چه عجب از این وررررررراااا !!!!
سلام به گل دختری عزیز تر از جانم حالت خوبه عسلی؟ پارسال دوست امسال آشنا وای وای چه مامان تنبل خانی حالا دیگه هفته ای یه مرتبه میاد واست آپ میکنه این که نشد بشه ایطوری!! این تکیه کلام صاحبخونه مون تو بوشهر بود یه پیرزن غرغرو که تا تقی به توقی میخورد میگفت وااا نشد که بشه ایطوووووووریییی!! آخه من دوسال اول استخدامم رو تو بوشهر در غربت کامل گذروندم، بگذریم ، هووووو ووه از دوشنبه هفته گذشته ننوشتم ، ننوشتم که اون روز بعد اداره تلپ بازار بودیم خونه جون جون و بعد رفتیم خونه تا هم اونها نفسی بکشن و هم تو لالا کنی عصر هم رفتیم ددر با مامان جون جون و چون بابایی هنوز شیراز بود تلپ شدیم شب رو اونجا تا من صبح زود بر اداره و زودتر برگردم و تو هم کیفور بازی با جون جون و با دردسر و دعوا ساعت 12:30 خوابیدی.
روز سه شنبه یواش از پیشت بلند شدم و جیم زدم واسه اداره نمیدونم این چه مدل خوابیدنه صبح بیدار شدم می بینم از رو تشک و بالشت رفتی بالا و رو فرش خوابیدی !!!!!!!! عجببببب!! خلاصه همه از دیدن همکار محترمشون در صبح علی لطلوع اظهار شگفتی فرمودن و همه فهمیدن که من دیشب منزل مامان جانمان بودیم می بینی مادر می بینی آمار رفت و آمدمون خونه مامانم هم دست ملته !!! خدا رحم کنه واسه بقیه..... ، خلاصه ظهر زودتر برگشتیم خونه و کیفور شدم در حد تیم ملی!! اونجا کمی بیشتر تلپ شدم و بعد هم منزل عصر قرار بود بریم بیرون از پنجره بیرون رو نگاه کردم هان واییییییییییییی خاک بحدی شدید بود که هوا تاریک شده بود و در نتیجه مثل بچه های خوب در منزل ماندیم و تا شب همه کارهامو انجام دادم و دوباره شب تلپ شدیم اونجا جون جون هم گفت ماشینت رو بیار که دیگه صبح زود نخوای رفت و آمد کنی ما هم اطاعت امر کردیم و بازهم دوازده و نیم لالا فرمودین و من اومدم برم سمت موبایلم بذارم رو سایلنت که یهو زنگ خورد آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جججججججججججججججججججوووووووووووونننننننننننننننننننننننننن همکار محترم تماس فرمودن که بدلیل غلظت بالای خاک رئیس و فرمانداری جلسه اضطراری داشتن و ادارات فردا تعطیله ایییییییییییی وللللل زنده باد خاکککککککککککک !!!! طفلی جون جون و مامان جون جون که مجبور شدن برن تو فاز خواب زورکی که تو هم بخوابی و جون جون واقعا خوابش برد منم ذوق زده رفتم اطلاع رسانی کردم و منی که تا چند دقیقه پیش داشت از خواب میمردم چنان سرحال شدم که خواستم برم تو نت وب گردی که خدا روشکر پاتک خوردیم و مودم دایی پوکلاند شده بود و ما هم لالا فرمودیم.
چهارشنبه طلایی با صدای دلنواز والاحضرت از خواب بیدار شدیم و پس از خوراندن شیر و لالای مجدد شما رفتیم تو آشپزخونه و به جمع گرم خانواده پیوستیم و خاک هم همچین یه نموره کمتر شده بود دایی جان هم در راه رسیدن به سرمنزل مقصود بودن و بیدار شدی و پس از صبحانه دادن به شما تصمیم گرفتیم بریم خونه و قدری کار داشتم و از اونجایی که ماشین باهام بود و حقوق هم داده بودن و منم که می شناسین عمراً که جنبه داشته باشم در نتیجه رفتم مغازه و یه عالمه واست لباس تو خونه ای گرفتم و بعد هم رفتیم خونه و کارهامو انجام دادم و دوباره تلپ شدیم دایی و زندایی هم عصر اومدن و تو هم به محض دیدن دایی رفتی بغلش و سرت رو گذاشتی رو شونه اش و دایی هم که خیلی دوستت داره و خلاصه کلی واسه هم دل و قلوه رد و بدل کردین و تو اندازه هزار مرتبه با لهجه خاصیییی میگفتی دااایییی دایییی داییی و اونم کیفور ، عصری هم با عذاب وجدان بابت خاک با خاله و مامان جون جون و پویا رفتیم بیرون ولی ما زودتر برگشتیم چون اصلا نخوابیده بودی و رفع رحمت کرده و رفتیم منزل و شما هم لالا فرمودین بابایی هم ساعت 10:30 از شیراز برگشت و اول از همه هم حالت رو پرسید و منم ماوقع رو گفتم .
پنج شنبه : آخه چرا اینجوریه ؟ حالا ما یه چند روزی داشتیم نفس میکشیدیم و کارمون کمتر بود بدلیل مسافرت بابایی نه نه نه یه وقت فکر بد نکنین که همه کارهام مربوط میشه به رسیدگی به امور بابایی و پخت و پز و شست و شو و...... نهههههههههههههههه ابداااااااااااااااااا ( خوب دیگه بابایی که مسافرت بود واسه ناهار که تلپ بودم شام رو هم ولش صبحانه را هم همینطور لباس مباس هم کم بودن زود شسته شدن و ...... ) ( طفلی بابایی ) !! آخ آخ روز پنج شنبه به اندازه اون چهار روز ظرف شستم و سرپا بودم و لباس شستم دهنم سرویس شد واقعععععععععاااااا !! طوری که دیگه نا نداشتم ناهار که خوردیم حتی حال نداشتم بخوابونت و خدا رو شکر تو زیاد اذیت نکردی و زود خوابیدی منم که مردم ! عصری هم همش با هم مشغول بودیم و بابایی که خسته بود و مارو نبرد بیرون نتیجه با دایی و زندایی و خاله و پویا رفتیم بیرون پیتزا زدی تو رگ نتو هم چه پیتزا خور قهاری شدی و دو سه دفعه دیگه ببرمت پیتزا خورون کامل راه میفتی 12:30 برگشتیم خونه بابا لالا بود و البته سفارش پیتزا هم دادن که انجام شد البته نه کامل هان !!! شما هم لالا.
جمعه هم که بابا سرکار ربود ما دوباره تلپ شدیم و عصر رفتیم باغ تو هم خوابت رو کامل نکرده بودی و یه سره جیغ جیغ میکردی اونجا مقادیری آب بازی کردی ناهار دست و حسابی هم نخوردی و بنده هم نظر به نصایح دوستان و البته دعوا شدن دیگه به غذا خوردنت گیر سه پیچ نمیدم و خودم رو رها کردم و جالب که تو کمی بهتر میخوری حتی موقع غذا خوردن بهت نگاه هم نمیکنم چون بعضی مواقع مستقیم بهم نگاه میکنی ببینی عکس العملم چیه منم در حالیکه زاویه دیدم رو تنظیم کردم به روی تو جوری هم که معلوم نباشه خودمو میزنم به کوچه علی چپ!!! خلاصه دیدیم خسته ای کولر ماشین رو روشن کرد و بهت شیر دادم و لالا کردی اما امان از دست برو بچ که همش اطراف ماشین بودن و سه بار با سرو صداشون بیدر شدن و کل یه ساعت و نیم رو بنده در خدمتگزاری حاضر بودم زودتر برگشتیم چون دایی پرواز داشت و باید برمی گشت تهران در نتیجه نخود نخود هر که رو.د خانه خود ، بابایی زودتر برگشته بود و لالا بود با سر و صدای ما بیدار شد و با هم مشغول شدین و منم مشغول جمع و جور و ناهار درست کردن واسه فردا و تا موقع خوابت همه کارهامو انجام داده بودم و بعد از خوردن شام تو و بابایی و چون خواب خوبی همنرفته بودی دیگه ده لالا کردی و منم بعد از مدتها یازده و نیم خوابیدم آخخخخخخخخخخخخ ججججوووووننننن.
شنبه دیر بیدار شدی و من رخصی ساعتی گرفتم عصر هم اومدم دنبالت و بعد هرکاری کردم علیرغم اینکه خوابت میومد نخوابیدی منم دیگه داشت میمردم از گرسنگی ساعت 4 بود در نتیجه ناهار خوردم و یه کاسه ماست هم گذاشتم جلوت اگه بدونی چه کردی ازت عکس هم گرفتم هر وقت نشونت میدم دستت رو میزنی رو اون یکی و میگی نچ نچ با قاشق ماست ریختی رو میز و بعد با دستت پهنش کردی و بعد با دستان سراسر ماستی زدی تو صورتت رو موهات و .... وچنان بساطی درست کردی که غیر از رفتن به حمام درست نمیشد بعد از حمام بهت غذا دادم و یدونست خوابت میاد ولی اگه الان میخوابیدی دیر بیدار میشدی نتیجه اخلاقی اینکه نخوابوندمت بابایی هم زودتر اومد کلا تعطیل و بعد هی گفتی ددد منم بردمت رنگین کمان و بعدش دیگه حال سرپا موندن نداشتی و بلافاصله بعد شیر دادن بهت خوابیدی.
یکشنبه هم تقریبا به موقع بیدار شدی و رفتیم اداره راستی به اتفاق بد افتاد دیروزش مامان جون جون پاش لیز خورده بود و افتاده بود اول فکر کردیم چیزی نشده ولی دیروز که بردمت اونجا مچ پاش کبود شده و ورم کرده بود خیلی ناراحت شدم و بیشتر از اینکه با اون پاش منم زحمت براش دارم در نتیجه ظهر مرخص گرفتنم و زودتر برگشتم خونه تا کمی بیشتر استراحت کنه و بعد هم براش نوبت گرفتم که ببرمش دکتر ولی هر چی اصرارش کردم نیومد و گفت کار دارم و حالا چند روز بمونه ببینم چی میشه عصر هم بابایی اومد و بعد واسه کاری رفت بیرون و ما رو سه ساعت تنها گذاشت و ما هم حوصله مون سر رفت و خسته شدیم بعد که اومد با هم بازی کردین و من به کارهام رسیدم و بعد هم خواستم بخوابونمت فرار کردی و دویدی محکم خوردی زمین و پیشونیت خورد به زمین و کلی گریه و منم خیی ناراحت شدم و بعد هم لالا کردی. شبت بخیر نفس.
نوک انگشتام درد گرفت بس که تایپ کردم.
خداجونم هوای این گل باقالی رو داشته باش و خوشبختی و سعادتش رو ازت میخوام.