یه کاری هم واسه گلی عمووو تو ادارتون ردیف کن که بیاد پیش خودت
مثلا بیاد تو اداره میز و صندلیا رو براتون مرتب کنه
یا اینکه کارای بایگانی رو انجام بده
چه شوددددددددددددددددددد


حضور محترمتون عرض کنم که ایشون خودشون یه پا کارشناسن و از تو دل مامانیشون تا یکسالگیشون مدام در اداره تشریف داشتن و به امور گفته واردددددددددد!!!!!