خواب! این که گفتی یعنی چه!!
پشمکم سلام ، جونم برات بگه که دیروز از اداره که برگشتم خونه دیدم که مامان جون جون حال نداره و تو هم توی بغلش مشغول غر زدن هستی بغلت کردم و تو شروع به گریه کردی علی الظاهر که خوابت میومد تا لباس عوض کنم و بهت شیر بدم همه محله رو خبر کردی برات لالایی خوندم که بخوابی و اتفاقا خوابیدی امممما تا میومدم بذارمت سرجات سریع گریه میکردی و دوباره بغلت میکردم و چند دفعه که این اتفاق افتاد دیدم فایده نداره این بود که تصمیم گرفتم بغلت کنم و تو هم راحت توی بغلم خوابیدی با اجازه ات پاهام و دستام سر شده بود ولی ترجیح دادم تو استراحتتو کامل بکنی هیچی دیگه ناهار و عصرونه یکی شد و بعدش هم که بازی کردیم و من خواستم که نماز بخونم تو میای سرجانمازم و بالا رو نگاه میکنی اول تسبیح رو بر میداری که من باید حواسم باشه تو دهن نذاری ( عجب نماز خوندنی ) بعد که اونو ازت گرفتم کمی غر میزنی و این دفعه مهر رو میداری توی دهنت و یا قلش میدی و در همین هی میگی هههه نهنهنهنه خلاصه هر جوریه سلام نمازو میدم البته تا سلام بدم یک متری از جانمازم جابجا شدم چون تو هی میای اینورتر و من برای اینکه دستم به سرت نخوره یا پام نره رو پات میرم اونورتر ،
دیروز کلی روزنامه روی زمین بود آخه اکواریوم نشت داده بود روی فرش و به این شکل خواستیم نمشو بگیریم چه کیفی کردی تو، نمیدونستی از کجا شروع کنی! البته سرعت گیر هم داشتی و اونم من بودم که هر یک ثانیه یه دفعه میگفتم نذار دهنت، نکن، بیا اینور ،نرو اونجا ،بیا ماشینتو بگیر ،دست آخر مجبور شدم کلا از صحنه دورت کنم و ببرمت توی حیاط ، این روزها هر وقت به چیزی اعتراض داری یا میخوای که بغلت کنم و یا گرسنه ته میگی ماما ومن کیف میکنم قربون ماما گفتنت شکر پنیر